📔#حکایتی_زیبا_و_خواندنی
عیاری بازرگانی را به جبر به خانه ی خود برد و به زن خود سپرد تا در زمان مناسب خون بازرگان بریزد چون به خانه باز آمد که آنچه نیت کرده بود انجام دهد لقمه ای نان در دست بازرگان دید که مشغول خوردن است.
_این نان را چه کسی به تو داده؟
_عیال تو این مرحمت را در حق من کرده و با بازرگانی اسیر و گرسنه لقمه ای نان عنایت کرده
مرد چو بشنید این پاسخ تمام
گفت:برما شد تو را کشتن حرام
چونکه هر مردی که نان ما شکست
سوی او با تیغ نتوان برد دست
📕برگرفته شده از:
✍منطق الطیر شیخ فریدالدین عطار
✓
@zarboolmasall