▪️داستان پندآموز
▫️مردی به دندان پزشک خود تلفن می کند و به خاطر وجود حفره بزرگی در یکی از دندان هایش از او وقت می گیرد. موقعی که مرد روی صندلی دندان پزشکی قرار می گیرد، دندان پزشک نگاهی به دندان او می اندازد و می گوید: نه یک حفره بزرگ نیست! خوردگی کوچکی است که الان برای شما پر می کنم.
▪️مرد می گوید: راستی؟ موقعی که زبانم را روی آن می مالیدم احساس می کردم که یک حفره بزرگ است.
▫️دندان پزشک با لبخندی بر لب می گوید: این یک امر طبیعی است، چون یکی از کارهای زبان اغراق است!
▪️نگذارید زبان شما از افکارتان جلوتربرود ..
@zarboolmasall
هیچ وقت نگران موفق شدن نباشید
شما کارتان را به بهترین شکل ممکن انجام دهید،
آن موقع موفقیت خودش
به سراغتان خواهد آمد...🌱
@zarboolmasall
خار و میخك - قسمت ۱.mp3
7.73M
🎙#روایت_شب| تولد یک مبارز
🔸از دل محرومیتهای غزه، کودکی برخاسته که تقدیرش را به مقاومت گره زده است...
🖼 قسمت اول کتاب خار و میخک، نوشتۀ شهید یحیی سنوار
@zarboolmasall
🌱🌱🌱
وقتی چیزی در حال
تمام شدن باشد عزیز میشود
یک لحظه آفتاب در هوای سرد
غنیمت میشود
خدا در مواقع سختیها
تنها پناه میشود
یک قطره نور در دریای تاریکی
همۀ دنیا میشود
یک عزیز وقتی که از دست رفت
همه کس میشود
و ما همیشه دیر متوجه میشویم
قدر داشتههایمان را بدانیم
چرا که خیلی زود، دیر میشود
@zarboolmasall
اعمال و رفتار هر کس نشان دهنده احوال درون و فکر و اندیشهاش میباشد.
@zarboolmasall
📘#حکایت
زني شوهرش مُرد براي اينكه خدمتی به شوهر كرده باشد
شبهای جمعه غذایی تدارک می كرد
و به وسيله فرزند يتيم خود به خانه فقرا می فرستاد
طفل بيچاره با اينكه گرسنه بود ، غذا را از مادر می گرفت و به فقرا مي رساند و خود با شكم گرسنه به خانه بر می گشت و می خوابيد
تا اينكه شبي كاسه صبرش لبريز شد
و در راه غذا را خودش خورد و با شكم سير به خانه برگشت و آسوده خوابيد
آن شب زن شوهر خود را در خواب ديد كه به او می گفت :
تنها غذای امشب به من رسيد .
زن از خواب بيدار شد و با كمال شگفتی از فرزندش پرسيد شبهای جمعه گذشته و ديشب غذا را كجا می بردی و به كی می دادي ؟
من ديشب پدرت را خواب ديدم كه مي گفت تنها غذای ديشب به او رسيده است .طفل راستش را گفت كه شبهای جمعه غذا را به خانه فقرا مي بردم ، ولي ديشب چون زياد گرسنه بودم ، خودم خوردم و آسوده خوابيدم .
زن دانست بهترين خدمت به شوهر اين است كه يتيم او را سير نگهدارد
و از اينجاست كه در حديث است كه صدقه صحيح نيست در حالی كه خويشاوندان خودت محتاج و نيازمند باشند..
✓
@zarboolmasall
🌹#بخوانید
داشتم به میهمانم میگفتم اگر راحتتر است رویه نایلونی روی مبلهای سفید را بردارم؛ البته اراده کرده بودم قبل از رسیدنشان بردارم.
او تعارف کرد و گفت:
راحت است.
من اما گرمم شد و برداشتم. بعد یک دفعه حس کردم چقدر راحتتر است!
سه سالی میشد آنها را خریدم اما هیچ لک و ضربهای تاکنون بر آنها نیفتاده. اگرچه بیشتر اوقات بهدلیل ماندن همین روپوش نایلونی بر رویشان از لذت راحتیشان محروم ماندهام.
بعد یاد همه روکشهای زندگی خودم و اطرافیانم افتادم؛ روکش روی موبایلها، شیشهها، صندلیهای ماشین، کنترلهای تلویزیون، لباسهای کمد و...
همه این روکشها دال بر دو نکته است؛ یا بر نالایقی خود باور داریم، یا اینکه قرار است چنین چیزهای بیارزشی را به ارث بگذاریم.
در روابطمان نیز هر روز انواع روکشها را بر رفتارمان میگذاریم؛ روکش میگذاریم تا فلانی نفهمد عصبانی هستیم، تا فلانی نفهمد چقدر خوشحالیم، تا فلانی نفهمد چقدر شکست خوردهایم.
نقابها و روکشها را استفاده میکنیم برای اینکه اعتقاد داریم اینگونه شخصیت اجتماعی ما برای یک روز مبادا بهتر است.
کدام روز مبادا؟!
زندگی همین امروز است.
✓
@zarboolmasall
⭕️بستن آب بر سپاه امام حسین در کربلا
🔺نامه ابن زیاد در هفتم محرم سال ۶۱ هجرى به عمر بن سعد رسید و به وی دستور داد که بر امام حسین علیهالسلام سخت گیرد و میان او و آب فرات حایل گردد و نگذارد که آن حضرت و یارانش از رود فرات استفاده کنند تا در فشار قرار گرفته و تسلیم گردند.
🔻عمر بن سعد که به خاطر دلبستگی به حکومت "ری" حاضر به انجام هر کاری شده بود، فرمان عبیدالله را بیدرنگ به اجرا درآورد و عمرو بن حجاج زبیدی را با پانصد سواره نظام، موکل آب فرات نمود تا از دسترسی یاران امام حسین علیهالسلام به شریعه فرات جلوگیری نماید.
🔹 سپاهیان عمر بن سعد از روز هفتم محرم با شدت تمام از آب فرات مراقبت کرده و مانع دستیابی یاران امام حسین علیهالسلام به آن شدند لیکن علیرغم سختگیری و تلاش پیگیر آنان، یاران امام حسین ع تا شب عاشورا از تاریکی شب استفاده کرده و خود را به رود فرات رسانیده و آب خیمهها را تأمین میکردند.
@zarboolmasall
📝 مادرم گلی ست🌹🍃
ریشه هایش در خاک
دست هایش دریا
صورت ماهش رو به آسمان...
خدایا؛
چطور یک آدم را حوا می آفرینی
این طور فرشته وار...
این طور دیوانه وار...
خدایا...
اگر دیدمت
از تو می پرسم
چطور اینقدر عشق را
یک جا آفریدی؟!
اگر خدا را دیدم
روی ماهش را می بوسم
می گویم خدا جان
خسته نباشی
که مادرم را آفریدی... ♡
@zarboolmasall
#ضربالمثل(۱۱)
♦️ @Zarbalmasl
#ضربالمثل( یار غار) :
داستان: یار غار به کسی گویند که رفیق گرمابه و گلستان باشد، غم دوست، او را متالم و شادیش او را مسرور و مبتهج کند. خلاصه آن چنان یار وفادار و ایثارگر باشد که عقلا و متفکران در مقام مقایسه با برادر دچار تامل گردند. بعضیها عقیده داشتند که باید حضرت محمد(ص) را به زندان انداخت و بدین وسیله از فعالیتش در راه ترویج دین جدید جلوگیری کرد. برخی میگفتند باید او را نفی بلد و یا به اصطلاح امروزه تبعید کرد ولی اکثریت مخالفان به قتل و کشتن وی رای دادند منتها چون قتل او از طرف افراد یک قبیله خالی از اشکال نبود سرانجام قرار بر این گذاشته شد که هر قبیله یک یا چند جوان نیرومند و شمشیر زن از میان خود انتخاب کنند و این جوانان با شمشیر آخته یکباره بر او هجوم برده هر کدام ضربتی بر او بزنند و خونش را بریزند تا بدین طریق خون او در میان قبایل مختلف لوث شود و بنی عبد مناف نتوانند در مقام معارضه و انتقام برآیند. محمد به علی بن ابیطالب دستور داد که در آن شب از فاطمه زهرا مراقبت کند و برد یمانی او را پوشیده در رختخوابش بخوابد و خود با ابوبکر در نیمه های شب مخفیانه از در کوچکی که پشت خانه ابوبکر بود بیرون رفتند و با دو شتر جماز که قبلا" آماده شده بود راه جنوب را در پیش گرفتند و در غار ثور پنهان شدند. یکی از مردان قریش همین که به در غار رسید دید که تارهای عنکبوتی مدخل غار را مسدود کرده و دو کبوتر نیز در دهانه غار نشستهاند که با دیدن وی پرواز کردند. چون این بدید عطف عنان کرد و به جوانان دیگر گفت : «راجع به این غار مطمئن باشید که سالهاست احدی به درونش پای نگذاشته است زیرا در ورودی غار را عنکبوتان قبل از تولد محمد تنیدهاند ! عقل سلیم حکم نمیکند کسی وارد غار شده باشد بدون آنکه تارهای عنکبوت را پاره کند.» این بود ماجرای غار ثور که ابوبکر از آن تاریخ به بعد به یارغار موسوم گردید و مجازا" در رابطه با دوستان یکدل و وفادار مورد استشهاد و تمثیل قرار میگیرد.
@zarboolmasall
گاهی اوقات فشار زندگی انقد زیاد میشه که دوست داری فریاد بزنی، گریه کنی، خدا خدا کنی.
فایده نداره...!
قانون جذب چیز دیگه ای میگه:
تو باید حالت خوب باشه تا بتونی اتفاقهای خوب رو به سمتت جذب کنی.
گاهی باید تو اوج فشار بیخیال بشی، خودتو رها کنی، فارغ از تمام دغدغه ها!!
تا بتونی خودتو واسه دقایقی؛
ساعتی مهمون کنی به شادی و خنده تا اتفاقات خوب رو جذب کنی.
یادت نره صرفا با شاد بودن هم اتفاقی نمیفته. باید در عین شاد بودن هم صبور باشی هم پرتلاش
🌱🌱🌱
@zarboolmasall