🔅به نام خالق لبخند🔅
هر سرزمین آباد و سرزنده ای نیازمند پادشاهی حکیم و مقتدر است.
سرزمین وجود انسان نیز برای سعادت و خوشبختی از این قاعده مستثنی نیست
در کشور جان آدمی همواره بر سر تاج وتخت میان #عقل و #هوس جدالی دیرینه بود است.
#تقوا،سرباز عقل است و شهوت و غضب جان برکفان جبهه ی مقابل اند.
گاه آدمی یوغ بردگی بر گُرده عقل گذاشته و تاج زرّین سلطنت را بر سر هوس می گذارد ....
سرانجام این سرزمین آسایش منهای آرامش و زشتی های به ظاهر زیباست.
کم مِن عَقلٍ اسیرٍ تحتَ هویً اميرٍ
(نهج البلاغه)
#عقل
#شهوت
#غضب
#امیر
#اسیر
@zarakhsh
آذرخش
بسمه تعالی
نقدی بر سریال #بازی_مرکب
گمان میکردم که پیشرفت #علم و تکنولوژی ریشه در شکوفایی #عقل دارد و این شکوفایی، شادابی عدالت و نشاط فرهنگ را بدنبال خواهد داشت.
روزها در پی هم تاختند و تاختند تااینکه سرگذشت علم و #انسان آنچه در ذهن انبار کرده بودم به آتش کشید!
عقلی که غلام حلقه بگوش #هوس باشد، از علم ابزاری برای خوشخدمتی به هوس خواهد ساخت!
هرچه دایره علمِ منهای #وحی گسترش یابد دامنه رحم و مروت و عدالت و انسانیت تنگتر خواهد شد!
اگر خورشید وحی بر عقل و علم نتابد توسعه این دو، توسعه #بی_وجدانی است! چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا! .
در سایه شوم علم منهای #اخلاق است که امروزه صنعت، شبانه روز در خدمت تولید مواد مخدر، اسلحه و جذابیتهای جنسی است و در چنین فضایی، تار و پود انسانها افسردگی، بیاعتمادی و #تنوع_طلبی خواهد بود!
سریال «بازی مرکب» تلاش کردهاست بیعدالتیها، بیوجدانی ها و تنوعطلبیها را به تصویر بکشد اما خواسته یا ناخواسته، زشتی #قتل و خونریزی را زیر پا گذاشته، به نشر #خشونت و بیرحمی پرداختهاست!
مخاطب نیز ناخودآگاه با قهرمان مظلوم و دلرحم داستان همراه شده، پیروزی او را آرزو میکند #غافل از آنکه پیروز شدن قهرمان داستان، برابر با کشته شدن رنج دیدهای دیگر است!
تصور آن روز که ثروت به دست انسان های بی ظرفیت افتد و برایشان #قدرت به ارمغان آورد دردناک است!
پیوند نامبارک ثروت و قدرت برای اینان فرزندی جز #غرور و سرمستی وتنوع طلبی نخواهد داشت آنقدر سرمست و تنوع طلب که از انسان ها بازیچه می سازند و با جانشان قمار می کنندبلکه برای لحظه ای از این زندگی #یکنواخت و بی معنایی که دارند، غافل شوند !!
@zarakhsh
بسمه تعالی...
دیگر به اینجایم رسیده است!
ضعیف و رنجور شده بود!
#سرخی چشم هایش از دل خونش خبر می داد
سیاهی زیر چشمانش، اشک های پنهانش اش را فریاد می زد!
آنقدر حرف زور شنیده بود!!! آنقدر تو سری خورده بود که #اعتماد به نفس اش لگد مال شده بود!
آنقدر زمین خورده بود که دیگر نمی توانست کمر راست کند!!!
تنها مانده بود!!! تنهای تنها!!!
#زمستان تنهایی، بهار زندگی اش را خزان کرده بود.
به شدت محتاج خورشیدی بود که گرمای حضورش یخ های تنهایی را ذوب کند!
دیگر جانش به لبش رسید و به دادگاه #شکایت کرد!!
دردهایش را در محضر #قاضی با اشک هایش فریاد زد..
قاضی از او خواست تا عریضه ای بنوسید...
با اشک هایش، #شکایت نامه ای نوشت و تحویل قاضی داد!!
چشمان پرمهر قاضی به #شکایت_نامه خیره شده بود :
«به نام قاضی مهربان و بخشایشگر.
جناب قاضی:
به تو شکایت می کنم از دست نَفسی که مُدام مرا به بدی #فرمان میدهد....
به سوی #خطا می شتابد و مرا به دنبال خودش می کشاند...
نَفس بی چشم و رویی که به گناهان طمع دارد و از اینکه خودش را در معرض #خشم تو قرار می دهد نمی ترسد!
می دانم یک روز پای مرا به جاده #هلاکت باز خواهد کرد........ !
جناب قاضی:
شکایت دارم از دشمنی که گمراهم می کند و #شیطانی که مرا به بی راهه می کشاند!
شیطانی که سینه ام را از وسوسه پُر کرده و #زمزمه های خطرناکش قلبم را فراگرفته است!
شیطانی که دست مذاکره با #هوس داده! دنیا را برایم #آرایش می کند! بین من و بندگی پرده می افکند تا پشتم را به خاک مالد!
جناب قاضی!
شکایت دارم از #دل وامانده ای که سنگ شده است اما باز هم با وسوسه ها زیر و رو می شود!
به جای اینکه لباس نور و #تقوا بپوشد لباس #آلودگی و نافرمانی به تن کرده است!
جناب قاضی!
شکایت دارم از #چشم خشکیده ای که اشک معنوی نمی ریزد و در عوض به آنچه می پسندد خیره گشته است!
آقای قاضی: لاحولَ ولاقوةَ الا بِقُدرَتک...
از این زورگویان حقم را بگیر که من قدرتش را ندارم......
(بازنویسی بخشی از مناجات الشاکین امام سجاد علیه السلام).
التماس دعا 🙏
@zarakhsh