🍃 #خاطرات_عباس_از_آن_روزها....
💠 چیزی که بیشتر زندانی ها از آن ناراحت می شدند #آمارگرفتن، بود. زیرا هنگام آمدن به هواخوری و هنگام داخل شدن به ساختمان ها برای خواب از ما آمار می گرفتند؛ آمار گرفتن به این صورت بود که همه به صورت یکجا و دسته جمعی به صف می ایستادیم تا شمارش شویم؛ علاوه بر این هر دو ساعت یکبار که زندان بان عوض می شد، باز از ما آمار می گرفتند.
💠 اگر کسی #خطایی هم می کرد چوب کبریت به او می دادند و می گفتند: که طول و عرض فلان اتاق را با چوب کبریت محاسبه کن، چون قبلاً به صورت دقیق می دانستند که این اتاق چند چوب کبریت #محیط دارد.
💠 و بدتر از محاسبه محیط اتاق با چوب کبریت، فرستادن زندانیِ خلافکار به #سلولانفرادی بود حالا معلوم نبود یک شبانه روز باید باشد یا چند روز یا چند هفته و این بستگی به درجه ی خلافیش داشت.
💠 در این بند، زندانی هایی که اَبد بودند، #ارشد بودند و کارهای خدماتی به زندانیان را انجام می دادند؛ مثلاً یکی کوپن غذا می داد، یکی صبحانه و ناهار پخش می کرد و یکی هم چایی؛ #ژتون یا کوپن ناهار هم به این صورت بود که هر روز یک نخود یا یک لوبیا یا گوشه ای از مقوای جعبه ی سیگار وینستون را به عنوان ژتون به هر زندانی می دادند و اگر زندانی آنچه را که به عنوان کوپن به او داده بودند، گم می کرد دیگر خبری از ناهار نبود و حتماً می باید آن را تحویل می داد تا غذا دریافت کند و روزهایی که ناهار مرغ بود به هر شش نفر یک مرغ می دادند؛ که دور میز می نشستیم و باهم می خوردیم.
💠 ساختمان بند که دو طرف به صورت راهرو و اتاق بود که در هر اتاقی ۶ تخت ۲ طبقه جا داده بودند که زندانی های قدیمی در آن می خوابیدند؛ ما فکر کردیم به هر کدام از ما یک تخت خواهد رسید که وقتی درخواست تخت کردیم، زندانی ها به ما خندیدند و یکی از آنها که روی زمین نشسته بود و درجه دارِ #ژاندارمری آن زمان بود و به جرم کشتن یک انسان با ماشین ژاندارمری محکوم به ۶ ماه حبس شده بود به من گفت: الان آمده ای و تخت هم می خواهی، من پنج ماه توی نوبت هستم هنوز تخت به من نرسیده است.
💠 برای خوابیدنِ شب هیچ وسیله و امکاناتی نبود؛ فقط یک پتوی سربازی به ما دادند و گفتند باید روی زمین بخوابی، حالا یا داخل اتاق یا داخل راهرو؛ زندانی ها که به هم کمک می کردند به هر کدام از ما یک زیر پیراهنی کهنه دادند که داخل آن نیز زیر پیراهنی های کهنه قرار داده بودند تا به عنوان #بالش از آن استفاده کنیم؛ شب شد و #خاموشی زدند و هرکسی به صورت درازکش کنار راهرو روی زمین های باز اتاق خوابیدیم؛ این جریان به صورت تکراری هر روز و شب انجام می گرفت. ( یعنی هواخوری، صبحانه، ورزش، ناهار، شام، آمار)
💠 جالب است بدانید آنقدر شپش در این ساختمان فراوان بود که مرتب از کنارت رد می شدند، یادم هست یکبار وقتی برای هواخوری با #حسین_انصاری می رفتیم، او یک شپش از سطح موزاییکی ساختمان برداشته بود؛ روی کاغذی گذاشت و به من گفت: #عباس ببین شپش از نور گریزان است؛ و وقتی جلوی نور خورشید گرفت شپش سریع عقب گرد کرد. برای از بین بردن شپش هر دو روز یکبار کپسول هایی می آوردند که از آن پودری به صورت اسپری خارج می شد و همه جا را گرد پاشی می کردند.
💠 من در جریان این روز ها که سپری می شد به یاد "خِمرهای سرخ ایتالیا" افتاده بودم و یک متن طنزی نوشتم که در مورد بندهای زندان فلاورجان بود؛ وقتی در بین زندانی ها خواندم همه کف زدند و خندیدند که داستان به این صورت بود که "که گزارش طنزی از یک تسبیح تهیه کرده بودم که در بند ما گمشده بود! و تمام دست اندر کاران در پیدا کردن آن به فعالیت افتاده اند و به گزارش تلویزیونِ بند۳، تسبیح در فلان بند مشاهده شده است و الی آخر..." که بعد یکی از بچه ها به من گفت: اگر این نوشته را از دستت بگیرند و در پرونده ات بگذارند کارت #زار است و من بعد از شنیدن این حرف آن نوشته را ریز ریز کردم و داخل دستشویی انداختم و سیفون را کشیدم.
✅ادامه دارد.....
✍ سمیّه خیرزاده اردکان
📸 نمونه ای از #هنرهایدستیزندان، قابل توجه مخاطبین عزیز که معنی این اصطلاح انگلیسی بافته شده، #سختنگیر می باشد ؛)
@zarrhbin