من و دریا!🌊
جبر و اختیار در آینه یک تمثیل!
یک روز، از همه جا بیخبر چشم به #جزیزه ای گشودم! بسیار خشک و بی آب و علف!
خدایا! اینجا کجاست؟!
من اینجا چه می کنم؟! چه کسی مرا اینجا #رها کرده است؟! و هزاران پرسش جان سوز دیگر که مرا به منبعی #آگاه، محتاج کرده بود!
من بودم و یک #قایق و اندکی آب و غذا، آن قدر اندک که هرگز برای زندگی ابدی، در جزیزه کافی نبود!!
در آن دور دست ها، در کور سوی کرانه #دریا! همان جا که افق لبخند می زد! سیاهیِ ساحلی، چشمِ دل را امیدوار میساخت ! بعدها فهمیدم که به آن « #ساحل_آرامش» می گویند!!
چاره ای نبود! باید دل به دریا می زدم! اگر می ماندم همه #استعداد هایم می گندید و خوراک #کرکس ها میشدم! باید می رفتم!
یک نفر با من و در کنار من!
#نامه ای به من سپرد تا راهنمای این سفرِ کوتاه اما پر فراز و نشیبم باشد! هرگاه محتاج حمایتی بودم، او #حاضر میشد و گره از کارهایم می گشود!
باید خودم را به ساحل آرامش می رساندم، در یک روز آرام، به دور از #شلاق موج های دریا، سوار بر قایقِ بخت شدم! و آرام و #پیوسته پارو میزدم!
گاه، باد موافق میوزید و مرا بر شانه امواج می نشاند! چه لذتی داشت آن لحظه ای که با یک #پارو، چندین متر به ساحل نزدیک تر میشدم!
اما این همه ماجرا نبود!
گاه، باد و بوران، رعد و باران، همه نقشه هایم را در سینه #غرق می کردند و مرا به عقب میراندند!!
چاره چه بود!! در آن بحران، نا امیدی با #مرگ تفاوتی نداشت! باید دوباره #نامه را می خواندم و دوباره #پارو ها را التماس می کردم!!!
من برای بوسیدن خاک آن ساحل، باید دست و پا می زدم، گاهی #باد موافق حمایتم می کرد و گاهی باد مخالف اراده ام را #محک میزد!!
موانع مسیر، گاهی #جذاب و دیدنی بود! آنقدر فریبا که برقِ غفلت، #عقلم را می ربود و قایق را رها می ساختم!
وای خدای من!! وقتی دلم از از آن همه زیبایی سیر میشد، خود را گم گشته، جا مانده و دور شده می یافتم!! ای کاش به #هشدار های آن نامه، گوش جان می سپردم و فریب نمی خوردم!
من بودم و #دو تدبیر!
انگار دو نفر نقشه می کشيدند!
من و دیگری!
من، ناخدای قایق بودم و او #خدای امواج و باد و باران بود!!
دو اختیار در میانه دریا بود اما هدف نهایی هر دو، در آغوش گرفتن نجات بود!!
هر دو نجات مرا می خواستند، یکی #رایگان، و دیگری به #امتحان!!
انگار ساحل آرامش، #عروسی پر ناز و کرشمه بود که فقط به عقد مردان زحمت کشیده در می آمد و انسان های #مست و غافل را به کوسه های دریا می سپرد!
#کلام
#کودکانه
#جبر
#اختیار
@zarakhsh