#فرنگیس
قسمت بیست و پنجم
مرد راننده، سر و صورتش خاکی بود. به نظر میآمد قیافهاش درهم و دمغ است. وقتی قیافهاش را دیدم، نفس در سینهام حبس شد. جلو دویدم و سلام و علیک کردم. مرد فقط سری تکان داد. دایی دیگرم حشمت جلو آمد و گفت: «بگو چه شده، مرد؟ تو بیخود این طرفها نیامدهای؟ بگو زودتر و خلاصمان کن.»
راننده آمبولانس با ناراحتی گفت: «خبر بدی دارم!»
وقتی این را شنیدم، پاهایم سست شد. همه با دلهره به راننده نگاه میکردیم. راننده ادامه داد: «شنیدم یک عده از شما رفته بودند دنبال جوانهای ده...»
مرد سکوت کرد. داییحشمتم تندی گفت: «ها، رفته بودند. همه منتظرشان هستیم، ولی هنوز خبری ازشان نرسیده.»
مرد چشم دوخت توی تخم چشمهای داییحشمت و این بار آرامتر از قبل ادامه داد: «همۀ آنها که رفته بودند... به ماشینشان که به طرف خسروی میرفته، بمب خورده و همگی توی ماشین شهید شدهاند.»
هنوز حرفش تمام نشده بود که شیون و واویلا برپا شد. دنیا دور سرم چرخید. مردم حالشان از من هم بدتر بود. خاک ده به آسمان بلند شد. هر کس مشتی خاک برداشته بود و به سر میریخت. زنها با صدای بلند فریاد میزدند: «هی وا... هی وا...»
مردها دستهاشان را جلوی صورتها گرفته بودند و یکییکی روی زمین مینشستند. زنها روبهروی هم ایستاد بودیم و توی صورتمان میزدیم و شیون میکردیم: «هی وا... هی وا...»
هشت نفر از ده ما رفته بودند و حالا توی آن تنگ غروب، شیون بود و واویلا. شیونی به راه افتاد که سابقه نداشت. مردها و زنها صورتهاشان را میخراشیدند. موها را میکندند و دور دستها حلقه میکردند. از صورت همۀ زنها خون به راه افتاده بود. صورت بچهها هم خیس اشک بود.
تمام مردم روستا، کنار چشمه، مثل ابر بهار گریه میکردند.
شانههای پدرم را گرفتم و کنار دیوار خانه نشاندم. دستهای مادرم را گرفتم و گفتم: «مادر به قربانت... مادر به فدای قلب مجروحت... خالوی عزیزم...»
صورتم را چنگ میانداختم. به سینه میکوبیدم و حسین حسین میگفتم. انگار شب عاشورا بود.
مردهای روستا کمکم به خود آمدند و بلند شدند. کدخدا رو به بقیه کرد و گفت: «باید برویم و جنازههاشان را بیاوریم.»
کدخدا اسمش مشهدی الهی مرجانی بود. مردم روستا خیلی قبولش داشتند. از صبح تا شب صدای قرآن خواندنش از خانه بلند بود. همیشه سعی میکرد با وضو باشد. برادرش هم بین مردهایی بود که رفته بودند.
یکی از مردهای ده گفت: «هر کس برود، کشته میشود...»
هنوز حرف از دهانش خارج نشده بود که داییام حشمت، با ناراحتی بر سرش فریاد کشید: «اگر همهمان را هم بکشند، باید جنازههاشان را برگردانیم.»
عدهای از عزیزانمان توی جبهه بودند و ما از آنها بیخبر بودیم. عدهای از پارههای تنمان کشته شده بودند و قرار بود عدۀ دیگری بروند تا جنازههاشان را بیاورند. خدایا، این چه مصیبتی بود که گرفتارش شده بودیم. روستای ما یکباره داغدار شده بود. انگار دشمن آمده بود تا فقط آوهزین و گورسفید را نابود کند.
خواب به چشم کسی نمیآمد. شب، مردم ده جمع شده بودند کنار هم. هیچ کس آن شب غذا نخورد. همه در رفت و آمد بودند. وسیلۀ زیادی نبود. فقط گاهی ماشینهای عبوری بودند، یا تراکتور. مردم نمیدانستند باید چه کار کنند. مردها دوباره شور گرفتند. گروه اول که رفته بودند بجنگند، گروه دوم که همه کشته شده بودند و حالا گروه سوم هم میخواست برود.
بعضی از مردها میگفتند: «تا حالا جنازهها دست دشمن افتاده، چون دشمن پیشروی کرده، چطور میشود جنازهها را آورد؟ بگذاریم شاید نیروهای خودی، جنازهها را آوردند.»
اما داییام حشمت و چند نفر دیگر میگفتند باید برویم دنبال جنازهها، یا مثل آنها میمیریم یا با جنازۀ آنها برمیگردیم. داییام میگفت: «میروم و جنازهها را میآورم. برای ما ننگ است جنازۀ عزیزانمان روی زمین بماند و دشمن به ما بخندد. برای ما بد است. خواب شب، خجالتی روز است.»
حرفهای کدخدا و داییحشمت اثر خودش را کرد. چند مرد، با یک تراکتور راه افتادند. پشت سرشان، صدای صلوات و دعای مردم توی دل شب بلند شد. دل داغدارمان دوباره منتظر شد.
همۀ مردم، کنار خانهها به انتظار نشستند. همه جا تاریک بود. یک مدت سروصدای بچهها بلند بود، اما کمکم صدای آنها هم خوابید. بچهها همانجا روی زمین و کنار دیوارها به خواب رفتند. در میان سکوت، باز هم گاهگاهی، صدای روله روله و شیون و واویلا بلند میشد و انگار مردم دوباره یادشان افتاده باشد که چه بلایی سرشان آمده، همه شروع به شیون و زاری میکردند.
#ادامه_دارد
@zeinabion98
بَـعـد روضـه، عـجـيـب مي چَسبَـد
دو سـه تـا حَبّـه
قـنـد و چـاي حسـيـن
تـا مُـحَـرم مـرا نـگـه داريـد
دل مـن لـك زده بـراي حسـيـن...
#بوی_محرمش_میاد✨
شبت حسینی بانو🌙
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
@zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤﷽🖤
#قرار_روزانه
🕯 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن.
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🕯 السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدی
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🕯السلام علیک یافاطمه المعصومه
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
@zeinabion98
💫امام رضا(علیه السلام)🔰:
🕯 كانَ أبي إذا دَخَلَ شَهرُ المُحَرَّمِ لايُرى ضاحِكا . . . فَإذا كانَ يَومُ العاشِرِ كانَ ذلِكَ اليَومُ يَومَ مُصيبَتِهِ و حُزنِهِ و بُكائِهِ؛
🔹چون ماه محرّم مى رسيد، كسى پدرم را خندان نمى ديد... چون روز دهم فرا مى رسيد آن روز، روز سوگوارى و اندوه و گريه او بود.
📚 وسائل الشيعه، ج ۱۰، ص ۵۰۵
باز اینچهشورشاستکهدرخلقعالم است
باز این چه نوحه چه عزا و چه ماتم است
فرارسیدن دهه اول محرم، ایام عزای حسینی تسلیت باد🏴
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@zeinabion98
سلام
مامانای گل....
🏴 الهی صبح روز سه شنبه تون پر از خیر و برکت و پراز معرفت حسینی ..🌿
☀️امروز متعلق است به امام سجاد، امام محمدباقر و امام جعفرصادق علیهم السلام
🍃 مهمانشون هستیم ان شاء الله با معرفت ، کارهامون رو با نیت الهی انجام و به این بزرگواران هدیه بدیم....
👈 همه کارهامون👇
🔹 نفس کشیدن
🔹خواندن ادعیه امروز
🔹 لبخند به روی اعضای خانواده 🔹غذا درست کردن
🔹مطالعه
🔹نماز خواندن
🔹وقت تلف نکردن
🔹عصبانی نشدن و...
✅ تو خونه مون غذای غیر نذری نداریم حتی میوه یا آب خوردنمون با نیت باشه خلاصه تو خونه های ما همه فقط غذای حضرتی می خورند (غذای جسم و روح)
💫هدیه هاتون با نیت الهی و اخلاص ، پرارزش و مقبول ان شاء الله
✔️ ان شاءالله ۴۰ روز عزاداری بامعرفت نصیبمون شود🤲
@zeinabion98
♥️اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
♥️وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
♥️وعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
♥️وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن
لبیک یا حسین علیه السلام ♥️
حلول ماه محرم الحرام تسلیت باد 🏴
امروز هم طبق برنامه سه شنبه ها با معرفی📚#کتاب_خوب در خدمتتان هستیم ان شاءالله مفید واقع شود.
@zeinabion98
اگر الگو زینب "س" است...💞💞
♥️اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ ♥️وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ♥️وعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ ♥️وَ
باسلام و عرض معذرت از شما بزرگواران گویا امروز حال ایتا خوب نیست متاسفانه امکان آپلود و دانلود نیست.
چون کتابها با عکس شان خدمت شما عزیزان معرفی میشوند مشکل در ارسال دارند.
ما همچنان در تلاش هستیم ☺️
🖤 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ 🖤
سلام بر پرچم و عَلَم
سلام بر شعر محتشم
سلام بر محرم...🖤
📚 کتاب همرزمان حسین(علیه السلام )
این کتاب مشتمل بر ۱۰ سخنرانی
امام خامنهای حفظه الله در ماه محرّم سال ۱۳۵۱ است...
✅ ایشان بین سالهای ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۵ به طور متناوب در مناسبتهای مذهبی به تهران مسافرت میکردند و در جلسات مختلف به ایراد سخن میپرداخته اند.
در محرّم سال ۱۳۵۱ به تهران عزیمت میکنند و در هیئت انصار الحسین (علیه السلام ) و برخی از جلسات دیگر به سخنرانی می پردازند.
هیئت انصار الحسین (علیه السّلام)از هیئتهای پرشور و انقلابی تهران بود و بسیاری از مبارزان انقلابی در جلسات این هیئت شرکت میکردند و سخنرانان این جلسه نیز از میان روحانیان انقلابی انتخاب میشدند.
📖 کتاب پیش رو در ده گفتار تدوین شده است که به تحلیل شیوه مبارزه امامان معصوم پرداخته است...
✏"همرزمان حسین،همدلهای حسین،پا در رکابان پیکار با ظلم،طلاق دهندگان دنیا،زندگیها،آرامشها،راحتیها،آسودگیها،عافیتها،پولها و مقامها..."
✍"امام صادق علیه السلام در کنار حسین علیه السلام است و با همان دشمن میجنگد و مبارزه میکند؛با همان دستی که آقا حسین(علیه السلام ) را شهید کردند،او را هم شهید کردند؛منتها در دو میدان و مهم این است..."
@zeinabion98