حفاظت از مضرات #جادو داستان جالب عروسی و قتل🌱🌱
♥✨سعی نکنید دختران پاکدامن را فریب دهید.*
♥✨دختری زیبا فرزند خطیب مسجدی در حومه مدینه منوره بود و در دانشگاه هم مشغول تحصیل بود.
روزی در حال برگشت از دانشگاه به خانه، پسری هنگام پیاده شدن از ماشین، او را دید.
دختر خطیب، بسیار زیبا و حسین بود.
که مورد پسند پسره واقع شد
بعد از پرس و جو، متوجه شد که دختر امام مسجد ست.
پسر از آن روز شروع به نماز در صف اول کرد. به محض شنیدن اذان به در مسجد می رسید. تا اقامه نماز، قرآن می خواند.
تا شش هفت ماه این روند ادامه داشت،
روزی پسره با خانواده اظهار ازدواج کرد که میخواهد ازدواج کند
پدرش گفت: "خوبه، می بینیم، دختر مناسبی پیدا کنیم.
او گفت:من دختر را دیده ام.
پرسیدن کی هست؟
گفت: دختر امام جمعه.
پدر گفت: اینکه خیلی عالی هست، ما با امام صاحب ملاقات می کنیم.
♥✨همراه با بزرگان محله به خدمت امام صاحب آمدند. امام در مورد پسر سوال کرد. به پسره اشاره کردند.
امام صاحب هم دینداری پسر را دیده بعد از مشوره و رضایت دختر، قبول کرد
بعد از شش یا هفت ماه مراسم ازدواج انجام شد. مدت کوتاهی پس از ازدواج، پسر در ادای نماز و تلاوت سست و ضعیف شد.
و دوماه بعد ریش خود را هم تراشید. وقتی به خانه رسید، دختر بسیار عصبانی شد.
او گفت: "من این نمازها را می خواندم تا تو را بدست آورم. حالا هدف محقق شده است. دگه چه نیازی هست.
دختر خیلی ناراحت و افسرده شد و رفت به پدرش گفت که نمی خواهد دیگر با این بی ایمان به مدت یک روز هم بماند.
موضوع به دادگستری رسید.
قاضی تصمیم بر جدایی آنها گرفت.
پسر بسیار ناراحت بود.
خیلی تلاش کرد دوباره به دختره برسه ولی موفق نشد
♥✨تصمیم گرفت از جادوگری کمک بگیرد. جادوگر مبلغ زیادی پول خواست.
پسر تمام پول را پرداخت کرد چند روز بعد ، جادوگر پول بیشتری خواست. پسر بلافاصله پول پرداخت و گفت که کار باید انجام شود. بعد از یک ماه ، جادوگر به پسر گفت: "بیا ، پولت را بگیر. کار شما تحت هیچ شرایطی امکان پذیر نیست وقتی پسر به اتاق جادوگر رسید، جادوگر چاقوی بزرگی در دست گرفته و منتظر بود.
پسره با تعجب پرسید چکار میخای بکنی؟
جادوگر گفت: مرا بکش وگرنه هر دو کشته خواهیم شد.
♥✨ "پسر گفت:" من نمی توانم این کار را انجام دهم ، پول مرابده، پسره پول را گرفته و شروع به فرار کرد.
پلیس پسر را وحشت زده در حال فرار دید، او را دستگیر کرد.
پول را توقیف نمود،
سپس پلیس از طریق پسر به جادوگر رسید. جادوگر به پلیس گفت مرا بکشید. من در شرف مرگ هستم. اونا منو ویل نمی کنند
پلیس هر دو را نزد قاضی برد،
جادوگر کل داستان را به قاضی گفت. که ما با استمداد از شیاطین عمل جادو انجام می دهیم و موفق می شویم
♥✨مگر وقتی خواستم روی این دختر عملیات انجام بدهم و از شیاطین کمک خواستم، دیدم فرشتگان از خانه ایشون حفاظت می کند. سپس من اقدام دوم را انجام دادم. فرشتگان هنوز مامور بر حفاظت بودند، البته با تعداد بیشتر از قبل.
سپس من سعی کردم از رئیس شیاطین کمک بگیرم.
♥✨ایندفعه جبرئیل امین بر خانه ایشان ایستاده بودند. بعد آن روز گروه های شیطانی دنبال کشتن من هستند.
قاضی تعجب کرد.
و امام صاحب را صدا کرد. وقتی امام صاحب آمد ، پرسید: "چه عمل انجام می دهید؟ که فرشتگان مسئول نگهبانی از خانه شما هستند.
او علت را پرسید ، زیرا نمی دانست اونجا چخبره.
وقتی تمام ماجرا را به امام صاحب گفتن.
وی گفت: سوره بقره هر روز صبح در خانه ما خوانده می شود و خانه ای که سوره بقره در آن خوانده می شود تحت تأثیر جن و شیاطین قرار نمی گیرد.
❣الله ج خانواده های نیک رو اینجوری حفاظت می فرماید
♥✨ این پست برای کسانی است که نگران جادو یا جن هستند.
دین خود را بشناسید و به خدا ایمان داشته باشید. خداوند پشتیبان و یاور ما باشد
📿https://eitaa.com/zekr85
ذکرهای گره گشای