eitaa logo
کانال زروند،ملکان کدکن
335 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
12.8هزار ویدیو
153 فایل
با سلام این کانال متعلق به کدکنی های عزیز جهت معرفی آداب ورسوم مشاهیر و اطلاعیه ها می باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
حکایتی از گلستان سعدی یاد دارم که شبی در کاروانی، همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشه‌ای خُفته. شوریده‌ای که در آن سفر همراه ما بود، نعره‌ای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفَس آرام نیافت. چون روز شد، گفتمش: آن چه حالت بود؟ گفت: بلبلان را دیدم که به نالش درآمده بودند از درخت، و کبکان از کوه و غوکان در آب و بهایم از بیشه. اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت، خفته. دوش مرغی به صبح می‌نالید عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش یکی از دوستان مخلص را مگر آواز من رسید به گوش گفت: باور نداشتم که تو را بانگ مرغی چنین کند مدهوش گفتم: این شرط آدمیّت نیست مرغ، تسبیح‌گوی و من خاموش یک فروغ رخ ساقی، ص ۱۱۱.
پندهایی از سعدی مال از بهرِ آسایش عمر است؛ نه عمر از بهرِ گِرد کردن مال. عاقلی را پرسیدند: نیک‌بخت کیست و بدبختی چیست؟ گفت: نیک‌بخت، آن که خورد و کِشت و بدبخت، آن که مُرد و هِشت. مکن نماز بر آن هیچ‌کس که هیچ نکرد که عمر در سرِ تحصیل مال کرد و نخورد 🌹🌹🌹 دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی‌فایده کردند: یکی آن که اندوخت و نخورد و دیگر، آن که آموخت و نکرد. علم چندان که بیشتر خوانی چون عمل در تو نیست، نادانی نه محقّق بوَد ، نه دانشمند چارپایی بر او کتابی چند آن تهی‌مغز را چه علم و خبر که بر او هیزم است یا دفتر؟ لغات: هشت: ترک و رها کرد، گذاشت(برای وارث). تحصیل: به دست آوردن، حاصل کردن. کلیات سعدی، گلستان، باب هشتم در آداب صحبت، ص ۱۷۱ و ۱۷۲.
قصیده‌ای از مواعظ سعدی ایّها الناس، جهان جای تن‌آسانی نیست مرد دانا، به جهان داشتن ارزانی نیست خُفتگان را چه خبر زمزمه‌ی مرغ سحر؟ حَیَوان را خبر از عالم انسانی نیست... طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی صدق پیش آر که اخلاص، به پیشانی نیست... ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست... سعدیا، گر چه سخندان و مصالح‌گویی به عمل کار برآید، به سخندانی نیست تا به خرمن برسد کِشتِ امیدی که تو راست چاره‌ی کار، به جز دیده‌ی بارانی نیست گر گدایی کنی، از درگهِ او کن باری که گدایان درش را، سرِ سلطانی نیست یا رب از نیست به هست آمده‌ی صُنع توایم وان چه هست، از نظر علم تو پنهانی نیست گر برانی و گَرَم بنده‌ی مخلص خوانی روی نومیدی‌ام از حضرت ربّانی نیست ناامید از درِ لطف تو کجا شاید رفت؟ تو ببخشای که درگاه تو را ثانی نیست کلیات سعدی، مواعظ، ص ۷۰۸.
سرِ سعدی معروف است که سر شیخ سعدی، بی‌مو و طاس بوده است. روزی با یکی از علما، سرگرم مباحثه و مناظره بود. عالم مزبور که مغلوب شده و بدون برهان و دلیل مانده و در برابر تیغ زبان سعدی درمانده بود، به پرخاش پرداخته که: من به قدر موی سر تو، درس خوانده‌ام! سعدی فوراً کلاه را از سر برگرفته، به حضّار گفت: سر مرا بنگرید تا پایه‌ی فضیلت آقا، بر شما معلوم گردد. گلشن لطائف ۱، ص ۱۶.
7.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌲بمناسبت روز بزرگداشت سعدی ... 🍃🎋اول اردیبهشت 🍃🌲🕌دیداری از سعدیه شیراز ... از در درآمدی و من از خود به در شدم گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم دستم نداد قوت رفتن به پیش یار چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت کاول نظر به دیدن او دیده‌ور شدم بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم او را خود التفات نبودش به صید من من خویشتن اسیر کمند نظر شدم گویند روی سرخ تو چه زرد کرد اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | شیخ اجل و پادشاه سخن ایران، سعدی شیرازی من بدین خوبیّ و زیبایی ندیدم روی را وین دلاویزیّ و دلبندی نباشد موی را روی اگر پنهان کند سنگین‌دل سیمین‌بدن مشک غمازست نتواند نهفتن بوی را ای موافق‌صورت‌ومعنی که تا چشم من است از تو زیباتر ندیدم روی و خوش‌تر خوی را گر به سر می‌گردم از بیچارگی عیبم مکن چون تو چوگان می‌زنی جرمی نباشد گوی را هر که را وقتی دمی بودست و دردی سوخته‌ست دوست دارد ناله مستان و هایاهوی را ما ملامت را به جان جوییم در بازار عشق کنج خلوت پارسایان سلامت‌جوی را بوستان را هیچ دیگر در نمی‌باید به حسن بلکه سروی چون تو می‌باید کنار جوی را ای گل خوش‌بوی اگر صد قرن باز آید بهار مثل من دیگر نبینی بلبل خوش‌گوی را سعدیا گر بوسه بر دستش نمی‌یاری نهاد چاره آن دانم که در پایش بمالی روی را   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎
هدایت شده از شاعرانه
«🌸💚🌸6روز تا بزرگترین عید 🌸💚🌸» 💚•💚•💚•💚•💚•💚•💚•💚•💚•💚•💚 کسی را که باشد به دل مهر حیدر شود سرخ رو در دو گیتی به آور فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی بر این زادم و هم بر این بگذرم چنان دان که خاک پی حیدرم ز مشرق تا به مغرب گر امام است امیرالمؤمنین حیدر تمام است 💚•💚•💚•💚•💚•💚•💚•💚•💚•💚•💚 📜 @sheraneh_eitaa