من یه خواستگار داشتم، همون جلسه اول پدرشون برگشتن یه اشاره به مادرم کردن و گفتن ماشاالله، از قدیم هم گفتن مادر رو ببین دختر رو بگیر، هیچی دیگه با اینکه حرف من و آقا پسر تقریبا میخورد به هم، بعد جلسه پدر و مادرم متفق القول نه گفتن، خدایی این چه حرفی بود پدرشون زدن😬🤦🏻‍♀️ #مخاطب

این حجم از بی خیالی مادر شوهر آیندم برا زن نگرفتن برا پسرش منطقی نیست😐 #مخاطب https://eitaa.com/zawaja

‌ دختره میگفت یه دقیقه اومدیم مستقل باشیم، همش تو اشپزخونه بودیم.

چهار تا خواستگار تو یه ماه داشتم یه روز عمو کوچیکم بهم گفت حیف تو نیست چه خواستگارای شاخ شکسته ای داری. آخه نه خونه داشتن ..نه شغل ثابت نه بیمه ای... حالا نشستم برام خواستگار شاخ دار بیاد🤦‍♀ https://eitaa.com/zawaja

میگن برای دیگران دعا کنی بیشتر اجابت میشه،خدایا به مادرم یک داماد جذاب ،پولدار و خفن بده،ممنون. https://eitaa.com/zawaja

برای خواهرم خواستگار اومده بود رفتن تو اتاق صحبت کردن بعد خواستگاری خواهرم برامون تعریف کرد از پسره پرسیدم بیماری خاصی ندارین؟ اونم گفته نه ولی وقتی از پله ها پایین و بالا میرم زانوم تیک تیک صدا میده😐😂خواهرم بیچاره میگفت نمیدونستم چکار کنم میخواستم از خنده منفجر بشم😂 https://eitaa.com/zawaja

یه خواستگاری داشتم باباشون این حرف ورد زبونش بود "پسر کو ندارد نشان از پدر" ماهم رفتیم اول تحیق پدر 😉 ایشون ۳ تا خانم داشتن😳😳... هیچی دیگه جوااااب رد دادیم😅... درکل پسره اصلا حرف نمیزد فقط پدرش تو مجلس همه کاره بود.

‌ ‏به یک عدد همسر برای ادامه زندگی نیازمندم. https://eitaa.com/zawaja

اولین پسری که باهاش صحبت کردم جلسه دوم سوم بود که گفتم من آهنگ گوش نمیدم. گف ولی فانتزی من اینه که شما آهنگ دانلود کنید بریزید تو فلش. سوار ماشین که شدین بگین محسن این آهنگو تازه دانلود کردم بذار گوش بدیم😶‍🌫 تازه گفتم تو عروسیمونم نمیخوام آهنگ باشه. گف اشکال نداره برگشتیم خونه یه آهنگی میذاریم یه دستی میچرخونیم دورهم!😩 (تازه حرکت دست چرخوندنشم نشون داد!) + محسن روحت شاد که روح ما رو شاد کردی #فانتزی https://eitaa.com/zawaja

‌ ‏+ از کجا میدونی که خیلی دوسش داری؟ - وقتی ناراحتش میکنم خودم بیشتر ناراحت میشم.

یه خواستگار داشتم فوق لیسانس بود قرار بود ازمون دکتری شرکت کنه میگفت دوست دارم وقتی باهم ازدواج کردیم هر جا رفتیم منو اقای دکتر صدام کنی حتی تو خونه 😅 #فانتزی

اولین خواستگاری که رفتم (پدرش نظامی بازنشسته بود هر چند سال یک شهر ماموریت بوده به همراه خانواده)،دختر خانم گفت باید هر سال یه شهر زندگی کنیم😐 منو مارکوپولو فرض کرده بود😁 #فانتزی