هر کاری مى كردن دکترا، سید به هوش نمی اومد. اگر هم می اومد.. یه یازهرا (س) می گفت؛ دوباره از هوش می رفت😔. کمی آب زمزم با تربت به دستم رسیده بود، با هم قاطی کردم مالیدم رو لبای سید.🍃
چشماشو باز کرد وگفت: این چی بود؟ گفتم: آب... گفت: نه آب نبود، ولی دیگه این کارو نکن..!😔من با مادرم تو کوچه های مدینه بودیم😭،تازه راز یازهرا(س) گفتناشو فهمیدم.💔
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌹
@zeinabion98
#شهدا
🔹بیشتـر وقت ها لباس پوشیدنش👨✈️ جوری بود که تیپ و ظاهرش مثل #بچههای_جنگ باشد...
🔸ولی آن روز شلوار کتان👖 پوشیده بود و خیلی #شیک شده بود. جلو رفتم و گفتم: #سید! شما هم ؟! سید گفت :
به نظر تو از لحاظ شرعی اشکالی داره⁉️
🔹گفتم: نه! گشاده، هیچ علامتی هم نداره❌ ولی برای #شما خوب نیست. گفت: میدونم؛ ولی امروز رفته بودم با یه سری از #جوون ها فوتبال بازی⚽️ کنم! بعد هم باهاشون صحبت کردم و دعوتشون کردم به #هیئت.
🔸بعد هم گفت: «وقتی با تیپ و ظاهری مثل خودشون👥 باهاشون حرف میزنی بیشتر حرفت رو #قبول میکنند.»
✍ راوی : دوست شهید
#شهید_سیدمجتبی_علمدار 🌷
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@zeinabion98
💔
#کرامات_شهدا:
سیّد همیشه « یا زهرا(س) » می گفت. البته عنایاتی هم نصیب ما می شد. مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول شدیم. آنچنان توان مالی نداشتیم.
یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما کرایه نداشتم. 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود. توی جیب ایشان هم پول نبود. وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناس های هزاری زیر طاقچه مان است.
تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد. گفت: این لطف آقا امام زمان (عج) است. تا من زنده هستم به کسی نگو.
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
منبع:خاطراتی از همسر شهید_سایت شهید آوینی
@zeinabion98
من کنار سید نشسته بودم و سید هم طبق معمول شال سبزش را روی سرش انداخته بود و با سوز و گداز خاصی مشغول خواندن زیارت عاشورا و مداحی بود.
بعد از اتمام مراسم ناگهان شال سبزخود را بر گردن من گذاشت.
با تعجب پرسیدم: این چه کاری است؟!
گفت: بگذار گردن تو باشد.😉
بعد از لحظه ای دیدم جمعیت حاضر به سوی من آمدند و شروع کردند به بوسیدن و التماس دعا گفتن.
با صدای بلند گفتم: اشتباه گرفته اید، مداح ایشان است.
اما سید کمی آن طرف تر ایستاده بود و با لبخند به من نگاه می کرد.😊
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🕊🌹
@zeinabion98