eitaa logo
ضرب المثل
32هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
906 ویدیو
13 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🔘✨سـ❄️ــلام 🕊✨روزتـــون 🔘✨پر از خیر و برکت 🕊✨امروز دوشنبه↶ ✧ 14 اسفند 1402 ه.ش ❖ 23 شعبان 1445 ه.ق ✧ 4 مارس 2024 میلادی ┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄ 🔘✨↯ ذڪر روز ؛ 🕊✨《 یا قاضِیَ الْحاجات؛ ای برآورنده حاجت‌ها 》 @zarboolmasall
❄️یه ضرب المثل ژاپنی هست که می‌گه: 💧‏اگر می‌خواهی جای رئیست بشینی، پس هُلش بده بره بالا ...👆 ✔️تفسیر: برای پیشرفت خودت، زیرآب کسی رو نزن @zarboolmasall
🟩نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود 🔹️سال‌ها پیش پادشاهی به دنبال یک معلم خوب و باسواد برای آموزش پسرش بود. معلم‌های مختلفی آمدند و رفتند تا اینکه شاه از میان این همه معلم، مردی را انتخاب کرد و به او قول داد اگر بتواند پسرش را به خوبی تعلیم دهد ثروت قابل توجهی به او خواهد داد. معلم قبول کرد فقط به این شرط که حق داشته باشد، سخت‌گیری‌های لازم و حتی تنبیه به موقع را برای ولیعهد انجام دهد. پادشاه با اینکه خیلی پسرش را دوست داشت ولی موافقت کرد. شاهزاده در سن پایین به این معلم سپرده شد تا مورد تعلیم و تربیت قرار گیرد. هر روز از طرف معلم تکالیفی به او سپرده می‌شد که او موظف بود آنها را انجام دهد و اگر انجام نمی‌شد معلم به شدت با او برخورد می‌کرد . در حیاط قصر درخت آلبالویی بود که معلم یک شاخه از آن را کنده و به شکل ترکه ‌ای در دست داشت و اگر ولیعهد سؤالات معلم را به درستی پاسخ نمی‌داد، یک ترکه می‌خورد. پسر شاه چندین بار از سختگیری معلم نزد پدرش شکایت کرده بود. ولی شاه قبل از شروع کار این شرط را پذیرفته بود و نمی‌توانست قولش را برهم بزند. چندین سال گذشت تا کم‌کم پسر به سنین جوانی رسید و توانست تمام علوم زمانه را از معلم خود بیاموزد. شاه که از عملکرد معلم خیلی راضی بود، ثروت قابل توجهی به معلم بخشید و او را راهی خانه‌اش کرد. پس از آن به دستور شاه پسرش آماده آموزش اصول نظامی شد. پسر اول خیلی ناراحت شد ولی کمی که گذشت متوجه شد آموزش نظامی با تنبیه همراه نیست. چون فرماندگان نظامی مراعات مقام و رتبه‌ی او را در آینده می‌کردند و احترام خاصی برای او قائل بودند. این رفتار مهربانانه‌ی آنها باعث شده بود او روز به روز کینه‌‌ی بیشتری نسبت به معلم‌ کودکی‌اش پیدا کند. بعد از چند سال شاه مُرد و پسرش جانشین او شد. یک روز وقتی شاه جوان در حیاط قصر در حال قدم زدن بود ناگهان چشمش به درخت آلبالو افتاد و تمام ترکه‌های آلبالویی که در کودکی از معلمش خورده بود یادش آمد و به فکر تلافی افتاد. پس یکی از نگهبانان قصر را به دنبال معلم فرستاد. نگهبان به منزل معلم رفت و گفت: شاه دستور فرمودند هرچه سریع تر خود را به قصر برسانید. معلم پرسید شاه با من چه کار دارند؟ نگهبان پاسخ داد: نمی‌دانم. امروز که در باغ در حال قدم زدن بودند جلوی درخت آلبالو که رسیدند، نگاهی به درخت انداختند و به من گفتند بیایم و شما را به قصر ببرم. معلم فهمید که شاه می‌خواهد تلافی کند و در بین راه مقداری آلبالوی تازه خرید و در جیب خود ریخت. به قصر که رسید دید شاگرد که حالا بر تخت سلطنت نشسته ترکه‌ای در دست دارد و به او لبخند می‌زند. سلام کرد، شاه جوان پاسخش را داد و بعد به ترکه‌‌ی آلبالو اشاره‌ای کرد و گفت: این را می‌شناسی؟ معلم پاسخ داد: بله می‌شناسم. چوب تازه‌ی درخت آلبالوست. شاه گفت: می‌دانی می‌خواهم با آن چه کار کنم. معلم که می‌دانست شاه می‌خواهد با آن ترکه چه بلایی سرش بیاورد، پیش‌دستی کرد و گفت: نمی‌دانم. ولی بهترین کار این است آن را جایی بگذاری که همیشه پیش چشم تو باشد. شاه گفت: چرا آن را جلوی چشم‌هایم بگذارم؟ معلم آلبالوها را از جیبش درآورد و به طرف شاه گرفت و گفت: این آلبالوها را می‌بینی چقدر قشنگ هستند؟ اگر درخت آلبالو گرمای تابستان و سرمای زمستان را تاب نمی‌آورد نمی‌توانست چنین آلبالوی خوبی به بار آورد. شما هم اگر آن همه تلاش و سختی را پشت سر نمی‌گذاشتید به این باسوادی و درک فهم امروز نبودید. شاه از این تشبیه خوشش آمد، لبخندی به معلم زد و از او خواست تا در دربار بماند و از وزیران شاه باشد. 🔸️البته معلوم نیست این داستان منشا این مثل بوده و یا بعدها شخصی آن را ساخته باشد. ولی این مثل به این صورت در شعر سعدی آورده شده و شاعران دیگر هم اشاره به مفهوم آن دارند. نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد "سعدی" به رنج اندر است اي خردمند گنج نيابد کسي گنج نابرده رنج «فردوسی» اگر کاری کنی مزدی ستانی چو بیکاری یقین بی مزد مانی "ناصر خسرو" مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید «حافظ» به کار اندرآ این چه پژمردگی است که پایان بیکاری افسردگی است «اوحدی» 🔹️سعدی در جای دیگری میگوید: حاتم طایی را گفتند از خود بزرگ همت‌تر در جهان دیده‌ای یا شنیده‌ای؟ گفت بلی. روزی چهل شتر قربان کرده بودم امرای عرب را. پس به گوشه صحرایی به حاجتی برون رفته بودم، خارکنی را دیدم پشته فراهم آورده. گفتمش به مهمانی حاتم چرا نروی که خلقی بر سماط او گرد آمده‌اند؟ گفت: هر که نان از عمل خویش خورد منت حاتم طائی نبرد @zarboolmasall
🌞 امروز به خودت قول بده از دیروزت یکم بهتر باشی. فقط یک درصد بهتر از دیروزت باش. مهم نیست زندگیت اون طور که میخوای نیست. مهم نیست آدمای اطرافت چجوری هستن. مهم نیست اگه از خودت خیلی راضی نیستی. فقط این مهمه که تو همون آدم دیـروز نباشی. وقتی یک درصد بهتر از دیروزت باشی یعنی امروز یه آدم جدید هستی. ~ پس امروز به خودت بگو : فقط یک درصد کمتر به افکار منفیت فکر کن. یک درصد بیشتر بخند. یک درصد بیشتر شاد بـاش. یک درصد آروم تر باش. یک درصد بیشتر به رویاهات فکر کن. فقط یک درصد کافیه بـرای امروز ... اگه میخوای عوض بشی ، نیازی نیست حتما یک شبه متحول بشی از "یک درصد" شروع کن. راستی یه ضرب المثل چینی می گه: بزرگترین سفرها با کوچکترین قدم ها شروع می شه!✨ @zarboolmasall
🔴 داستان کوتاه چوپان بی سواد، ولی هوشمند چوپانی در بیابان مشغول چرانیدن گوسفندان بود، دانشمندی در سفر به او رسید و اندکی با او گفتگو کرد فهمید که او بی سواد است، به او گفت: «چرا دنبال تحصیل سواد نمی روی؟» چوپان گفت: «من آنچه را که خلاصه و چکیده همه علوم است، آموخته ام دیگر نیازی به آموزش مجدد ندارم.» دانشمند گفت: آنچه آموخته ای برای من بیان کن. چوپان گفت: خلاصه و چکیده همه علم ها پنج چیز است: 1⃣ تا راستی تمام نگردد، دروغ نگویم. 2⃣ تا غذای حلال تمام نشده، غذای حرام نخورم. 3⃣ تا در خودم عیب هست، عیبجوئی از دیگران نکنم. 4⃣ تا روزی خدا تمام نشده به در خانه هیچ کسی برای روزی نروم. 5⃣ تا پای در بهشت ننهاده ام از مکر و فریب شیطان غافل نگردم. دانشمند، او را تصدیق کرد و گفت: همه علوم در وجود تو جمع شده است، و هر کس این پنج خصلت را بداند و عمل کند به هدف علوم اسلامی رسیده و از کتب علم و حکمت، بی نیاز شده است. داستان دوستان، ج 4 محمد محمدی اشتهاردی @zarboolmasall
🍃🌺🍃🌺🍃🌺 طبق آیات قرآن 👌حیوانات هم حساب و کتاب و حشر دارن البته به این معنا نیست که دقیقا مثل انسان بهشون رسیدگی بشه اون چیزی که از قرآن معلومه اینه که حیوانات حدی ازشعور رو دارن 😳 باورت نمیشه ؟🤔 آیات زیر رو توجه کن باور میکنی👇 1⃣. 🐜مورچه تا لشکر سلیمان را دید به بقیه هشدار داد(نمل 18) 2⃣ 🕊هدهد رفت و از جامعه ای و دینشون خبر آورد(نمل 20) 3⃣🤴حضرت سلیمان و داود زبان🕊 پرنده ها رو بلد بودن پس حرف زدن بلدن (نمل 16) 4⃣ 🤴حضرت سلیمان پرنده ها🕊🕊 رو به صف میکرد تا سان ببینه، پس معلومه دستورات رو میفهمن(نمل 16) 5⃣ 🐬نهنگ طبق دستور خدا حضرت یونس رو بلعید و طبق دستور کنار ساحلی زمین گذاشتش(صافات 141،145) 6⃣ 🐪ناقه ی صالح فقط همون روز خاص سر نهر میرفت معلومه دستوری بهش داده شده بود واطاعت میکرد(شعرا۱۵۵) 7⃣ 🦜پرنده های ابابیل دستور خدا رو اجرا کردن (فیل۳) 8⃣ 🦅کلاغ به دستور خدا دفن کردن رو به قابیل یاد داد(مائده 31) @zarboolmasall
🟩عجب داستانی بود كل علی 🔹️روزی روزگاری، نوجوانی به همراه پدر و مادرش به سفر كربلا رفت، نوجوان كه علی نام داشت وقتی از سفر بازگشت لقب كربلایی علی گرفت و در طی سال‌ها مردم لقب او را برای اینكه راحت‌تر بیان كنند، مختصر كردند و صدایش می‌كردند «كل علی» علی آقا كم كم بزرگ شد و ازدواج كرد و صاحب زندگی مستقلی شد. ولی مردم هنوز او را «كل علی» صدا می‌كردند این نحوه صدا كردن او را خیلی ناراحت می‌كرد. كم كم كار و كاسبی‌اش گرفت و پولدار شد ولی مردم مانند سابق او را كل علی صدا می‌كردند. تا اینكه فكری به ذهنش رسید. گفت: رنج سفر را به جان می‌خرم به زیارت خانه‌ی خدا می‌رم و بازمی‌گردم آن وقت همه مرا حاج علی صدا می‌كنند.علی وسایلش را جمع كرد و زن و فرزندش و دارایی‌هایش را به دوستی امین سپرد و عازم سفر شد. در آن زمان سفر با حیواناتی مثل شتر و اسب صورت می‌گرفت. بنابراین خیلی كند و طولانی بود. سفر «كل علی» هم چندین ماه طول كشید. هنگامی كه حج تمام شد و علی به شهر خود بازگشت، همه‌ی مردم به استقبالش رفتند. او را به خانه‌اش بردند و آن شب را در كنار او شام خوردند. بعد از شام یكی از آشنایان گفت: كل علی رفتی حاجی حاجی مكه، ما گفتیم آنجا خوش گذشته تو زن و فرزند و خانه را رها كردی، آنجا ماندی؟ كل علی كه این حرف‌ها را شنید فهمید كه مردم هنوز به مانند سابق او را كل علی صدا می‌كنند و تصمیم گرفت، از خاطرات سفرش نقل كند كه با چه سختی حاجی شده و نباید دیگران او را كل علی صدا كنند. گفت: در راه حجاز یك نفر از شتر افتاد و سرش شكست. آمدند و به من گفتند حاج علی از آن روغن عقربی كه همراهت آوردی به این پنبه بزن، بعد پنبه را گذاشتند روی زخم، فردا خوب خوب شد. همه گفتند: «خیر ببینی حاج علی كه جان بابا را خریدی» همه تأیید كردند احسنت. حاج علی ادامه داد: در مدینه منوره كه بودم یك روز داشتم زیارت می‌خواندم یكی از پشت سر صدا زد «حاج علی» من خیال كردم مش شعبان شما هستید برگشتم دیدم یكی از هم سفرهاست به یاد شما افتادم و نایب الزیاره بودم. همچنین در كشتی كه بودیم دو نفر دعوایشان شد نزدیك بود كشتی غرق شود. یكی از مسافرها گفت: حاج علی به داد برس كه الان خون راه می‌افتد. من وسط افتادم و آشتی‌شان دادم و هم سفرها گفتند: خیر ببینی حاج علی كه همیشه قدمت خیر است. همه‌ی میهمانان هم گفتند: خدا خیرت دهد. نزدیكی‌های جدّه بودیم كه دریا طوفانی شد. نزدیك بود كشتی غرق شود یكی از مسافرها گفت: حاج علی! از آن تربت اعلایت یك ذرّه بنداز تو دریا تا دریا آرام شود. همین كه تربتی كه همراه داشتم را توی دریا انداختم، دریا آرام شد. همه گفتند: خدا عوضت بده «حاج علی كه جان همه را نجات دادی» و باز همه‌ی میهمانان او را تحسین كردند. خلاصه آن شب حاج علی تعریف كرد و مثال آورد كه در سفر همه او را حاج علی صدا می‌كردند. آخر شب كه میهمانان خواستند به خانه‌هایشان بازگردند علی سكوت كرد و گوشه‌ای ایستاد تا تأثیر نطقش را ببیند. موقع خروج یكی می‌گفت: كل علی! دعا كن خدا قسمت ما هم بكند چنین سفری را. دیگری می‌گفت: كل علی در یك وقت مناسب دوباره باید از خاطراتت تعریف كنی. آخرین نفر هم موقع رفتن گفت: واقعاً چه سرگذشتی داشتی، كل علی! خدا رو شكر هنوز سالم و سرحالی. @zarboolmasall
📚حکايت انشاءاله گفتن يه مردى بود خياط. پادشاه فرتساد عقب او. طاقه شالى به او داد براش تنپوش بدوزه. اين سه روز زحمت کشيد. بعد از سه روز و سه شب، شب اومد خونه به زن خود گفت: ضعيفه شام چه داري؟ زنيکه گفت: انشاءاله عدس‌پلو. گفت: شام پخته ديگه انشاءاله نداره، مگه مى‌خواى مسافرت کني؟ زنيکه گفت: انشاءاله بگين به سلامتى مى‌خوريم. گفت: خوب پاشو حالا بکش بيار بخوريم، انشاءاله من نگفتم ببينم جطور مى‌شه؟ همچى که نشستند سر سفره يارو خياطه دستشو برد لقمه رو ورداشت بذاره دهن خود در زدند. مرتيکه گفت: کيه؟ گفت: واکن! تا در و واکرد مأمور پادشاه بود مچشو گرفت، گفت: کيه؟ گفت: واکن! تا در و وا کرد مأمور پادشاه بود مچشو گرفت، گفت: پدرسوخته تنپوشو دوختى سوزن توش گذاشتى بره تن پادشاه؟ خياطو برد پهلوى سلطان. سلطان گفت: حبسش کنين! چهل روز در زندان ماند. بعد از چهل روز، ديگر وزراء واسطه در آمدند: کاسب نفهميده، مرخصش کنيد؛ مرخصش کردند. شب اومد خونه. وقتى اومد در خونه در زد، زن او گفت: کيه؟ گفت: منم انشاءاله، شاه مرخصم کرده انشاءاله در را واکن بيام تو انشاءاله. آن‌وقت زنيکه گفت: ديدى مرتيکه؟ اگر آن‌وقت به انشاءاله گفته بودى اين‌قدر انشاءاله، انشاءاله نمى‌گفتي، اين‌قدر صدمه نمى‌کشيدي. @zarboolmasall
ایر دز خه یرا بو تاریکه شو فه ره س. معنی: اگر دزد زرنگ باشد شب تاریک زیاد است. منظور: اگر آدم بخواهد کاری راانجام بدهد وقت زیاد است وهمت می‌خواهد. ☆✿☆✿☆✿☆✿☆ ره فیقی نائه هل مه که و دوستی ب.‌ی گانه، ئه تکا به تانه. معنی: رفاقت با نااهلان باعث رسوایی ات می‌شود. ☆✿☆✿☆✿☆✿☆ ئه‌ر ت یه‌ی مه‌نی م سه‌د مه‌نم. معنی: اگر تو یک من هست من صد من هستم. منظور: در مقابل مغرور، خود را مغرور نشان بده. @zarboolmasall
10.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امروز بر دهان‌هایشان مُهر خاموشی نهیم و دستهایشان با ما سخن میگویند و پاهایشان به اعمالی که همواره مرتکب میشدند، گواهی میدهند!(یس۶۵) 💥 تـلـنــــــگر امــــروز: عجب! دهانی که همیشه حرف میزند، روز قیامت ساکت میشود و بجایش دست و پا و همه اعضای بدن به حرف می‌آیند و عین واقعیت را شهادت می‌دهند! ⚠️ پس حواسمان باشد ✋با دست چه میکنیم؟ 🚶‍♂با پا کـجـا می رویم؟ @zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️رحمت الـهی بــه وســعــت، ❄️آسـمــان‌هــا پــهــن است ⭐️الـــهـــی کـــه دلــتــان ❄️بـوسه‌گـاه خورشیـد ⭐️چشمتان ستاره بـاران ❄️دلــتــان كـهـكـشــان نـــور ⭐️گونـه‌هـاتـان بوسه‌گـاه خــدا ‌‌‌‌‌‌‌‌🌹شبـ🌙ـتون نـورانـی عزیـزان @zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ ❤️✨سـ❄️ــلام 🍃✨روزتـــون ❤️✨پر از خیر و برکت ❤️✨امروز سه شنبه↶ ✧ 15 اسفند 1402 ه.ش ❖ 24 شعبان 1445 ه.ق ✧ 5 مارس 2024 میلادی ┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄ ❤️✨ ↯ ذڪر روز ؛ 🍃✨《 یا اَرْحَمَ الرّاحِمین 》 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌​​​ ‎ ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌  @zarboolmasall