پارچه نخی رو برداشت
کمی گلاب زد
و آرام قاب عکس روی دیوار رو پاک کرد
چه زود گذشت...
همین موقعا بود
حمید رضا حاضر شد ورفت...
رفتتتت
شنیدم که :
تاریک بود
تو تاریک وروشن نور چراغ
سر وصدایی شد
چند تا جوون که دو دختر کم سن وسالی رو گیر آورده بودن...
عابرا این صحنه رو دیدن و رد شدند
ولی
حمید رفت
رفتتتت...
پسرا و حمید رضا گلاویز شدند...
خون بود که فواره میزد
دخترک نجات پیدا کرد
ولی
حمید رفت
رفتتتتت
دل من
هم با حمید
رفت
رفتتتت
#مثبتانه
#شب_بخیر
(وَ اِنْ مِنْ شَیْءٍ اِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ)
همه حیران تواند...
تویی قابل تقدیر...
شایسته خدایی...
شکر که تویی خدایم♡
#شکرانه
سر زده از افق
نگاه تو
خیر است
صبح من با
چشمان تو
چشم من و
پگاه تو
دل من و...
هوای تو
چشم باز کردم
دل گفت
این تو و خدای تو♡