🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
حکایت به قلم "ســاده و روان"
📚 باب ششم : در ضعف و پیری
🌺 حکایت ۳
💫 در سرزمینی نزدیک شهر نصيبين كه در ديار شام قرار داشت، مهمان پيرمردى شدم. يک شب براى من چنين تعريف كرد: من در تمام عمر جز يک فرزند پسر فرزند دیگری ندارم، در اين بيابان درختى كهنسال است كه مردم آن را زيارت مى كنند و در زير آن به مناجات با خدا مى پردازند. من شبهاى دراز به پاى اين درخت مقدس رفتم و ناليدم تا خداوند به من این پسر را بخشيده است.
سعدى مى گويد: شنيدم آن پسر، آهسته به دوستانش مى گويد: چه مى شد كه من آن درخت را پيدا مى كردم و به زير آن مى رفتم و دعا مى كردم تا پدرم بميرد. آرى پيرمرد، دلشاد بود كه داراى پسر خردمند شده، ولى پسر سرزنش كنان مى گفت پدرم خرفتى فرتوت و سالخورده است.
🔸سالها بر تو بگذرد كه گذار
🔹نكنى سوى تربت پدرت (۱)
🔸تو به جاى پدر چه كردى خير
🔹تا همان چشم دارى از پسرت (۲)
۱_تربت : خاک، قبر.
۲_ يعنى : تو در حق پدر چه عمل نیکویی انجام داده ای که انتظار همان را از فرزند خود داری.
#حکایات_سعدی
@zarboolmasall
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
حکایت به قلم "ســاده و روان"
📚 باب هشتم : در آداب صحبت
🌺 آداب ۳۶
💫 اگر کسی با داناتر از خود وارد بحث شد تا دانایی خود را نشان دهد، نادانی اش بیشتر نمایان می شود.
🔸چون درآيد مِهْ از تويی به سُخُن
🔹گرچه بِهْ دانی اعتراض مکن (۱)
۱_ وقتی بزرگی از چیزی شروع به سخن گفتن کرد بهتر است بدانی اعتراض کردن جایز نیست
#غلط_ننویسیم
#حکایات_سعدی
@zarboolmasall