eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.6هزار دنبال‌کننده
66.6هزار عکس
10.7هزار ویدیو
228 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده 🍂 مرگِ 📌 بخوانیم داستان رفتن مادربزرگ.... ▪️چند روزی از نوروز ۱۳۴۰ گذشته بود. اذان ظهر می‌گقتند به شکل غیر منتظره به مهری گفت: "مادر می‌خواهم نماز بخوانم! بیا کمک کن تا وضو بگیرم." تعجب کرد، مادربزرگ ۹۴ سال داشت. هرگز نماز نخوانده بود. ▫️مهری کمک کرد تا وضو گرفت و رو به قبله نشست. مهری متعجب بود. شهربانو بارها گفت: "خدایا توبه، استغفرالله!" اشک از چشمانِ شهربانو جاری شد. در کنارش نشست و نظاره‌گر او بود. نظاره‌گر زنی که هشتاد و چندسال نماز واجبش را نخوانده بود و حالا در ۹۴ سالگی اولین نماز عمرش را می‌خواند. ▪️تماشاگر زن مُلّایی بود که سال‌های سال به بچه‌های مردم قرآن و نماز یاد داده بود، ولی خودش نماز نخوانده بود. سوره‌ی حمد را خواند. برای سوره، را شروع کرد. مهری فکر کرد مادربزرگ چند آیه از سوره‌ی توبه را خواهد خواند، ولی متوجه شد همین‌طور دارد سوره‌ی توبه را می‌خواند. ▫️به آشپزخانه رفت، سری به دیگ زد. چند تکه ظرف را شست و برگشت. داشت آیه‌های آخر سوره‌ی توبه را می‌خواند. صورتش پر از اشک بود. نشست تا نماز مادربزرگش تمام شد. شهربانو نماز ظهر و عصر را خواند. بعد گفت: "مادر، را برایم بیاور" دو صفحه از دیوان را با صدای بلند برای مهری خواند. بعد بدون آنکه ناهار بخورد خوابید. ▪️تا حدود ساعت پنج بعدازظهر خواب بود. خوابی سنگین و عمیق. وقتی بیدار شد، پرسید: "مادربزرگ، چطور شد که نماز خواندی؟" گفت: "امسال می‌رسم." مهری نفهمید چه می‌گوید. پرسید: "کجا می‌رسی؟" گفت: "به آنجا که از ۲۲ سالگی می‌خواستم بروم." ▫️ را که گفتند، به نوه‌اش گفت: "کمک کن نماز بخوانم." مهری به او کمک کرد وضو گرفت و رو به قبله نشست. شهربانو بعد از خواندن سوره‌ی حمد، را شروع کرد. وسط دو نماز را برداشت. داشت نماز عشا را می‌خواند که آقارضا آمد. وقتی دید مادربزرگ دارد نماز می‌خواند، دهانش از تعجب باز مانده بود. از مهری پرسید: "شهربانو دارد نماز می‌خواند؟ واقعاً دارد نماز می‌خواند." ▪️ گفت: "علاوه بر نماز، یک حرف‌هایی هم زد. گفت امسال می‌رسم. به جایی می‌رسم که از ۲۲ سالگی، رفتن به آنجا را شروع کرد." بعد از شام معنایِ حرفِ شهربانو را از او پرسید. پاسخ داد: "من در ۲۲ سالگی، سالک شدم. . ۷۲ سال است که این راه را می‌روم. امسال به مقصد می‌رسم. شاید چند ماه دیگر به مقصد برسم. باید از گناهانم توبه کنم" او کلمه {(مُردن)} و {(رفتن)} را به کار نبرد. مهری و آقارضا هم از کلمه {(سالک)} و {(رسیدن)} چیزی نفهمیدند. 👇👇👇👇