به نام خالق لبخند
🍪بیسکویت!!!🍪
🏃♂🏃♂با #عجله خودش را به فرودگاه🛫 رساند و آنقدر دست پاچه بود که فراموش کرد ظرف غذایش را بردارد باید خودش را به #پرواز می رساند.✈️
وقتی وارد فرودگاه شد متوجه شد پرواز نیم ساعت⏰ تاخیر خواهد داشت از بوفه #بیسکویت خرید 🍪و در سالن انتظار روزنامه به دست نشست.....
کنارش مردی میان سال با موهای جوگندمی نشسته بود #ناگهان آن مرد بسته بیسکویت را بازکرد و مشغول خوردن یکی از آن ها شد، مسافر با دیدن این پرویی مرد، عصبانی شد و یک دانه از بیسکویت ها را برداشت...
آن مرد #غریبه همان طور که مشغول روزنامه خواندن بود، یکی یکی بیسکویت ها را می خورد و #مسافر هم کوتاه نمی آمد تا اینکه فقط یک بیسکویت باقی مانده بود، مرده غریبه همان را هم #نصف کرد و با آرامش داخل دهانش گذاشت!!!!
مسافر که از شدت #عصبانیت خونش به جوش آمده بود از جا برخاست و با نگاهی زننده راهی گیت پرواز شد!!
با خودش می گفت :انسانی به پر رویی و گستاخی این مرد ندیده ام!!!
وقتی به دستور #مهماندار کمر بند خود را بست و می خواست #کتابش را از کیفش بردارد به محض بازشدن کیف نگاهش به زمین دوخته شد!!!
جعبه بیسکویت، باز نشده و پلمب داخل کیفش بود!!!
مسافر جعبه مرد غریبه را با جعبه بیسکویت خود #اشتباه گرفته بود!!!
#زود_قضاوت_کردن
#سو_ظن
#ظاهر_بینی
#تهمت
#شاید_برای_ما_هم_اتفاق_افتد
@zarakhsh
به نام خالق لبخند
🍪بیسکویت!!!🍪
🏃♂🏃♂با #عجله خودش را به فرودگاه🛫 رساند و آنقدر دست پاچه بود که فراموش کرد ظرف غذایش را بردارد باید خودش را به #پرواز می رساند.✈️
وقتی وارد فرودگاه شد، فهمید که پرواز نیم ساعت⏰ تاخیر خواهد داشت از بوفه #بیسکویت خرید 🍪و در سالن انتظار روزنامه به دست نشست.....
کنارش مردی میان سال با موهای جوگندمی نشسته بود #ناگهان آن مرد بسته بیسکویتش را بازکرد و مشغول خوردن یکی از آن ها شد، مسافر با دیدن این پرویی مرد، عصبانی شد و یک دانه از بیسکویت های خودش را برداشت...
آن مرد #غریبه همان طور که مشغول روزنامه خواندن بود، یکی یکی بیسکویت ها را می خورد و #مسافر هم کوتاه نمی آمد تا اینکه فقط یک بیسکویت باقی مانده بود، مرده غریبه همان را هم #نصف کرد و با آرامش خاطر داخل دهانش گذاشت!!!!
مسافر که از شدت #عصبانیت خونش به جوش آمده بود از جا برخاست و با نگاهی زننده راهی گیت پرواز شد!!
با خودش می گفت :آدم به پر رویی این مرد ندیده ام!!!
وقتی به دستور #مهماندار کمر بند خود را بست و می خواست #کتابش را از کیفش بردارد به محض بازشدن کیف نگاهش به زمین دوخته شد!!!
جعبه بیسکویت را ، باز نشده داخل کیفش یافت !!!
مسافر، بیسکویت مرد غریبه را با بیسکویت خود #اشتباه گرفته بود!!!
@zarakhsh
بسمه تعالی
#صمیمانه_های_علوی ع
✍این بچه کیه؟
میگن یه روز بین دوتا زن، سر یه #بچه دعوا شد!!
یکی میگفت: این بچه منه!
اون یکی می گفت : نه خیر بچه منه!
از مولا علی ع خواستن #قضاوت کنه! حضرت گفت :بچه رو با شمشیر از وسط #نصف کنید و هر زن یه سهم برداره!
تا شمشیر رو بردن بالا که بچه رو دو شقه کنن!!
یه نفر از اون دوتا داد زد : نه! دست نگه دار! این بچه من نیست! نکشش!
امام علی گفت : مادرش همینه که از #حقش گذشت چون نمیخاد بچش از بین بره!
حالا بعد فوت پیغمبر تو اون شرایط بحرانی که یه عده #شورش داخلی راه انداخته بودن!
یه عده از #دین برگشته بودن!
امپراطوری #روم و #ساسانی هم سر جنگ با اسلام داشتن!
یه دعوا دیگه هم سر خلافت، راه افتاد و هر لحظه ممکن بود آشوب داخلی و جنگ خارجی ، اسلام رو نابود کنه!
اینجا بود که مادر دلسوز اسلام، از حق خودش گذشت!
مولا #علی ع کوتاه اومد!
#کلام
@zarakhsh