eitaa logo
💠قران کریم وذکرهای آسمانی💠
343 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
129 فایل
https://eitaa.com/joinchat/3704750274C43b84d8034 گاهی خدا را صدا بزن! بی آنکه بخواهی از او گله کنی... بی آنکه بگویی ، چرا؟ ای کاش... و بی آنکه نداشتن ها و نبودن ها را به او نسبت بدهی💫 گاهی خدا را به خاطر خدا بودنش صدا بزن🌸 🥀گروه توشه های آسمانی 🥀
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🖤🍃🖤🍃🖤🍃🖤 🖤 امام کاظم علیه السلام و زن بدکاره ◼️ مرحوم مجلسی نقل کرده است: هارون ، خلیفه مقتدر و بی‌حیای عبّاسی دستور داد کنیز زیبا صورتی را برای خدمت کردن به امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) به زندان بردند (و منظورش بدنام کردن حضرت بود) ◼️ امام پیغام داد: «بَل انتُم بِهَدیتکُم تَفرَحُون(نمل:۳۶) این شما هستید که با هدایای خود شادمان می‌شوید» من به کنیز و امثال آن نیازی ندارم ◼️ هارون از این پیام سخت خشمگین شد و گفت: به او بگوئید ما به رضای تو کنیز را به زندان ، نزد تو نفرستادیم و دستور داد که کنیز را نزد حضرت بگذارند و باز گردند   ◼️ مدتی گذشت ، هارون خادمش را به زندان فرستاد تا خبری بگیرد خادم به زندان رفت. با کمال تعجب دید آن کنیز به سجده رفته است و مرتب می‌گوید: سُبُوحٌ قُدّوس سُبحانکَ سُبحانکَ جریان را به هارون گزارش داد 🔲هارون گفت: به خدا سوگند! موسی بن جعفر او را سحر کرده است کنیز را بیاورید. کنیز را به حضور هارون آوردند ، نگاهش را به آسمان دوخت و ساکت ایستاد هارون پرسید: تو را چه شده؟   ◼️ گفت: خبر تازه‌ای دارم! وقتی مرا به زندان بردند دیدم این مرد مرتب نماز می‌خواند ، بعد از نماز مشغول تسبیح و تقدیس خداوند می‌شود ◼️ به او عرض کردم: مولای من! شما کاری ندارید برایتان انجام دهم؟ فرمود: با تو چه کار دارم؟ عرض کردم: مرا برای خدمت به شما آورده‌اند آن بزرگوار با دست اشاره کرد و فرمود: پس اینها چه کاره‌اند؟!   ◼️ نگاه کردم ، باغی دیدم بسیار وسیع و زیبا که اول و آخر آن ناپیدا بود فرش‌های نفیس در آن گسترده بود و حوریه‌های بسیار زیبا با لباس‌های آراسته در آن جا بودند که هرگز نظیر آنها را ندیده بودم ◼️ با مشاهده آنها در برابر خدای خود به سجده افتادم و در سجده بودم که خادم تو به سراغم آمد و مرا نزد تو آورد ♦️ هارون گفت: ای ناپاک! شاید وقتی به سجده رفتی اینها را در خواب دیدی؟ گفت: نه! به خدا سوگند! این واقعیات را پیش از سجده دیدم و بعد از مشاهده آنها به سجده افتادم ♦️ هارون (به فردی) گفت: این ناپاک را بگیر و مراقب باش کسی این مطلب را از او نشنود ، اما کنیز بدون درنگ مشغول نماز شد   ◼️ از او پرسیدند: چرا چنین می‌کنی؟ گفت: عبد صالح (موسی بن جعفر علیهماالسلام) را چنین یافتم … ◼️ راوی این داستان می‌گوید: این کنیز زندگی خود را به همین منوال در بندگی خدا سپری کرد تا از دنیا رفت این قضیه چند روز قبل از شهادت امام کاظم (علیه‌السلام) رخ داد   📚پایگاه عرفان/بحار،ج۴۸،ص۲۳۸   🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺 ↯ 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯ 🌿🌺 https://eitaa.com/Zekr_Asmani 🍃🖤🍃🖤🍃🖤🍃🖤