🔴 کاری که تمام گناهان را محو میکند حتی اگر آسمانها را سیاه کرده باشد
حدیث قدسی، خداوند فرمود: ای موسی (ع) گمان نکن مادرت برای تو مهری داشت، اگر من مهر تو را در دل او جای نمی دادم او هرگز برای شیردادن تو نیمه شب ،خواب شیرین را رها نمی کرد.
ای موسی (ع) از میان بندگان من اگر بنده ای چنان گنهکار باشد که از گناهان او آسمان به رنگ سیاه در آمده باشد، فقط به خاطر یک کارش من تمام گناهان او را می بخشم و وارد بهشت می کنم و برای این کار از هیچ کس ابایی ندارم و اجازه نمی گیرم. موسی (ع) عرض کرد، خدایا آن عمل چیست؟
حضرت حق فرمودند: کسی که برای رضایت من قلب یک بنده مؤمن مرا شاد گرداند . او آن گاه مرا شاد کرده است و سزای کسی که مرا چنین خرسند کند، بخشش همه گناهان اوست
#گناهان
@zarboolmasall
داستانی شنیدنی🦋💙
جوانی غمگین و افسرده نزد استادش آمد و از او کمک خواست استاد،جوان را به کنار برکه ای برد و از او خواست تا سنگریزه ای داخل آب بیندازد جوان که معنی کارهای استاد را نمیفهمید این کار را انجام داد.
موجهای زیادی روی آب ایجاد شدند.آنگاه استاداز جوان خواست تا با دستش موجها را متوقف کند.
اما وقتی جوان دستش را در آب کرد موجها بیشتر شدند با دیدن این منظره استاد با مهربانی رو به جوان کرد و گفت:
پسرم مشکلات کوچک زندگی مانند این سنگریزه ها هستند.
اگر از آنها جلوگیری کنی اصلا موجی درست نمیشود و اگر موجی هم بوجود آید با کمی صبر و حوصله از بین میروند امام اگر مراقب اشتباهات بعدی ات نباشی همیشه دریای وجودت پر از موج و تشویش خواهد بود.
بهتر است قبل از هر عملی به عواقب آن فکر کنی دست و پا زدن بیهوده بعد از حادثه فقط اوضاع را بدتر میکند در آرامش و سکوت مسائل بهتر حل میشود 💙🦋
#تلاش
@zarboolmasall
🌳☘🌳☘🌳☘🌳☘🌳
داستان آموزنده💙🦋
🔆پرهيز از غضب
☘حواريون (ياران خاص ) حضرت عيسى (ع ) چون پروانه به دور شمع وجود حضرت عيس (ع ) حلقه زده بودند، در ميان صحبتها از آن حضرت پرسيدند: اى آموزگار سعادت ، به ما بياموز كه چند چيزى سخت ترين و دشوارترين چيزها است ؟.
☘عيسى (ع ) فرمود: سخت ترين امور، غضب و خشم خدا است .
☘پرسيدند: چگونه از غضب خدا دور گرديم ، و مشمول آن نشويم ؟.
☘فرمود: نسبت به همديگر، غضب نكنيد.
☘پرسيدند: علت و منشاء غضب چيست ؟.
فرمود: منشاء غضب ، تكبر و خود محورى ، و كوچك شمردن مردم است .
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
@zarboolmasall
⚘دوبـاره زندگی
⚘بلند شو و روزت را
⚘همانطوری بساز که دوست داری
⚘دوباره صبح شده
⚘یک شروع تازه
⚘ زمانی برای با هم بودن
⚘مهرورزی را دوره کردن
⚘از زندگی لذت بردن و
⚘گل خنده به یکدیگرهدیه دادن
سلام صبحتون قشنگـــ❤️
@zarboolmasall
از بیخ عقرب شده💙⛓
در زمان حکومت طاهریان در خراسان، زبان و خط رسمی برای انجام کارهای دیوانی و حکومتی عربی بود. با آنکه طاهریان ایرانی بودند اما برای حفظ روابط دوستانه با خلفای عباسی و همچنین حفاظت از استقلال نو یافته، این کار را انجام دادند.
از این رو بزرگان و دانشمندان خراسان نیز به پیروی از حاکمان خود، زبان عربی آموختند و حتی شاعران اشعار خویش را به عربی می سرودند، اما از طرفی عدهای هم از مردم که به زبان و ادب فارسی علاقه داشتند به هر کسی که در گفتوگو های روزانه از عربی استفاده می کرد به کنایه می گفتند :"فلانی از بیخ عرب شده" یعنی نژاد و زبان خویش را فراموش کرده و همانند اعراب شده است. درحقیقت مردم چون قدرت مقابله با حکومت را نداشتند برای حفظ و نگهداری فرهنگ و زبان خویش مجبور به ساخت این چنین کنایه های بودند.
اصطلاح "از بیخ عرب شد" امروزه برای مواردی به کار می رود که شخصی در مقابل بدیهیات با وجود مدارک آشکار دست از لجبازی برندارد و همچنان به انکار حقایق واضح بپردازد. 🫧
@zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشبختی یعنی؛
🍂قلبی را نشکنی ..
🍂دلی را نرنجانی ..
🍂آبرویی را نریزی ..
🍂چشمی را گریان نکنی ..
🍂امیدی را نا امید نکنی ..
🍂و دیگران از تو آسیبی نبینند ...
حالا ببین چقدر خوشبختی !
@zarboolmasall
🌸🍃🌸🍃
شمسالدین ایلدگز، حاکم آذربایجان در زمان سلجوقی بود، که به او اتابک هم میگفتند، مالیات سنگینی بر مردم خوی بسته بود، چرا که آنها را همدست عثمانیها برای کودتا تصور میکرد.
مردم خوی از پرداخت مالیات به ستوه آمده بودند و رعیت در عذاب بودند. علیا خاتون زن فرماندار منصوب شمسالدین در خوی بود.
زن بسیار مومنهای بود که قرآن در منزلاش درس میداد و جزء معدود زنان باسواد در آذربایجان بود. روزی در کلاس درس قرآن یکی از زنان رعیت را دید که از شدت فقر تمرکز ندارد. خاتون گریست و گفت باید تدبیری بیندیشم.
پیکی صدا کرد و پیراهنی زربافت داشت که هدیه و ارث مادرش بود بسی گرانقیمت، آن را به پیک داد و گفت: نزد شمسالدین ببر و سلام مرا برسان و بگو این هدیه برای تو، از خراج سنگین مردم خوی صرف نظر کن، خدا خوشش نمیآید از فقر رو به نابودی هستند.
پیک پیراهن را آورد و شمسالدین وقتی پیراهن را دید، به غرور و غیرتش برخورد و گفت: چه شده است که زنی بر ما کرامت پیشکش میکند و سخاوت رخمان میکشد، پیراهن را ببر و بگو، یک سال مالیات آنها را شمس الدین بخشید.
پیک پیراهن را آورد، و داستان را گفت. خاتون پرسید، آیا شمسالدین پیراهن مرا دید؟ پیک گفت: آری بسته را باز کرد و دید. خاتون گفت : چشم نامحرم بر آن افتاد، من دیگر بر تن نمیکنم. ببرید و بفروشید و با آن مسجد و پلی بنا کنید. مسجدی در شهر ساختند که بعدها از بین رفت ولی پل خاتون ماند. پلی که راه مسیر کاروان عثمانی به خوی از روی رود قطور بود.
نقل از کتاب جوامع الحکایات و والمواعظ الحسنات
@zarboolmasall
💢فرصت محدود زندگی
یکی از دوستانم یه قانون جالب برای خودش داشت. قانونش این بود که با وجود داشتن همسر، دو بچه و زندگی مستقل و کار پرمسئولیت، ماهی یک شب باید خانه پدر و مادرش باشه.
میگفت کارهای بچه ها رو انجام میدم و میرم.. خودم تنهایی.. مثل دوران بچگی و نوجوانی. چندین ساله این قانون رو دارم. هم خودم و هم همسرم.
میگفت خیلی وقتها کار خاصی نمیکنیم. پدرم تلوزیون نگاه میکنه و من کتاب میخوانم. مادرم تعریف میکنه و من گوش میدم. من حرف میزنم و مادر یا پدرم چرت میزنند و .. شب میخوابیم و صبح صبجانه ای میخورم و برمیگردم به زندگی..
دیروز روی فیسبوکش یه عکس گذاشته بود و یه نوشته که متوجه شدم مادرش چند ماهی ست فوت شده اند. براش پیام خصوصی دادم که بابت درگذشت مادرت متاسفم و همیشه ماهی یک شبی که گفته بودی رو به خاطر دارم..
جوابی داده، تشکری کرده و نوشته که "مادرم توی خاطرات محدودش از اون شبها بعنوان بهترین ساعتهای سالها و ماههای گذشته اش یاد کرده."
و اضافه کرده که "اگه راستش رو بخوای بیشتر از مادرم برای خودم خوشحالم که از این فرصت و شانس زندگیم نهایت استفاده رو برده ام."🤍🕊
@zarboolmasall
شنیدنی
خوشبختی را کجا میتوان یافت⛓🤍
از خدا پرسید: «خوشبختی را کجا میتوان یافت؟»
خدا گفت: «آن را در خواستههایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم.»
با خود فکر کرد و فکر کرد: «اگر خانهای بزرگ داشتم بیگمان خوشبخت بودم.»
خداوند به او داد.
«اگر پول فراوان داشتم یقیناً خوشبختترین مردم بودم.»
خداوند به او داد.
اگر... اگر... و اگر...
اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود.
از خدا پرسید: «حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم.»
خداوند گفت: «باز هم بخواه.»
گفت: «چه بخواهم؟ هر آنچه را که هست دارم.»
خدا گفت: «بخواه که دوست بداری، بخواه که دیگران را کمک کنی، بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی.»
او دوست داشت و کمک کرد و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لبها مینشیند و نگاههای سرشار از سپاس به او لذت میبخشد.
رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا خوشبختی اینجاست؛ در نگاه و لبخند دیگران.»🦋💙
#خوشبختی
@zarboolmasall
کاری انجام نمی شود مگر به اذن خدا💙🦋
حضرت عیسی علیه السلام به منزل یکی از اصحاب خود می رفت. در راه که می رفت، به گیاهی رسید و گياه گفت: «من داروی درد دختر حاکم این شهر هستم.» حضرت عیسی مقداری از آن را در جیب خودش گذاشت و به منزل آن صحابي رفت. آنجا به حضرت عيسي عرض شد که حاکم گفته: «دخترم مریض است و دکترها نتوانستهاند مداوایش کنند. اگر کسی دختر من را مداوا کند، هر چه بخواه، به او میدهم. اگر شما از خدا بخواهید و خدا به او عافیت بدهد و از پادشاه بخواهید که به دین حق وارد بشود، بسیار عالی است.» حضرت عیسی گفت: «برو به پادشاه بگو: من می آیم.» آنجا رفتند و حضرت عیسی علیه السلام گياهها را جوشاند و داد به او خورد و فردا و پس فردا هیچ اثری نشد. حضرت عیسی از خجالت گذاشت و از شهر بیرون رفت. سال دیگر دوباره عبورش به آنجا افتاد و دید گیاه، همان را می گوید. گفت: «تو پارسال هم همین حرف را زدی و آبروی ما را کم و زیاد کردی. امسال دیگر چه مي گويي؟» گفت: «چندین سال است خدا من را برای مداوای این درد خلق کرده است؛ لکن مأمور نبودم عمل بکنم. امسال مأمورم عمل بکنم.»
اثر کردن هر دارو به دست او است. اگر دکتر می روی، برخدا توکل كن. دارو هم باید اجازه داشته باشد تا اثر کند. اگر این دارو اجازه نداشته باشد، اثر نمی کند. شما دکتر متخصص می روی، دارو هم همین دارو است که دستور داده؛ لکن دارو مأمور نبوده اثر بکند؛ لذا انسان سزاوار است همه وقت بگوید: خدا. مریض شدی، بگو: خدا؛ دکتر می روی، بگو: خدا؛ دارو را میخواهی به مریض بدهی، بگو: خدا؛ همه اش خدا. الحمد لله الذی یفعل ما یشاء ولا یفعل ما یشاء غيره(سپاس خدايي را كه هر كاري كه بخواهد انجام مي دهد و غير از او كسي نيست که هر كاري را كه خواست، انجام دهد.
(كافي، ج 2 ، ص 529)
#اذن_خدا
@zarboolmasall
🔥جبران حق الناس
🔥حتی سر سوزنی حق الناس را خدا به هیچ وجه نمی بخشد
🌹پس باید هر طور شده در این دنیا کاری کنیم تا طرف ما را ببخشد
🌹برای جبران حق الناس اولش اين است که اگر میتوانم برویم از کسی که آبرویش را بردیم، طلب رضايت کنیم و آبرو برايش درست کنیم.
🌹اگر مالش را ضايع کردیم، برویم مالش را بدهیم💵 يا رضايت بگيرم.
♦️اما اگر کسانی که حق شان را ضایع کردیم نمی شناسیم یا میشناسیم میترسیم برویم بگوییم
♦️اگر برویم بگويیم من پشت سر شما فحش بد دادم.. يک فتنهي بدتر به پا میشود،
🌹1-برای آنها صدقه بدهیم، که به آن می گويند رد مظالم.احکام صدقه رابپرسیم.
🌹2-به نیت آنها استغفار کنیم
3-در کارهاب خيرمان مثل نماز نافله یا دعاهايی که می خوانیم آنها را شريک کنیم به نيابت از آنها کار خير انجام دهیم.زيارت عاشورا را به نيابت از آنها بخوانیم.🫧🤍
@zarboolmasall
برای شاد بودن؛
کافیست کمتر فکر کنید،
بیشتر احساس کنید !
کمتر اخم کنید، بیشتر لبخند بزنید !
کمتر قضاوت کنید، بیشتر بپذیرید !
کمتر گلایه کنید، بیشتر سپاسگزار باشید !🦋💙
@zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک صبح بخیر قشنگ💞
یک دعای ناب
از عمق جان
تقدیم به کسانیکه🌸🍃
جنسشون کیمیاست
عهدشون وفا💞
مهرشون پر از صفا
و حسابشون از همه جداست🌸🍃
🌼سلام صبح بخیر🌼
@zarboolmasall
یه لاش کردیم نرسید، دولاش کردیم که برسه💛✨
◇•لباس های دو لایه ، لباس هایی مقاوم تر هستند
برای همین بعضی از لباس ها را دولایه می دوختند که به لایه زیرین آستر می گویند
اما فرق این است که لباس دو لایه، تقریبا دو برابر لباس یک لایه پارچه می برد
حالا تصور کنید فردی برای دوختن لباس یک لایه پارچه کم دارد، آن وقت اصرار دارد که لباس با آستر بدوزد
به این فرد چه می گویید؟
این ضرب المثل زمانی به کار می رود که کسی با راه حل های احمقانه و بدون فکر، کاری را پیچیده تر کند.◇•
#لباس
#بدون_فکر
@zarboolmasall
معدنی پر از الماس💙🦋
می گویند کشاورزی آفریقایی در مزرعه اش زندگی خوب و خوشی را با همسر و فرزندانش داشت. یک روز شنید که در بخشی از آفریقا، معادن الماسی کشف شده اند و مردمی که به آنجا رفته اند با کشف الماس به ثروتی افسانه ای دست یافته اند. او که از شنیدن این خبر هیجان زده شده بود، تصمیم گرفت برای کشف معدنی الماس به آنجا برود. بنابراین زن و فرزندانش را به دوستی سپرد و مزرعه اش را فروخت و عازم سفر شد. او به مدت ده سال آفریقا را زیر پا می گذارد و عاقبت به دنبال بی پولی، تنهایی و یأس و نومیدی، خود را در دریا غرق می کند.
اما زارع جدیدی که مزرعه را خریده بود روزی در کنار رودخانه ای که از وسط مزرعه می گذشت، چشمش به تکه سنگی افتاد که درخشش عجیبی داشت. او سنگ را برداشت و به نزد جواهر سازی برد. مرد جواهر ساز با دیدن سنگ گفت که آن سنگ الماسی است که نمی توان قیمتی بر آن نهاد. مرد زارع به محلی که سنگ را پیدا کرده بود رفت و متوجه شد سرتاسر مزرعه پر از سنگهای الماسی است که برای درخشیدن نیاز به تراش و صیقل داشتند.
مرد زارع پیشین بدون آنکه زیر پای خود را نگاه کند، برای کشف الماس تمام آفریقا را زیر پا گذاشته بود حال آنکه در معدنی از الماس زندگی می کرد!
همیشه برای یافتن فرصت ها و موفقیت درزندگی ابتدا به داشته های خود نگاهی بیندازیم!
@zarboolmasall
همین یه بیت سعدی
سرلوحه زندگیمون باشه
کفاف میده برای همه عمر:
تیغ بُرّان گر به دستت
داد چرخ روزگار ،
هر چه میخواهی بِبُر
اما مَبُر نان کسی ... !
#نان
@zarboolmasall
داستان مثل بد است بدتر نیاید🕊🤍
✍اين مثل را درموقعي به كار ميبرندكه شخص، يك گرفتاري ومصيبتي برايش پيش آمده و ازآن چنان آزرده است كه ديگر تحمل بدبختي ديگر را ندارد اما با اين حال به خود اميد و تسلي مي دهد كه الهي! بده بدتر نشه.
درباره ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻣﺜﻞ 《 ﺑﺪﺍﺳﺖ ﺑﺪﺗﺮ ﻧﯿﺎﯾﺪ 》ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﯽ چند ﺭﻭﺍﯾﺖ هست که ما دوسه تا از آنها را میگوییم :
ﺭﻭﺍﯾﺖ ﺍﻭﻝ :
ﻳﻜﻲ ﻟﺐ ﺟﻮیی ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﻳﺪﻩﺍﻱ ﻣﻲﺁﻳﺪ. ﮔﻔﺖ: ﺑﺪ ﺍﺳﺖ ﺑﺪﺗﺮ ﻧﻴﺎﻳﺪ.
یکی که آن اطراف بود،شنید و گفت:
ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﺪﺗﺮ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ؟
ﺻﺒﺮﻛﺮﺩﻧﺪ ﺩﻳﺪﻧﺪ ﺳﺮ ﺑﺮﻳﺪﻩای ﺩﺍﺭﺩ ﻣﻲﺁﻳﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﺯ ﻗﺒﻠﻲ ﺑﺪﺗﺮ ﺍﺳﺖ.
دوباره مرد گفت: ﺑﺪ ﺍﺳﺖ ﺑﺪﺗﺮ ﻧﻴﺎﻳﺪ
ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﺍﺯ ﺗﻌﺠﺐ ﺧﻨﺪﻩﺍﺵ ﮔﺮﻓﺖ وگفت: ﭼﻄﻮﺭ ﻣﻤﮑﻨﻪ ﺑﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﭘﯿﺶ ﺑﯿﺎﯾﺪ؟ ﻣﮕﺮ ﺍﺯﺍﯾﻦ ﺑﺪﺗﺮ ﻫﻢ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ؟… ﺑﺎ ﺍﯾﻦ فکر وﺧﯿﺎﻝ ﺑﻪﺩﻧﺒﺎﻝ آن ﺳﺮﺑﺮﯾﺪﻩ رفتند ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩندﮐﻪ ﺩﯾﺪند ﺳﺮﺑﺮﯾﺪﻩ ﺑﻪﻫﻤﺮﺍﻩ ﺁﺏ ﺩﺍﺧﻞ ﺗﻨﻮﺭﻩﯼﺁﺳﯿﺎﺏ ﺷﺪﻭ ﻻﯼچرﺥﺁﺳﯿﺎﺏ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺧﺮﺩﺷﺪ!
ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﻭﺿﻊ، ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ :
ﺑﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﺑﺪ ﻫﻢ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ. 🤍🕊
#بد
@zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت
ابتهاج🤍🕊
@zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به جایِ کوچک کردنِ دیگران ؛
خودت بزرگ شو !
به جایِ آرزویِ شکست ، برایِ افرادِ موفق ؛
خودت هم تلاش کن و موفق شو !
و به جایِ نشستن و حسرت خوردن ؛
بلند شو و برایِ آرزوهایت بجنگ
فراموش نکن ؛
کسی که توهین می کند،
خودش را زیرِ سوال برده !
کسی که تحقیر می کند ؛
خودش را خوار کرده !
و کسی که می رنجاند ؛
دیر یا زود ، تاوان خواهد داد !
نه خرافاتی ام ، نه سطحی نگر !
اما لا به لایِ این سیلِ منطق و روشنفکری ؛
به چوبِ انتقامِ خدا بدجور اعتقاد دارم ،بدجور !
@zarboolmasall
داستان یادمانه
دوزاریش افتاد؛ دوزاریش کجه💙🦋
✍ کیوسکهای زردرنگ تلفن عمومی در کنار بوق آزادی که داشتند برای تعدادی از شهروندان اشتغالآفرینی هم میکرد. اطراف این اتاقکها مردانی نشسته بودند که سکههای دو ریالی و پنج ریالی میفروختند و یک لقمه نان حلال به خانههایشان میبردند. آنها سکهها را به چند برابر قیمت میفروختند و مردمی که دربهدر دنبال سکه میگشتند با رضایت کامل محصولشان را خریداری میکردند.
لحظهای که سکه دو ریالی داخل صندوق تلفن میافتاد و صدای بوق آزاد به گوش میرسید لبخند رضایت بر لبان فرد داخل کیوسک نقش میبست. اصطلاح «دوزاریش افتاد» در آن زمان خیلی کاربرد داشت. افتادن دوزاری به معنای فهمیدن و ارتباط برقرار کردن بود. ضربالمثل «طرف دوزاریش کجه» هم دقیقا به معنای کندذهن بودن فرد به کار میرفت. یادمان باشد خیلی وقتها دوزاری دستگاه نمیافتاد و دست ما از بوق آزاد تلفن کوتاه میماند. در عوض تلفنهای عمومی مهربان و بخشنده بود و وقتی تماس را برقرار نمیکرد سکه انداختهشده را پس میداد. بعضی وقتها هم سخاوت را به حد اعلا میرساند و سکه نفرات قبلی را هم میریخت پایین! این تلفنها با مشت و لگد رابطه خوبی نداشت. ریزش سکهها معمولا پس از آن اتفاق میافتاد که چند مشت جانانه نثار بدنه تلفن میکردی. بعضی از خرده کلاهبرداران هم سکهها را سوراخ میکردند و نخی را به آن میبستند. پس از آن که تماسشان تمام میشد نخ را میکشیدند و لذت یک تماس رایگان را تجربه میکردند.
#دوزاریش_افتاد
#دوزاریش_کجه
@zarboolmasall
ضرب المثل 🕊🤍
تاجری بود کارش خرید و فروش پنبه بود و کار و بارش سکه. بازرگانان دیگر به او حسودی میکردند
یک روز یکی از بازرگانها نقشه ای کشید و شبانه به انبار پنبه ی تاجر دستبرد زد.
شب تا صبح پنبه ها را از انبار بیرون کشید و در زیرزمین خانه ی خودش انبار کرد.
صبح که شد تاجر پنبه خبردار شد که ای دل غافل تمام پنبه هایش به غارت رفته است.
به نزد قاضی شهر رفت و گفت : خانه خراب شدم .
قاضی دستور داد که مامورانش به بازار بروند و پرس و جو کنند و دزد را پیدا کنند. اما نه دزد را پیدا کردند و نه پنبه ها را .
قاضی گفت:به کسی مشکوک نشدید؟
ماموران گفتند: چرا بعضی ها درست جواب ما را نمی دادند ما به آنها مشکوک شدیم.
قاضی گفت: بروید آنها را بیاورید. ماموران رفتند و تعدادی از افراد را آوردند.
قاضی تاجر پنبه را صدا کرد و گفت به کدام یک از این ها شک داری؟
تاجر پنبه گفت به هیچ کدام. قاضی فکری کرد و گفت:
ولی من دزد را شناختم.
دزد بیچاره آن قدر دست پاچه بوده و عجله داشته که وقت نکرده جلو آیینه برود و پنبه ها را از سر و ریش خودش پاک کند.
ناگهان یکی از همان تاجرهای محترم دستگیر شده دستش را به صورتش برد تا پنبه را پاک کند .
قاضی گفت:
دزد همین است.
تاجر گفت: همین حالا مامورانم را می فرستم تا خانه ات را بازرسی کنند. یک ساعت بعد ماموران خبر دادند که پنبه ها در زیر زمین تاجر انبار شده است و او هم به جرم خود اعتراف کرد.
از آن به بعد می خواهند بگویند که آدم خطا کار خودش را لو می دهد می گویند :
«پنبه دزد ، دست به ریشش میکشد»🦋💙
@zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روی زخمهایت را
خوب بپوشان...
گاهی همین زخمها،
دوستانت را از تو دور میکند
و قند در دلِ دشمنانت را آب؛
گاهی همین زخمها،
از تو آدمی میسازد که
یا باید همیشه سرش پایین باشد
و یا همیشه به دنبال توضیح بگردد!
دیگرانی که نمیتوانند درمانت کنند،
دیگرانی که با حرفها
و زخم زبانهایشان
آتش به جانت میزنند
و پشت سرت میگویند:
خودش مقصر است.
روی زخمهایت را بپوشان
تا کسی دردی روی دردهایت نگذارد
و زخم زبانی برای گفتن نداشته باشد؛
میدانی...
بعضیها همدرد نیستند،
"خودِ درد" هستند...
@zarboolmasall