https://eitaa.com/zekrabab125/15901
رمان #تاپروانگی قسمت 1 تا 5👆
https://eitaa.com/zekrabab125/16042
رمان #تاپروانگی قسمت 6 تا 10👆
https://eitaa.com/zekrabab125/16140
رمان #تاپروانگی قسمت 11 تا 15👆
https://eitaa.com/zekrabab125/16220
رمان #تاپروانگی قسمت 16 تا 20👆
https://eitaa.com/zekrabab125/16299
رمان #تاپروانگی قسمت 21 تا 25👆
https://eitaa.com/zekrabab125/16363
رمان #تاپروانگی قسمت 26 تا 30👆
https://eitaa.com/zekrabab125/16472
رمان #تاپروانگی قسمت 31 تا 35👆
https://eitaa.com/zekrabab125/16562
رمان #تاپروانگی قسمت 36 تا 40 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/16636
رمان #تاپروانگی قسمت 41 تا 45👆
https://eitaa.com/zekrabab125/16724
رمان #تاپروانگی قسمت 46 تا 50 👆
🔴 برای خواندن اولین داستان بلند بنام ↘️
رمان ( #پــــناه ) کلیک کنید 👇👇🔴
https://eitaa.com/zekrabab125/13374
.
🔴 برای خواندن دومین داستان بلند بنام ↘️
رمان ( #سجده_عشق ) کلیک کنید👇👇🔴
https://eitaa.com/zekrabab125/15243
https://eitaa.com/zekrabab125/16673
داستان کوتا قسمت 261 تا 270👆
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 271
در زمانهاى قديم، مردی ساز زن
و خوانندهای بود بنام "برديا"
که با مهارت تمام مینواخت و همیشه در مجالس شادی و محافل عروسی، وقتی برای رزرو نداشت
بردیا چون به سن شصت سال رسید روزی در دربار شاه مینواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر میلرزند
و توان ادای نتها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش میلرزید و کمکم صدای ساز و صداى گلویش ناهنجار میشود.
عذر او را خواستند
و گفتند دیگر در مجالس نیاید.
بردیا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از اینکه دیگر نمیتوانست کار کند و برایشان خرجی بیاورد بسیار آشفته شدند!
بردیا سازش را که همدم لحظههای تنهاییاش بود برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد.
در دل شب در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که در کل عمرش آهنگ غمی ننواخته بود، سازش را برای اولین بار بر نت غم کوک کرد و این بار برای خدایش در تاریکی شب، فقط نواخت.
بردیا مینواخت و خدا خدا میگفت و گریه میکرد و بر گذر عمرش و بر بی وفایی دنیا اشک میریخت و از خدا طلب مرگ میکرد.
در دل شب به ناگاه دست گرمی را بر شانههای خود حس کرد، سر برداشت تا ببیند کیست.
شیخ سعید ابوالخیر را دید در حالی که کیسهای پر از زر در دستان شیخ بود.
شیخ گفت این کیسه زر را بگیر و ببر در بازار شهر دکانی بخر و کارى را شروع کن.
بردیا شوکه شد و گریه کرد و پرسید ای شیخ آیا صدای ناله من تا شهر میرسید که تو خود را به من رساندی؟
شیخ گفت هرگز !!!
بلکه صدای ناله مخلوق را قبل از این که کسی بشنود خالقش میشنود
و خالقت مرا که در خواب بودم بیدار کرد
و امر فرمود کیسه زری برای تو در پشت قبرستان شهر بیاورم.
به من در رویا امر فرمود برو در پشت قبرستان شهر، مخلوقی مرا میخواند برو و خواسته او را اجابت کن.
بردیا صورت در خاک مالید و گفت:
خدایا عمری در جوانی و در شادابیام با دستان توانا سازهایی زدم براى مردم این شهر
اما چون دستانم لرزید مرا از خود راندند.
اما یک بار فقط برای تو زدم و خواندم.
اما تو با دستان لرزان و صدای ناهنجار من، مرا خریدی و رهایم نکردی
و مشتری صدای ناهنجار ساز و گلویم شدی و بالاترین دستمزد را پرداختی.
تو تنها پشتیبان ما در این روزگار غریب و بیوفا هستی.
به رحمت و بزرگیت سوگندت میدهیم که ما را هیچوقت تنها نگذار
و زیر بار منت ناکسان قرار نده.
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3917348874Ce0b1d80042
✍آرشیوقرانومفاتیحالجنان👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee
✍ مــطــالب صــلواتی👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db
🔴کپی با ذکر صلوات🔴
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 272
👈 ثمره حفظ زبان
شخصی به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عرض کرد: مرا راهنمایی کن!
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند: زبان خود را کنترل کن.
بار دیگر آن شخص گفت: مرا راهنمایی کن! پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همان جواب را بیان فرمودند.
بار سوم تقاضای راهنمایی کرد.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باز هم به او فرمودند: زبانت را کنترل کن.
عرض کرد: آیا این مسئله آن چنان مهم است که در هر سه بار مرا به آن توصیه فرمودی؟
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند: وای بر تو! آیا جز آثار زبان، انسان را با صورت درون شعله های دوزخ می افکند؟!
📗 #کشکول_بهتاش، ص 104
✍ یدالله بهتاش
🌺
﷽🌺﷽
🌺﷽🌺﷽🌺﷽
﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽
🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3917348874Ce0b1d80042
✍آرشیوقرانومفاتیحالجنان👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee
✍ مــطــالب صــلواتی👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db
🔴کپی با ذکر صلوات🔴
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 273
طوبی خانم که فوت کرد همه گفتند چهلم نشده حسین آقا میرود یک زن دیگر میگیرد.
سه ماه گذشت و حسین آقا به جای اینکه برود یک زن دیگر بگیرد، هر پنجشنبه میرفت سر خاک
ماه چهارم خواهرش آستین زد بالا که داداش تنهاست و خواهر برادرها سرگرم زندگی خودشان هستند، خیلی نمیرسند که به او برسند.
طلعت خانم را نشان کرد و توی یک مهمانی نشان حسین آقا داد.
حسین آقا که برآشفت همه گفتند یکی دیگر که بیاید جای خالی زنش پُر میشود.
حسین آقا داد زد جای خالی زنم را هیچ زنی نمیتواند پر کند.
توی اتاقش رفت و در را به هم کوبید
همه گفتند یک مدتی تنها باشد مجبور میشود جای خالی زنش را پر کند.
مرد زن میخواهد.
حسین آقا ولی هر پنجشنبه میرفت سر خاک سال زنش هم گذشت و حسین آقا زن نگرفت.
همه گفتند امسال دیگر حسین آقا زن میگیرد.
سال دوم و سوم هم گذشت و حسین آقا زن نگرفت
هر وقت یکی پیشنهاد میداد حسین آقا زن بگیرد، حسین آقا میگفت آن موقع که بچهها احتیاج داشتند اینکار را نکردم، حالا دیگر از آب و گل درآمدند.
حرفی از احتیاج خودش نمیزد، دخترها را شوهر داد و به پسرها هم زن، اما وعدهی پنجشنبهها سر جایش بود.
همه گفتند دیگر کسی توی خانه نمانده، بچهها هم رفتهاند، دیگر وقتش است، امسال جای خالی طوبی خانم را پر میکند.
حسین آقا ولی سمعک لازم شده بود، دیگر گوشهایش حرفهای همه را نمیشنید.
دیروز حسین آقا مُرد.
توی وسایلش دنبال چیزی میگشتند چشمشان افتاد به کتاب خطی قدیمی روی طاقچه، دخترش گفت خط باباست،
اول صفحه نوشته بود:
«هر چیز که مال تو باشد خوب است، حتی اگر جای خالی « تو » باشد،
آخر جای خالی توی دل مثل سوراخ توی دیوار نیست که با یک مُشت کاهگل پر شود.
هزار نفر هم بروند و بیایند آن دل دیگر هیچوقت دل نمیشود.»
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی