خیاط خونه زر دوز
زلیخای خونه ما😍
این مدل لباسا خیلی ترند و مد شدن😍
چه برای یلدا🍉
چه برای جشن ها مناسبت ها میتونید ازش استفاده کنید
تولد🎂
عروسی👰♀🤵♂
اموزش ها کامل و نکته به نکته است
با فیلم ها شما راحت میتونید درستش کنید😎
برای دوستانی که دنبال درآمد هستن
این یک گزینه بینظیره👑
💫آموزش پک یلدایی 💫
😍😍😍
🍉 اموزش پاپوش
🍉 آموزش ۳ مدل ست ( انار، دونه انار، هندوانه)
🍉 آموزش دو مدل دستبند
🍉 آموزش شومیز
🍉 آموزش دامن
🍉 آموزش گلسر
🍉 آموزش انار مینیاتوری
🍉 آموزش دانه انار
💎 هزینه دوره فقط و فقط ۱۵۰هزارتومان.
برای ۵۰ نفر اولی که ثبت نامشون رو انجام بدن دوره با ۱۲۰ هزار ارائه میشود💎
✅ ایدی ثبت نام
🍃@SaharKavand
26.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام به بیست ویکمین روز آذر 😍
روزی که خودت این روز رو برای خودت ساختی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا غزه است، شهری که اراده مردمانش دشمن را به زانو درآورده
19.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای خیلی از ما ها پیش اومده؛ زمان هایی که مجبور بودیم، یکی از دو مسیر پیش رو، رو برای رسیدن به آینده، انتخاب کنیم.
امیدوارم تونسته باشی مسیر درست زندگیت رو انتخاب کنی.
#شب_بخیر
منتظرانت اگر کمی منتظر واقعی بودند!
شاید امروز هم روز انتظار بود!💔
اللهم عجل لولیک الفرج
#شب_بخیر
به آرامی
طوری که بچه ها بیدارنشوند
بلند شد
روانداز را روی بچه ها کشید
و به حیاط رفت
میخواست گندم آسیاب کند
پهلویش را گرفت
ولی درد جای خالی محسن
ازهمه بیشتر رنجش می داد
آب را درآرد ریخت و هم زد
آب در هیاهوی آرد گم شد
پارچه را روی خمیر کشید
میخواست برخیزد که دردی طاقت فرسا در جانش پیچید
دست بر دیوار کاهگلی گرفت تا بلند شود
نتوانست...
زینب را دید
زینب دوید وخود را به مادر رساند
-سلام
خوبی مادرجاان؟
-سلاااام دخترم
سلاااام عزیییزم
خوبم دخترم خوبم...
دستی بر شانه زینب گذاشت دستی بر دیوار
گرفت
بلند شد و دردش را با یاالله گفتنی پنهان کرد
-بیا بیا با هم برویم تا برای دخترم چیزی بیاورم
دستی بر پهلو دستی برشانه زینب...
مسیر کوتاه حیاط تا خانه برایش دور بود...حسنین هم خودشان را به مادر رساندند...
برق شادی درنگاهشان موج میزد
امروز بعد از مدتها مادر را سرپا دیدند
به دیوار تکیه زد ودستی بر گیسوان دخترها کشید
موهایشان را شانه زد
پیراهن بچه ها را عوض کرد
درنگاه حسن کمی حس امنیت یافت
حسن همه روزهای قبل همیشه با نگرانی به مادر مینگریست
دستی بر سرش کشیدو گفت :
_برخیز پسرم
برخیز با برادرت به مسجد برو
گفت :مادر خوبی؟
خندید
_:میبینی که خوبم خدا را شکر...
خانه را جارو زد
کمی آب در حیاط پاشید و آن را جارو زد
تنور را روشن کرد و نان پخت...
نان های داغ را روی پارچه پهن کرد
خانه پربود از بوی نان وخاک باران خورده
صدای شادی بچه ها خانه را سرزنده کرده بود
بعد مدتها انگار زندگی برگشته بود...
در خانه گشوده شد و مردی در قامت علی -علیه السلام- وارد شد
-سلام بر اهل بیت
پاسخ داد:
-وسلام خدا برشما
پسر عمو وجانشین پیامبر خدا...
هر دو لحظه ای سکوت کردند...
خاطرات تلخ چند ماه اخیر دوباره تکرار شد!
چشمان علی پرفروغ شد آنگاه که زهرا را بابچه ها دید
علی دست زهرا را گرفت
سلام بر دختر رسول خدا
وهمینطور او را برروی زیلوی کنار خانه نشاند
چرا برخاسته ای خوبی ؟
زهرا لبخندی زد وگفت :آری همسرم خدا راشکر...
خدارا شکر...
بچه ها به دور پدر و مادر حلقه زدند و دوباره از عاشقانه های علی و زهرا لذت بردند...
انگار روزهای خوش درراه بودند...
حسین سر بر زانوی مادر گذاشت
مادرجان برایم حرف بزن
فاطمه گفت از چه بگویم عزیز دلم؟
-:از همه چیز
از پدرم
از رسول خدا
از خودت
از من...
فاطمه سر بر دیوار گذاشت:
از چه بگویم رسول خدا؟
پدرت؟
-:از تو؟
همه از تو می گویند...
#مثبتانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی زود تو رو از من گرفتن😭
سلام شبتون بخیر
ایام شهادت بانوی دوعالم رو به همه شما زردوزی های عزیز تسلیت عرض میکنم
التماس دعا
#فاطمیه🖤