eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  حضرت مادر
11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مگر حسین شناس تر از زینب(س)وجود دارد؟ بالای سرش که رسید حسینِ(ع)خود را نشناخت عجیب و غریب تو را کشتند...💔
هدایت شده از  حضرت مادر
💔 سلام، حضرت ارباب توسل کنیم به پنج تن آل عبا حضرت خدیجه و هفتادودوتن شهیددشت کربلا حضرت عباس(ع)امام سجاد(ع)حضرت زینب(س)حضرت رقیه(س)حضرت ام البنین به نیت التماس‌دعا🙏 https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
💕اوج نفرت💕 _نگار با شنیدن صداش در و باز کردم و بیرون رفتم _ یه چایی بریز بخورم برم سوال پرسیدن ازش فایده ای نداره به محض اینکه بره میرم بالا و از میترا میپرسم. چایی ریختم روی میز گذاشتم. لقمه ی بزرگی گرفت _دیشب که خواب بودی گوشیت رو نگاه کردم مادربزرگت پیام داده بود. سوالی نگاهم کرد _چی گفته بود _ مثل اینکه حالش خوب نیست میخواد برگردی نفس سنگین کشید و سرش رو تکون داد و نگران پرسیدم _ میخوای بری? لقمه رو توی دهنش گذاشت _ انقدر کارهام به هم پیچیدن که نمی دونم باید چیکار کنم. ایستاد سمت کیفش که روی اپن بود رفت. _ کاری نداری _برو به سلامت خداحافظی کرد و رفت. از تو چشمی نگاهش کردم داخل آسانسور رفت فوری به اتاقم رفتم. مانتو روسریم رو پوشیدم از پله ها به طبقه بالا رفتم. پشت در خونه میترا ایستادم نفسی تازه کردم. در زدم بعد از چند لحظه صدای ظریف بله گفتن خانمی رو شنیدم. در رو باز کردم متعجب نگاهم کرد _سلام من نگارم لبخند ملیحی زد و از جلوی در کنار رفت _ سلام بفرمایید داخل دستش رو دراز کرد _ناهیدم دوست و همکار میترا دستش رو گرفتم مثل خودش لبخند زدم _از دیدنتون خوشبختم به میترا که حسابی صورتش به هم ریخته بود نگاه کردم و جلو رفتم سلام کردم _ سلام چه عجب راه گم کردی? کنارش نشستم _ببخشید نمیدونم چرا علیرضا نمیداره بیام بالا. روی مبل جابه‌جا شد. _ حق داره به سینی شربتی که ناهید جلوم گرفته بود نگاه کردم _بفرمایید _دستتون درد نکنه ببخشید من باید از شما پذیرایی کنم _ نه خواهش می کنم نوش جونتون یکی از لیوان ها رو برداشتم و روی میز گذاشتم. _دیروز بهت حسودی کردیم به خاطر علیرضا نگاهی به ناهید انداختم لب زدم _ البته علیرضا که خیلی خوبه ولی چرا حسودی? _دیروز اینجا یه جوری با احمد رضا حرف زد که دیگه حرف تو هم نزنه لبخند بی جونی به خاطر حضور ناهید زدم و نگران پرسیدم _ مگه اینجا بود? _ بله ولی با گرد و خاکی که علیرضا کرد رفت. بعد رفتنشون ناهید کنجکاوی کرد منم براش تعریف کردم. ناهید با لبخند پر از آرامش و دلنشین نگاهم کرد. سرم رو پایین انداختم و غمگین پرسیدم _چی بهش گفت? _ هرچی که لازم بود بدونه تو چشم هاش خیره شدم _میشه بگید? اشاره کرد به لیوان شربت _ بخور الان بهت میگم. 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
هدایت شده از  حضرت مادر
💔 سلام، حضرت ارباب توسل کنیم به پنج تن آل عبا حضرت خدیجه و هفتادودوتن شهیددشت کربلا حضرت عباس(ع)امام سجاد(ع)حضرت زینب(س)حضرت رقیه(س)حضرت ام البنین به نیت التماس‌دعا🙏 https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
شب اربعین1445
سلام به همگی امیدوارم حالتون خوب باشه البته حال جامونده ها فکر نکنم خوب باشه...💔
جامونده های کربلا رو میگما کسایی مثل من که توی حسرت کربلاے ارباب ان...
خیلیا بدون ویزا رفتن ارباب خریدشون🙃
همش با خودم میگم یعنی اینقدر بدم که لایق دعوت به اربعین نبودم همش شده ورد لبم چیشده که قابل ندونستی ما رو
اخه اقای امام حسین شما اهل سوا کردن نبودید که
اخه اقای امام حسین شما خوب و بدو باهم میخریدین که