🌸🍃🌸🍃
#دزدي_زيركانه
مردی وارد پارکی شد تا کمی استراحت کند.
کفش هایش را زیر سرش گذاشت و خوابید.
طولی نکشید که دو نفر وارد پارک شدند.
یکی از آن دو نفر گفت طلاها را پشت آن درخت بگذاریم؟
دیگری گفت نه، آن مرد بیدار است، وقتی ما برویم طلاها را بر می دارد.
گفتند امتحانش می کنیم و کفش هایش را از زیر سرش بر می داریم، اگر بیدار باشد معلوم می شود.
مرد که حرف های آنها را شنیده بود، خودش را به خواب زد.
آنها کفش هایش را برداشتند و مرد هیچ واکنشی نشان نداد.
گفتند پس خواب است، طلاها را کنار همان درخت می گذاریم.
بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که طلاهای آن دو نفر را بردارد، اما اثری از طلاها نبود و متوجه شد که همه این حرف ها برای این بوده که در عین بیداری، کفش هایش را بدزدند.
@zarboolmasall
ضرب المثل ترکی🤍🕊
آجینی دادمایان، شیرینین قدرینی بیلمز
«کسی که طعم روزهای تلخ را نچشد، ارزش روزهای خوش را نمیداند.»
#ترکی
@zarboolmasall
درویشی با شاگرد خود دو روز بود که در خانه گرسنه بودند. شاگرد شبی زاری کرد و درویش گفت: «صبور باش، فردا خداوند غذای چربی روزی ما خواهد کرد.» فردا صبح به مسجد رفتند. بازرگانی دیدند که در کاسههایی عسل و بادام ریخته و به درویشهای مسجد میداد. به هر یک از آنها هم کاسهای داد. درویش از بازرگان پرسید: «این هدیهها برای چیست؟»
بازرگان گفت: «هفت روز پیش مالالتجاره عظیم و پرسودی از هندوستان در دریا میآوردم. به ناگاه طوفان عظیمی برخواست و ترسیدم. بادبانها کم بود بشکند و خودم با ثروتم طعمه ماهیهای دریا شویم. دست به دعا برداشته از خدا خواستم باد را فرو نشاند تا من به سلامت به ساحل برسم و صد درویش را غذایی شاهانه بدهم. دعای من مستجاب شد و باد خاموش شد و این نذرِ آن روز طوفانی است.
درویش رو به شاگرد خود کرد و گفت: «ای پسر! یقین کن خداوند اگر بخواهد شکم من و تو را سیر کند، طوفانی چنین میفرستد بعد فرو مینشاند تا ما را شکم سیر کند. بدان دست او روزی رساندن سخت است
@zarboolmasall
🔴 ضرب المثل
ﻓﻼﻧﯽ ﺩﻭﺩﭼﺮﺍﻍ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ !
ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﮑﻪ
ﺭﻭﻏﻦ ﭼﺮﺍﻏﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺷﺐ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﻮﺩ ﻭ
ﭼﺮﺍﻍ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻧﺸﻮﺩ، ﻓﺘﯿﻠﻪﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺍﺯ
ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻥ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻧﻤﯽﮐﺸﯿﺪﻧﺪ .
ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽﺩﺍﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﻓﺘﯿﻠﻪ،
ﺭﻭﻏﻦ ﯾﺎ ﻧﻔﺖ ﻣﺨﺰﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﺎﻻ ﻧﮑﺸﺪ ﻭ
ﻣﺼﺮﻑ ﻧﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻧﻮﺭ ﺿﻌﯿﻒ، ﺷﺐ ﺭﺍ ﺑﻪ
ﺻﺒﺢ ﻣﯽﺭﺳﺎﻧﯿﺪﻧﺪ.
ﭼﻮﻥ ﺭﻭﻏﻦ ﯾﺎ ﻧﻔﺖ ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﮐﺎﻓﯽ ﺍﺯ ﻣﺨﺰﻥ ﺑﻪ ﻓﺘﯿﻠﻪ ﻧﻤﯽﺭﺳﯿﺪ. ﻟﺬﺍ ﺩﻭﺩ ﻣﯽﺯﺩ ﻭ ﻓﻀﺎﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﺍ ﺩﻭﺩ ﺁﻟﻮﺩﻣﯽﮐﺮﺩ.
ﻓﺮﺩ ﺩﻭﺩ ﭼﺮﺍﻍ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﻪ
ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽﺩﺍﺩ .ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ
ﻟﺤﺎﻅ ﻋﻠﻤﯽ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﻭ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪﮐﻪ ﻓﻼﻧﯽ ﺩﻭﺩ ﭼﺮﺍﻍﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ !
@zarboolmasall
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#خواهی_که_برریشت_نخندندبفرماتاخرت_محکم_ببندند
حکایت کرده اند که مردی الاغی خرید و پالان و خورجینی ، روی آن گذاشت و به همسرش گفت : " ای زن ، خوشحال باش که ما هم از امروز مَرکب داریم ، دیگر هرچه بخواهی از بازار شهر برایت می خرم ، حالا بگو چه می خواهی ؟ " زن خوشحال شد و از شوهر خواست که برای او میوه و پارچه و چیزهای دیگر بخرد . مرد به بازار رفت و ساعتی بعد مانده و ذله و با رنگ پریده برگشت . زن پرسید : " چی شد ؟ خندان رفتی و گریان برگشتی ؟ " مرد الاغش را گوشه حیاط رها کرد و گفت : " من دیگر به بازار نمی روم . "
زن گفت :" چرا ؟ مگر بازار شهر مار و عقرب دارد ؟ " مرد تکرار کرد : " گفتم که دیگر به بازار نمی روم ." زن نگران شد که چه شده و چرا شوهرش به بازار نمی رود . یک روز به او گفت : " امروز می خواهم با هم به بازار برویم . " مرد گفت : " حتی اگر تو هم به بازار بیایی ، من دیگر به آن جا نمی روم ". زن گفت : " چرا ؟ و آن قدر اصرار کرد تا عاقبت یک روز با هم راهی بازار شدند . نزدیک دهانه بازار ، مرد افسار الاغش را به تنه درختی بست و آنها داخل بازار شدند . از چند دکان چیزهایی خریدند و خواستند سراغ الاغشان بروند که سر و صدایی شنیدند . نگاه کردند و دیدند که الاغ درمیان جمعیت بازار ، به این طرف و آن طرف می دود و مردم می خندند . الاغ در حال فرار به آدمها تنه می زد و چیزهایی را که دستشان بود ، به زمین می انداخت . بعضی ها هم داد می زدند : " این الاغ بی صاحب ، مال کیست ؟ " مرد هرچه را که خریده بود ، به همسرش داد و گفت : " همین جا باش تا من الاغ را بگیرم ." او این را گفت و در وسط بازار شروع به دویدن کرد . الاغ که از سر و صدای مردم وحشت کرده بود ، تندتر از مرد می دوید . مرد آن قدر دنبال الاغ رفت تا آن را گرفت و برگشت . وقتی کنار همسرش رسید ، به او گفت : " دیدی چه شد ؟ فهمیدی برای چه به بازار نمی آمدم ؟ " زن خیلی خونسرد گفت : " این که چیزی نیست ، تازه همه اش تقصیر تو بود ." مرد گفت : " تقصیر من ؟ " زن گفت : " بله ، نه بازار تقصیری داشت ، نه الاغ زبان بسته، الاغ هرکس ممکن است فرار کند و مردم بخندند ، ولی تو بلد نیستی . " مرد با تعجب پرسید : " چی بلد نیستم ؟ " زن گفت : " بستن الاغ را . افسار الاغ را محکم ببند . مگر نشنیده ای که می گویند : " اگر خواهی که بر ریشت نخندند بفرما تا خرت محکم ببندند . "
از آن پس اگر کسی کارهایش را از همان آغاز درست انجام ندهد و باعث شود که مردم او را سرزنش کنند ، این ضرب المثل حکایت ِ حال او می شود .
@zarboolmasall
https://www.producthunt.com/posts/vocabs
یه برنامه کاربردی برای یادگیری و مرور لغات انگلیسی که خیلی عالیه
حتما نصب کنید تا ازش حمایت بشه:
https://play.google.com/store/apps/details?id=com.ntg.vocabs&ref=producthunt&pli=1
حاصل تلاش متخصصان غیور ایرانی
🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎
📚 خیلی زیباست
مردی بود قرآن میخواند و معنی قرآن را نمیفهمید .دخترکوچکش از او پرسید چه فایده ای دارد قرآن میخوانی بدون اینکه معنی آن رابفهمی؟
پدر گفت سبدی بگیر واز آب دریا پرکن وبرایم بیاور..
دختر گفت : غیر ممکن است که آب درسبد باقی بماند.
پدر گفت امتحان کن..دخترم.
دختر سبدی که درآن زغال میگذاشتند گرفت ورفت بطرف دریا وامتحان کرد سبد را زیرآب زد وبه سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت وهیچ آبی در سبد باقی نماند. پس به پدرش گفت که هیچ فایده ای ندارد .
پدرش گفت دوباره امتحان کن. دخترکم .
دختر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب رابرای پدر بیاورد .برای بار سوم وچهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد وبه پدرش گفت که غیر ممکن است...
پس پدر به. او گفت سبد قبلا چطور بود؟
اینجا بود که دخترک متوجه شد و به پدرش گفت بله پدر قبلا سبد از باقیمانده های زغال کثیف وسیاه بود ولی الان سبد پاک وتمیز شده است.
پدر گفت: این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام میدهد.
پس دنیاوکارهای آن قلبت را از کثافتها پرمیکند،
خواندن قرآن همچون دریا سینه ات راپاک میکند،
حتی اگر معنی آنرا ندانی...
خواندن قرآن یکی از شیوه های قوی پاکسازی احساس منفی ودرونیه با خواندن قران پاکی آن به زندگی ما برکت ، نعمت ، سلامتی و آرامش فراوان میدهد..
🔰 #داستان_وضرب_المثل
@zarboolmasall
مردی نابینا درون قلعهای گرفتار شده بود و نومیدانه میکوشید خودش را نجات دهد.
چاره را در این دید که با لمسکردن دیوارها دری برای رهایی پیدا کند.
پس گرداگرد قلعه را میگشت و با دقت به تمام دیوارها دست میکشید.
همچنان که پیش میرفت با چندین در بسته روبرو شد اما به تلاش و جستجو ادامه داد.
ناگهان برای لحظهای دست از دیوار برداشت تا دست دیگرش را که احساس خارش میکرد لمس کند، درست در همان زمان کوتاه، مرد نابینا از کنار دری گذشت که قفل نشده بود و چه بسا میتوانست رهاییاش را به ارمغان آورد، پس به جستجویی بی سر انجامش ادامه داد.
بسیاری از ما در تکاپوی دستیابی به آزادی و خوشبختی هستیم، متاسفانه گاه تلنگری شبیه خارش دست، لذتهای گذرا یا چیزهایی از این دست، ما را از جستجو و دستیابی به دری گشوده به سوی رهایی و رستگاری محروم میکند.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
@zarboolmasall
میدانستید ضرب المثل دو لا پنج لا از کجا اومده؟
در قدیم لحافدوز وقتی یه لایه آستر میدوخت میگفت داخلش چند لایه دوختم و بعد که مشتری میفهمید سرش کلاه رفته میگفت
«دو لا رو پنج لا حساب کرده» یا «یه لا دَه لا»
@zarboolmasall
یک ضرب المثل قدیمی میگوید:📚
اگر میخواهید قوی باشید
تظاهر به قدرت کنید.
اگر جسمتان فعال باشد
اتوماتیک وار
این حالت در شما پدید میآید.
حالتهای جسمی و تصورات درونی
کاملاً به هم ارتباط دارند.
اگر یکی از آنها را تغییر دهید
دیگری نیز تغییر خواهد کرد.
وقتی از نظر جسمی خسته هستید
یا بدنتان درد میکند
دید شما به دنیا
متفاوت از زمانیاست که
سرحال هستید.
تغییرات بدنی ابزار قدرتمندی
برای کنترل مغز است...
#آنتونی_رابینز
@zarboolmasall