🔷 یادمون می مونه بچه #هیئتی ها، #طلبه ها، #بسیجی ها، #مومن ها توی سختی و بلای #کرونا کجا بودن
#سلبریتی های مدعی #کنار_مردم بودن کجا بودن و چه راهکارایی به جای #کمک میدادن!
#چالش_رقص #بازیگر #بازیگران #رشت #قم #آخوند #ملا #شیراز #امین_زندگانی #امیر_نوری #سینما #هنرمندان #طلاب #خاطره #یادگاری #مردم #وزارت_بهداشت #پرستاران #پزشکان #یاری #دلقک #رقص #اسکل
🔸و همچنین بر شما !!🔸
📝#خاطره حجه الاسلام محمد انجوی نژاد از آیت الله حائری شیرازی به مناسبت عید سعید قربان
خاطره ای از مرحوم آیت الله حائری شیرازی دارم که مناسب #عید_قربان است:
عید قربان سال 90 بود. به شوخی برای دوستان پیامکی با این عبارت آماده کردم:
عید قربان را به شما و بقیه گوسفندان عالم تسلیت عرض می کنم!!
در حال ارسال بودم. رسیدم به اسم حائری. به نیّتِ علی حائری_فرزند آیت الله_ ارسال کردم و تا ارسال شد، دیدم برای موبایل خود آیت الله حائری فرستادم !!!!
لحظه ای قفل کردم. عرق روی پیشانیم نشست. دستم داشت می لرزید.
بعدش فکر کردم که خب ایشان پیامک نمی خوانند، خوب است زنگ بزنم به علی و بگویم:
من این اشتباه را کردم بدو برو گوشی بابا را بردار پاکش کن! خوشحال شدم از این فکرِ بکر،
تا آمدم شماره بگیرم دیدم پیامک آمد از خود آقا!
جواب داده بودند:
و همچنین بر شما!
خدا درجاتشان را متعالی کند. هیچ وقت به رویم نیاوردند!
🍃 #خاطره | یک کیلو را برگردان
🔹حجت الاسلام فرقانی روایت میکند: در نجف که بودیم یک روز امام سرما خورده بودند. دکتر آمد و ایشان را معاینه کرد و به من گفت: دو کیلو لیمو برای امام بخرید. من هم رفتم و فراهم کردم. قیمت آن هم ارزان بود، کیلویی پنجاه فلس. وقتی برگشتیم امام فرمودند: «میوه خریدی؟» گفتم: «بله، دو کیلو خریده ام.» فرمودند: «من گفتم یک کیلو» عرض کردم: «آقا شما سرماخوردگیتان طول می کشد، یک کیلو که چیزی نمیشود.» فرمودند: «نخیر، یک کیلو را برگردان.» گفتم: «آقا، من صندوقهای آن بندۀ خدا را به اسم شما به هم ریختم و او هیچ چیزی نگفت حالا اگر برگردانم عصبانی می شود.» فرمودند: «باید برگردانی.» گفتم: «چشم.»
📚برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (ره)، جلد ۲، صفحه ۸۶
🍃 #خاطره | حق ندارم به خانم امر کنم
🔸زهرا مصطفوی روایت میکند: من ندیدم در طول زندگی، امام به خانمشان بگویند در را ببندید. بارها و بارها میدیدم که خانم میآمدند و کنار آقا مینشستند، ولی امام خودشان بلند میشدند و در را میبستند و حتی وقتی پا میشدند به من هم نمیگفتند که در را ببندم. یک روزی من به آقا گفتم خانم که داخل اتاق میآیند همان موقع به ایشان بگویید در را ببندند. گفتند: «من حق ندارم به ایشان امر کنم». حتی به صورت خواهش هم از ایشان چیزی را نمیخواستند.
📚 برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد ۱، صفحه ۷۸
#به_سبک_امام
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹ببینید #خاطره
💠این خاطره ۲ دقیقه ای رو از دست ندید
👌خاطره ای شنیدنی از نوجوان چهارده ساله #دفاع_مقدس
😭 وقتی جعبه مهمات باز کردم فقط گریه کردم....
#هفته_دفاع_مقدس
#ایثار #فداکاری #گذشت