🌸🍃🌸🍃
#داستان_پندآموز
از تشییع جنازه مختار یکی از آشنایان برگشته ایم و منزل اش برای فاتحه ای می رویم. پسرش هادی از من می خواهد ناهار را بمانم. ولی چون می دانم آن مرحوم بسیار خسیس بود رغبتی برای ماندن نشان نمی دهم و بهانه دروغی نیز برای رفتن دوست ندارم که بیاورم... به هرحال در اکراه قبول می کنم.
گویی جسم برزخی او را در خانه اش می بینم که می گردد و از این که برخی از نان او بخورند اذیت می شود. مختار مرد بسیار خسیسی بود، با آن که جز آن خانه و یک مغازه هم چیزی نداشت.
هادی پسر مختار در حیاط خانه در گوشه ای رفته و زانوی خود بغل کرده و نقطه ای را خیره شده و آرام آرام اشک می ریزد.......با او رفاقت و صمیمیت دارم برای تسکین اش، نزد او می نشینم و دستم بر روی شانه اش می گذارم....
می گوید: واقعا پدرم خیلی بدبخت بود هیچ کس از خساست او، آن اندازه که من و خواهر، و برادر و مادرم می دانیم نمی داند. گاهی وقتی مهمان خاصی خانه می آمد یک میوه فروش بود که پدرم را می شناخت که خسیس است و نمی تواند خرج کند، و او مراعات حال اش می کرد، میوه های لوکس را به او کرایه می داد...!!!
متعجب می شوم کرایۀ میوه چیست؟ هادی می گوید: پدرم، شب میوه ها را می گرفت و میوه ها را خودش در ظرف میوه می چید و صبح هر چه مهمانان نخورده بودند جمع می کرد و برگشت اش می داد... و این یعنی کرایه میوه.....
هادی می گوید: هرکس منزل ما می آمد چیزی نمی خورد، چون بعد از ساعتی مریض می شد... من نگران این چند مهمان هستم که دعوت کرده ایم مدیون شان نشویم و از مال او ناهار امروز را خواهند خورد. می ترسم این افراد هم مریض شوند... آنچه هادی پیش بینی کرده بود همه مهمانان شب را به نوعی مریض و بدحال و کسل شده بودند و یکی دو نفر حتی تهوع و پس زدن معده هم داشتند... که مقصر را بدبخت غذاخوری گرفتند که غذای حاضری شان داده بود...
آری دوستان! این یک حقیقت است چنانچه شرف کائنات نبی مکرم اسلام (ص) فرمودند: «غذای سخاوتمند شفاء و غذای خسیس، مرض و بیماری در خود دارد»
به نقل از دوست عزیزمون جناب حسین جعفری خویی
@zarboolmasall
🌸🍃🌸🍃
#داستان_پندآموز 💚🦋
دو برادر بودند كه يكي از آنها معتاد و ديگري مردي متشخص و موفق بود.
براي همه معما بود كه چرا اين دو برادر كه هر دو در يك خانواده و با يك شرایط بزرگ شده اند، سرنوشتي متفاوت داشته اند؟
از برادرِ معتاد، علت را پرسيدند. پاسخ داد: علت اصلي شكست من، پدرم بوده است. او هم يك معتاد بود. خانواده اش را كتك مي زد و زندگي بدي داشت. چه توقعي از من داريد؟ من هم مانند او شده ام.
از برادر موفق دليل موفقيتش را پرسيدند. در كمال ناباوري او گفت: علت موفقيت من پدرم است. من رفتار زشت و ناپسند پدرم با خانواده و زندگي اش را مي ديدم و سعي كردم كه از آن رفتارها درس بگيرم و كارهاي شايسته اي جايگزين آن ها كنم.
طرز نگاه هر کس به زندگی، دنیای او را می سازد...
#دنیا
#نگاه
@zarboolmasall
🌸🍃🌸🍃
#داستان_پندآموز
مرد بیسوادی قرآن میخواند ولی معنی قرآن را نمیفهمید. روزی پسرش از او پرسید: چه فایده ای دارد قرآن میخوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟
پدر گفت: پسرم!
سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور.
پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند.
پدر گفت: امتحان کن پسرم.
پسر سبدی که در آن زغال میگذاشتند گرفت و به طرف دریا رفت.
سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند.
پسر به پدرش گفت؛ که هیچ فایده ای ندارد.
پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم.
پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد. برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛ که غیر ممکن است...!
پدر با لبخند به پسرش گفت:
سبد قبلا چطور بود؟ پسرک متوجه شد سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است.
پدر گفت:
این حداقل کاری است که قرآن
برای قلبت انجام میدهد.
دنیا و کارهای آن، قلبت را از
سیاهی ها و کثافتها پرمیکند؛
خواندن قرآن همچون دریا
سینه ات را پاک میکند،
حتی اگر معنی آنرا ندانی...!!
@zarboolmasall
🌸🍃🌸🍃
#داستان_پندآموز
مرد بیسوادی قرآن میخواند ولی معنی قرآن را نمیفهمید. روزی پسرش از او پرسید: چه فایده ای دارد قرآن میخوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟
پدر گفت: پسرم!
سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور.
پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند.
پدر گفت: امتحان کن پسرم.
پسر سبدی که در آن زغال میگذاشتند گرفت و به طرف دریا رفت.
سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند.
پسر به پدرش گفت؛ که هیچ فایده ای ندارد.
پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم.
پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد. برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛ که غیر ممکن است...!
پدر با لبخند به پسرش گفت:
سبد قبلا چطور بود؟ پسرک متوجه شد سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است.
پدر گفت:
این حداقل کاری است که قرآن
برای قلبت انجام میدهد.
دنیا و کارهای آن، قلبت را از
سیاهی ها و کثافتها پرمیکند؛
خواندن قرآن همچون دریا
سینه ات را پاک میکند،
حتی اگر معنی آنرا ندانی...!!
@zarboolmasall
#داستان_پندآموز
🌱هنگامی که لیلی و مجنون ده ساله بودند، روزی مجنون در مکتب خانه پشت سر لیلی نشسته بود. استاد سوالی را از لیلی پرسید، لیلی جوابی نداد، مجنون از پشت سر آهسته جواب را در گوش لیلی گفت. اما لیلی هیچ نگفت. استاد دوباره سوال خود را پرسید و باز مجنون در گوش لیلی و باز لیلی هیچ نگفت.
🌱و بعد از بار سوم استاد لیلی را خواند و چوب را بر پای لیلی بست و او را فلک کرد. لیلی گریه نکرد و هیچ نگفت. بعد از کلاس، لیلی با پای کبود لنگ لنگ قدم بر می داشت که مجنون عصبانی دستش را بر بازوی لیلی زد و گفت: دیوانه، مگر کر بودی که آنچه را به تو گفتم نشنیدی و یا لال که به استاد نگفتی؟ لیلی اشکش در آمد و دوید و رفت.
🌱استاد که شاهد این منظره بود پیش رفت و گوش مجنون را کشید و گفت: لیلی نه کر بود و نه لال، از عشق شنیدن دوباره صدای تو، فلک را تحمل کرد و دم بر نیاورد، اما از ضربه اهسته دست تو اشکش در آمد، من اگر او را به فلک بستم استادش بودم و حق تنبیه او را داشتم اما تو عشق او بودی و هیچ حقی برای سرزنش کردنش نداشتی. مجنون کاش می فهمیدی که لیلی کر شد تا تو باز گویی!
@zarboolmasall
#داستان_پندآموز
🌱چند روز پس از رحلت پيامبر صلى اللّه عليه و آله مردى به محضر فاطمه عليه السلام مشرف شد و عرض كرد: اى دختر رسول اللّه چيزى نزد شما به يادگار گذاشته است تا مرا از آن بهره مند سازى ؟
فاطمه عليه السلام به كنيز خود فرمود: آن نوشته رابياور.
🌱كنيز بدنبال نوشته رفت اما آن را پيدا نكرد.
فاطمه عليه السلام فرمود: آن را پيدا كن كه ارزش آن براى من برابر حسن و حسين است .
كنيز به جستجو پرداخت تا آن را پيدا كرد و به خدمت آن حضرت آورد. در آن نوشته آمده بود:
از مومنين نيست كسى كه همسايه اش از آزار او در امان نيست و كسى كه به خداوند و روز قيامت ايمان دارد سخن خوب مى گويد يا سكوت مى كند.
🌱خداوند انسان خيره ، بردبار و عفيف را دوست دارد و انسان بدزبان ، كينه توز و گداى اصرار كننده را دشمن مى دارد. حيا از ايمان است و ايمان سبب ورود در بهشت مى باشد و فحش از بى شرمى سبب ورود در جهنم است.
‹🤍🌼›
@zarboolmasall
📘#داستان_پندآموز
دوستی میگفت: در یک روز سرد ، از منزل خود به سوی محل کارم که دور بود خارج شدم
برف بود، وسیله ای نبود. برای اینکه دستهایم گرم شود آنها را در جیب گذاشتم، یک دانه تخم آفتاب گردان پیدا کردم، آن را بیرون آورده و با دندان شکستم.
ناگهان بذر وسط آن بیرون پرید و بر روی برفها افتاد. ناخواسته خم شدم که آن را بردارم
پرنده ای بلافاصله آمد آن را به نوک گرفت و پرید.
او گفت: به نظر تو چه درسی در آن است؟
من گفتم: رزق روزی ما آن نیست که در دست ماست بلکه آن است که در دست خداست.
این حکایت زندگی و دنیای ماست که به آنچه در جیب در دست و جلو چشم ما است دلخوشیم و خیال میکنیم که همه اش رزق و روزی ماست ولی همین که میخواهیم آن را در دهانمان بگذاریم و لذتش را ببریم از ما میگیرند و به کس دیگری میدهند.
تمام عمر کار و تلاش می کنیم تا مالی پس اندازکنیم و راحت زندگی کنیم.
ولی گاهی آن چه اندوخته ایم رزق وروزی ما نیست. اندوخته ما رزق و روزی کسانی می شود که بعد از ما می خورند. یا در زمان حيات نصیب آنها می شود و میخورند.
رزق و روزی ما آن چیزی است که بخوریم و لذت استفاده آن را ببریم، نه اینکه رنج فراوان بر خود و خانواده تحمیل کنیم و در انتها لذتش برای دیگران شود...!
✓
@zarboolmasall