بعد آزمایش خون رفتیم رستوران کباب سفارش دادند غذا رو آوردن منم خیلی باکلاس غذا مو خوردم گفتم کم بخورم که کلاس داشته باشه نگن چه شکمو خلاصه دوتا کباب هامو خوردم برنج و گذاشتم بمونه یه مقداریشو.
و به شوهرم گفتم اگه میخای برنج های منو بخور چون قرمه سبزی هم بود منم حس کلاس و فیس و افاده شوهرم خورد بعد عقد گفت اون روز چرا دوتا کباب ها رو خورده بودی فقط برا برنجارو جا نداشتی؟ بعدم قاه قاه خندید😐😅
۱۵ سالِ از اون روزا میگذره....
#مخاطب
نیمه گمشده منو
هر کی پیدا کرد مال خودش
من دارم میرم خونه سالمندان دیگه😂😂
#مخاطب
بابابزرگم به زنم گفت:آخه حیف تو نیست زن این شدی؟
زنم برگشت گفت:اتفاقا من همیشه منتظر همچین مردی بودم!
داشتم ذوق میکردم😍که ادامه داد
مردی که چشم هیچ کس دنبالش نباشه:/
https://eitaa.com/zawaja
امروز نشسته بودم تو حرم😌
بعد یهو مادر دختر خانم اومد سمتم
گفت پسرم😃
گفتم بله بفرمایید
منتظر بودم بگه میشه شماره مادرتو بدی برای امر خیر😂😂
گفتش دسشویی ها کدوم طرفه😕😂
حالا اینا به کنار
نمیدونم من چرا منتظر بودم ازم شماره مامانمو بگیره😂
هعیییییییییییی
#مخاطب
میشه بفرمایین دعاکنن برام؟
اقا امام زمان امشب کمکم کنه
عاقبت به خیربشم
سلام یه مشکلاتی دارم میشه امشب دعاکنید برام؟ اقاامام زمان کمکم کنن
لطفا بگید بحق این شب واسه همه جوونا دعا کنن
ایستگاه ازدواج
میشه بفرمایین دعاکنن برام؟ اقا امام زمان امشب کمکم کنه عاقبت به خیربشم سلام یه مشکلاتی دارم می
در این شب عزیز
بحق صاحب و مولامون حضرت حجت ابن الحسن ع واسه همه حاجتمندان و عزیزان علی الخصوص عزیزان داخل گروه دعا کنیم 🙏
ﮔﻮﺭﯾﻞ ﺍﻧﮕﻮﺭﯼ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﻫﯿﮑﻠﺶ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺟﺎ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﺭﻭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﯿﮕﻠﯽ ﺑﯿﮕﻠﯽ ...
ﺑﻌﺪ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺗﻮ ﺩﻝ ﯾﮑﯽ ﺟﺎ ﮐﻨﻢ🙁
ﺧﺪﺍﯾﯿﺶ ﺍﻧﺼﺎﻓﻪ🫢😛
#مخاطب
من خیلی دقت میکنم ببینم طرف چطوری با پدرومادرش پشت تلفن حرف میزنه، یکی از بهترین فیلترا برای ❌ یا ✅ آدماس.
https://eitaa.com/zawaja
یبار تو دانشگاه به یه دختر خانمی یه
حسایی داشتم، واسه اینکه باهاش
بتونم سر صحبت رو باز کنم تو پارکینگ
ماشینشو پنچر کردم تا خودم درستش کنم
زاپاس نداشت
#مخاطب
امشب خواستگاری داشتیم، همه چی خوب بود تا اینکه نشستیم با هم حرف بزنیم ، جوری دستاش میلرزید که وجداناً داشتم براش نگران میشدم 😂😂
وسطاش هی میخواستم بگم :
آقا سید آروم باش، میدونم انتظار همچین عروس باکمالاتی رو نداشتی .
آخرشم روم نشد بگم🙈🤣
#مخاطب
۲۰ سال پیش ازدواج کردم،اون موقع زیاد تو روستامون جا نیافتاده بود دختر و پسر برن تو اتاق با هم حرف بزنن
برا من خواستگار از یه شهر دیگه اومده بود 👱♀منو تو عروسی فامیل دیده بودن
بابام اجازه داد بریم تو اتاق حرف بزنیم
خواهر بزرگم با پسراش که ۶ و۹ ساله بودن و خواهر کوچیکم و داداش کوچیکم که مجرد بود گوششونا چسبونده بودن به در که بِشنَوَن خواستگار چی میگه🥴یهو در باز شد و همه گی افتادن وسط اتاق 🤣هم خواهرام هم ما از خنده غش کرده بودیم ،تازه نمی تونستیم خودمونو جمع کنیم
🤣🤣🤣
دیگه جواب مثبت دادیم و تا مدتها اینو همسرم هی بهشون میگفت و میخندیدن