هدایت شده از حاج ابوذر بیوکافی
8.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ریل
🔉 #سرود | به گوش عالم برسه حسینُ و مِنّی
🎙 با نوای #حاج_ابوذر_بیوکافی
📆 پنجشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۹
🏳️ هیأت ثاراللّٰه (ع) زنجان
🌸 به مناسبت #هفته_وحدت
🇮🇷 کانالرسمیحاجابوذربیوکافی
▫️ AbozarBiukafi_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید جهان را
بهتر از آنچه تحویل گرفتهای
تحویل بدهی!
خواه با فرزندی خوب
یا باغچهای سرسبز؛
اگر فقط یک نفر با بودن تو
سادهتر نفس کشید،
یعنی تو موفق شدهای ...🌱
"گابریل گارسیا مارکز"
@zarboolmasall
InShot_۲۰۲۴۰۸۰۸_۰۹۱۷۵۸۳۷۴.mp3
2.55M
#قصه_شب
مامان اردک کوچولو کجاست
@zarboolmasall
گویند عبید در زمان پیرى با اینکه چهار پسر داشت تنها بود و فرزندانش هزینه زندگى او را تامین نمیکردند، لذا او چاره اى اندیشید و هر یک از پسران را جداگانه فراخوانده و به او میگفت:
من علاقه خاصی به تو دارم و فقط به تو میگویم حاصل یک عمر تلاش من ثروتی است که در خمره ای گذاشته و در جائی دفن کرده ام. پس از مرگم از فلان دوست مکان آن را پرسیده و آن ثروت را براى خود بردار.
این وصیت جداگانه باعث شد که پسرها به پدر رسیدگى و محبت کنند و عبید نیز آخر عمرش با آسایش زندگی کرد تا از دنیا رفت.
پسرانش بعد از دفن پدر نشانی دفینه را از دوست وی گرفته آنجا را حفر کردند تا سر و کله خمره پیدا شد.
اما وقتى خمره را باز کردند، داخلش را از سکه های طلا خالی و تنها ورقی یافتند که بیت شعری در آن نوشته بود:
خداى داند و من دانم و تو هم دانى
که یک فُلوس ندارد عبید زاکانى
عبید زاکانى در سال 690 قمرى در روستاى زاکان قزوین به دنیا آمد و در سن 82 سالگى درگذشت.
@zarboolmasall
🌹🍃
یکی از دوستان تعریف می کرد
که در یکی از اتوبوس های ژاپن
دوربینی کار می گذارند و می بینند
کسانی که سوار اتوبوس می شوند،
نفر اول روی اولین صندلی خالی می نشیند،
نفر دوم، کنار او و به همین ترتیب تا
کل صندلی ها پر می شود؛
در ایران همین تست را انجام دادند و دیدند،
نفر اول روی اولین صندلی خالی می نشیند
و نفر دوم با بیشترین فاصله روی صندلی
خالی دیگر و تنها می نشیند.
تا وقتی صندلی خالی وجود دارد،
همه تک تک می نشینند
تا صندلی های خالی پر شود
و کنار دست آنها می نشینند؛
انگار اینجا تا مجبور نباشند حاضر نیستند
کنار کس دیگری بنشینند،
در مورد تاکسی هم همینطور؛
وقتی روی صندلی عقب نشسته ایم
دلمان نمی خواه شخص دیگری کنارمان بنشیند؛ علی رغم اینکه مدعی داشتن
یک جامعه ی بسیار مهربان
و انسان دوست هستیم؛
یک نفرت پنهان بینمان وجوددارد.
راستی چرا!!؟
@zarboolmasall
«مژدگانی که گربه تائب شد»
و دوتا پستِ خوب، کاسب شد
داستان وفاقِ دولتیان
باعث یک سری غرایب شد
آمده تا کمک کند حالا
آنکه خود باعثِ مصائب شد
کِی برادر شدهست؟ آمریکا؟!!
این سخن اعجب العجایب شد
مانده بودم غزل کنم یا نه
بعد از آن کنفرانس، واجب شد
✍️آمنه آلاسحاق
#شعرطنز
@zarboolmasall
هدایت شده از قاصدک
مـا انگشتـرِ آرزوهاتو
به واقعیت تبدیـل میکنیم 💍
دوست داری انگشترت چطـوری باشه؟☺️
شما بگو، ما برات میسازیم ❤️
حکاکی،سنگ،سایز به انتخاب شما😍
تولیدی انگشتر سفیر اینجاست🌸 👇
https://eitaa.com/joinchat/3039232081C2859c5fac1
بیا اینجا و فرصت تخفیف استثنایی
رو از دست نده👆💚
#داستانک
🌱گویند در عصر سليمان نبی پرنده اى براى نوشيدن آب به سمت بركه اى پرواز كرد، اما چند كودک را بر سر بركه ديد، پس آنقدر انتظار كشيد تا كودكان از آن بركه متفرق شدند.
🌱همين كه قصد فرود بسوى بركه را كرد، اينبار مردى را با محاسن بلند و آراسته ديد كه براى نوشيدن آب به آن بركه مراجعه نمود . پرنده با خود انديشيد كه اين مردى باوقار و نيكوست و از سوى او آزارى به من مُتصور نيست.
🌱پس نزديک شد، ولی آن مرد سنگى به سويش پرتاب كرد و چشم پرنده معيوب و نابينا شد. شكايت نزد سليمان برد. پیامبر آن مرد را احضار کرد، محاكمه و به قصاص محكوم نمود و دستور به كور كردن چشم داد.
🌱آن پرنده به حكم صادره اعتراض كرد و گفت:
چشم اين مرد هيچ آزارى به من نرساند،
بلكه ريش او بود كه مرا فريب داد!
و گمان بردم كه از سوى او ايمنم
پس به عدالت نزديكتر است اگر محاسنش را بتراشيد
تا ديگران مثل من فريب ريش او را نخورند...
‹🤍🌼›
@zarboolmasall
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
حکایت به قلم "ســاده و روان"
📚 باب دوم : در اخلاق درویشان
🌺 حکایت ۱۹
💫 كاروانى تجارتى از سرزمين يونان عبور مى كرد و همراهشان كالاهاى گرانبها و بسيارى بود. رهزنان به آنها حمله كردند و همه اموال آنان را غارت کردند. بازرگانان به گريه و زارى افتادند و خدا و پيامبرش را واسطه قرار دادند تا رهزنان به آنها رحم كنند، ولى فایده ای نداشت.
🔸چو پيروز شد دزد تيره روان
🔹چه غم دارد از گريه كاروان
لقمان حكيم در ميان آن كاروان بود. يكى از افراد كاروان به او گفت: اين رهزنان را موعظه و نصيحتی كن بلكه مقدارى از اموال ما را به ما پس دهند زيرا حيف است كه آن همه كالا تباه گردد.
لقمان گفت: سخنان حكيمانه به ايشان گفتن حيف است.
🔸آهنى را كه موريانه بخورد
🔹نتوان برد ازو به صيقل زنگ
🔸با سيه دل چه سود گفتن وعظ
🔹نرود ميخ آهنين در سنگ
سپس گفت: جرم از طرف ما است
🔸به روزگارِ سلامت شكستگان درياب
🔹كه جبر خاطرِ مسكين بلا بگرداند(1)
🔸چو سائل از تو به زارى طلب كند چيزى
🔹بده وگرنه ستمگر به زور بستاند
۱_ هنگام آسايش به بينوايان كمك كن كه جبران پريشانى خاطر بينوا موجب دور شدن بلا می شود.
@zarboolmasall
✍️مردی همراه پسر خود بر سر مزار پدرش رفت. درختی بر بالای مزار سایه انداخته بود.
🌲پدر پسر را گفت: پسرم! میدانی چرا درختان در بهار با شروع شدن گرما برگ در میآورند و با سرد شدن هوا در پاییز برگهای خود میریزند؟!
🌖چون برگ درخت برای فصول گرم سال است که سایهای برای زیرنشین خود داشته باشد؛ با شروع فصل سرما آفتاب را هم حرارتی برای آزار نیست که برگی در روی درختی باشد.
🍁اگر برگ درختان را در تابستان از شاخههای آنان جدا کنی، شاخه درختان خشک خواهد شد، چون حق تعالی حیات یک درخت را به برگ آن منوط کرده است و هیچ درختی را سودی از سایه خود چندان نیست.
بدان خداوند تو را عافیت و قدرت بدن فقط برای استفادۀ خودت نداده است، بلکه باید برای دیگر نیازمندان و ضعفاء هم سایه داشته باشی.
🌅و نکته دیگر آن که سعی کن در زمان سختی و حرارت تابستان، کسی را سایه شوی؛ که در زمان سرما و رفع حرارت و سختی، اگر درخت را سایهای هم باشد کسی بیرون نیست که از آن بهره برد.
@zarboolmasall
💠 عنوان داستان: چیزی شبیه یک قصه
*رفیقی میگفت :*
*دنیا یک خانه بزرگ است*
و آدمها هر کدام مانند یکی از وسایل خانه هستند :
*بعضی کارد هستند* تیز ، برنده و بیرحم.
*بعضی کبریت هستند* و آتش به پا میکنند.
*بعضی کتری هستند* و زود جوش میآورند.
*بعضی تابلوی روی دیوار هستند،*
بود و نبودشان تاثیری در ماهیت خانه ندارد.
*بعضی قاشق چایخوری هستند،*و فقط کارشان بر هم زدن است.
*بعضی رادیو هستند* و فقط باید بهشان گوش کرد.
*بعضی تلویزیون هستند،*
و بدجور نمایش اجرا میکنند.
اینها را فقط باید نگاه کرد.
*بعضی قابلمه هستند،*
برایشان فرقی نمیکند محتوای درونشان چه باشد ، فقط پر باشند کافیست.
*بعضی قندان هستند،* شیرین و دلچسب.
*بعضی دیگر نمکدان،* شوخ و بامزه.
*بعضی یک بوفه شیک هستند،*
ظاهری لوکس و قیمتی دارند ، اما در باطن تکه چوبی بیش نیستند.
*بعضی سماور هستند،*
ظاهرشان آرام ، ولی درونشان غوغایی برپاست.
*بعضی یک توپ هستند،*
از خود اختیاری ندارند و به امر دیگران اینطرف و آنطرف میروند.
*بعضی یک صندلی راحتی هستند،* میشود روی آن لم داد ، ولی هرگز نمیتوان به آنها تکیه کرد.
*بعضی کلاه هستند،*
گاهی گذاشته و گاهی برداشته میشوند ولی در هر دو صورت فریبکارند.
*بعضی چکش هستند،*
و کارشان کوبیدن و ضربه زدن و خرد کردن است.
و اما...
*بعضی ترازو هستند،*
عادل و منصف ، حرف حق را میزنند ، حتی اگر به ضررشان باشد.
@zarboolmasall