😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 901
📣 #هرچه_کُنی #به_خود_کُنی...
✳️زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد.
مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت.
💥روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت:
حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و خیابان می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی!
💠مرد در خانه را باز کرد و روبه زن می گوید: برو هر جا دلت می خواهد!
🔆زن با ناباوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده!
🌅غروب به خانه آمد.مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد.
⚡️ زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟
مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید!
🌾 زن باز هم متعجب گفت : مگر مرا تعقیب کرده بودی؟ مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم...
💡نکته: گاهی آثار اعمال ما نه به زودی،بلکه در طی روزها و حتی سالهای به ما برمیگردد،همیشه اینطور نیست که سریعا منتظر نتیجه و جواب کار خود باشیم...
📘حکایت های عبرت آموز...
رفقای مذهبی ضرر نمیکنید سر بزنید..!!!؟؟
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 902
🔶مردی ثروتمند وجود داشت که همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود. با اینکه از همه ثروتهای دنیا بهره مند بود، هیچ گاه شاد نبود. او خدمتکاری داشت که ایمان در درونش موج می زد. روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت:
ارباب! آیا حقیقت دارد که خداوند پیش از به دنیا آمدن شما جهان را اداره می کرد؟
او پاسخ داد: بله
خدمتکار پرسید: آیا درست است که خداوند پس از آنکه شما دنیا را ترک کردید آن را همچنان اداره خواهد کرد؟
ارباب دوباره پاسخ داد: بله
خدمتکار گفت: پس چطور است به خدا اجازه بدهید وقتی شما در این دنیا هستید او آن را اداره کند؟
🌟به او اعتماد کن ، وقتی تردیدهای تیره به تو هجوم می آورند
به او اعتماد کن ، وقتی که نیرویت کم است
به او اعتماد کن ، زیرا وقتی به سادگی به او اعتماد کنی: اعتمادت قوی ترین چیزها خواهد بود🌟
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 903
🌳 تنهاشمع خاموش
✍مردی که همسرش را از دست داده بود، دختر سه سالهاش را بسیار دوست میداشت.
👧دخترک به بیماری سختی مبتلا شد، پدر به هر دری زد تا کودک، سلامتی خود را دوباره بهدست بیاورد، هر چه پول داشت، برای درمان او خرج کرد، ولی یبماری جان دخترک را گرفت. 😞
پدر گوشهگیر شد با هیچ کس صحبت نمیکرد و سرِ کار نمیرفت. دوستها و آشناهای او خیلی سعی کردند تا او را به زندگی عادی برگردانند، ولی موفق نشدند. 😔
💗شبی پدر رؤیای عجیبی دید، او دید که در بهشت است و صف نامنظمی از فرشتههای کوچک در جادهای طلائی به سوی قصری باشکوه در حرکت هستند.
هر فرشته شمعی در دست داشت و شمع همهٔ فرشتهها بهجز یکی از آنها روشن بود، او جلوتر رفت و دید فرشتهای که شمع او خاموش است، دختر اوست.👧
پدر، فرشتهٔ غمگینش را در آغوش گرفت و نوازرش کرد از او پرسید: ”دلبندم، چرا غمگینی؟
چرا شمعت خاموش است؟“
💥💥💥💥💥💥💥💥💥
👧دخترک به پدرش گفت: ”بابا جان! هر وقت شمع من روشن میشود، اشکهای تو، آن را خاموش میکند و هر وقت تو دلتنگ میشوی، من هم غمگین میشوم“. 😞
پدر در حالی که اشک در چشمهایش حلقه زده بود، از خواب پرید، اشکهایش را پاک کرد، تنهائی را رها کرد و به زندگی عادی خود بازگشت.
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 904
بچه ای نزد استاد معرفت رفت و گفت: "مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید."
استاد سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودند و کاهن معبد نیز با غرور وخونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.
استاد به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد.
استاد از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد.
استاد تبسمی کرد و گفت: "اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلا کش گرفته ای. عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی، هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطر سرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد!"
زن لختی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه در حالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید. اما هیچ اثری از کاهن معبد نبود!
می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!!
هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست كه متوجه شویم كسی كه به آن اعتماد داشته ایم، عمری فریبمان داده است...
در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی و خرد است.
و تنها یک گناه و آن جهل و نادانيست.
طلوع خِـــرَد ، غروب جهل و خرافات است.
📚داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 905
📝عرب بیابان گردی از حضرت علی علیه السلام پرسید: سگی را دیدم که بر گوسفندی جست وگوسفند ابستن شد وچیزی از او متولد شد حلال است یا حرام؟ امام علی علیه السلام فرمود: اورا به خوردن اعتبار کن اگر گوشت بخورد سگ است اگر علف
خورد گوسفند است.
عرب بیابانگرد گفت: گاهی علف و گاهی گوشت میخورد. امام علی علیه السلام فرمود:
ان را به اشامیدن اعتبار کن پس اگر به دهن بیاشامد گوسفند است واگر با زبان بخورد سگ است.
عرب بیابانگرد گفت:
گاهی به زبان خورد گاهی به دهن اشامد .امام علی علیه السلام فرمود:
ان را به راه رفتن اعتبار کن پس اگر در رفتن بر گوسفندان مقدم برود ویا در میان انهابرود گوسفند است واگر به دنبال انها برود سگ است. اعرابی گفت: یک بار چنین است یک بار چنان. امام علی علیه السلام فرمود:
ان را در نشستن اعتبار کن پس اگر بر سینه مثل گوسفند نشیند گوسفند است واگر بر مقعد نشیند سگ است. عرب بیابانگرد گفت: یک بار چنین نشسته یکبار چنان .امام علی علیه السلام فرمود: ان را ذبح کن پس اگر معده دارد گوسفند است واگر امعاء دارد سگ است. عرب بیابانگرد گفت:
مایل نیستم ان را ذبح کنم. امام علی علیه السلام فرمود: به صدای ان گوش کن اگر صدای گوسفند دهد گوسفند است واگر صدابی سگ دهد سگ است. عرب بیابانگرد گفت:
گاهی صدای گوسفند دهد وگاهی صدای سگ. امام علی علیه السلام فرمود: به پای او نظر کن اگر سم دارد گوسفند است واگر چنگال دارد سگ است. عرب بیابان گرد دیگر از جواب دادن عاجز ماند وبر صبر وبردباری حضرت علی علیه السلام افرین گفت ومبهوت شد واسلام اورد .
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
6مسائل خانواده استاد رحیم پور....mp3
803.1K
🔴🔴حتما حتما همسران گوش کنند🔴
🌼💞 #مسائل_خانواده 🌼💖
👈 استاد رحیم پور
#قسمت_سوم
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟
7مسائل خانواده استاد رحیم پور....mp3
901.7K
🔴🔴حتما حتما همسران گوش کنند🔴
🌼💞 #مسائل_خانواده 🌼💖
👈 استاد رحیم پور
#قسمت_جهارم
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚📚 رمان شماره دوازدهم 📌 بنام 📕 #راز_کانال_کمیل " شهید ابراهیم هادی
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
✫⇠#راز_کانال_کمیل
✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭
1⃣4⃣ #قسمت_چهل_ویکم
🔻یا زهرا
✨جراحت، تشنگی و گرسنگی در زیر آفتاب، دیگر رمقی برای بچه ها نگذاشته بود. مقداری نخود و کشمش که بچه ها از کوله پشتی یکی از شهدای میدان مین آورده بودند، دست به دست در بین مجروحان می چرخید. سالم ترها لب به هیچ چیز نمی زدند. همه دیگری را گرسنه تر از خود می دیدند. در این زمان سید رضا قدیری، بی سیم چی گردان، هم شهید شد. ابراهیم لحظه ای آرام نداشت. گاهی به مجروحان سر می زد و گاهی اوضاع دشمن را رصد می کرد. هر از گاهی هم به طرف دشمن تیراندازی می کرد تا به دشمن بفهماند بچه های کمیل هنوز زنده هستند. او لحظه ای بر زمین نمی نشست و دائما در تکاپو بود.
✨اما همیشه و همه وقت به یاد حضرت زهرا سلام الله علیها بود. ارادت خاصی به مادر سادات داشت. با اینکه خود سید نبود اما در آن روزهای کانال، بی بی دو عالم را مادر می خواند و برایش اشک می ریخت. پیش از عملیات هم دیده بودم که روضه های جان سوزی از مصائب ام الائمه علیه السلام می خواند. شاید به خاطرش می آمد که در سومار شبی بعضی از دوستانش به خاطر اینکه صدایش گرفته بود، با تقلید صدایش او را دست انداخته بودند. ابراهیم از اینکه آنها مجلس حضرت زهرا سلام الله علیها را به شوخی گرفته اند خیلی ناراحت شد و قسم خورد که دیگر مداحی نکند. همان شب مادر سادات را به خواب دیده بود که فرمودند: «ما تو را دوست داریم. برای ما بخوان.»
✨او شیفته و دلداده ی مادر بود. همه ی آرزویش این بود که همانند مادر، غریب و بی نشان بماند. او همیشه آرزو می کرد گمنام شود. چون شنیده بود شهدای گمنام مهمان مادر سادات در برزخ هستند. آرزو داشت آنقدر گمنام بماند که مادر بخاطر همین مظلومیت و گمنامی اش دست از او برندارد و به او محبت کند. شاید آن شب ابراهیم بیش از هر کس دیگری دلتنگ مادر سادات شده بود.
🔴 #ادامه_دارد...🖊
📚منبع :کتاب راز کانال کمیل
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚📚 رمان شماره دوازدهم 📌 بنام 📕 #راز_کانال_کمیل " شهید ابراهیم هادی
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
📚 #داستان_واقعی
#راز_کانال_کمیل
✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭
2⃣4⃣ #قسمت_چهل_ودوم
🔻شب جمعه
✨شب جمعه از راه رسید. این زیباترین شب جمعه ای بود که بر یاران کانال می گذشت. یاران کمیل، با کمیل علی علیه السلام انسی غریبانه داشتند. حالا هم شب جمعه فرا رسیده بود. شب دعای کمیل، شب زیارتی امام حسین علیه السلام. برای بچه ها نیازی به خواندن مقتل نبود. به هر گوشه کانال که نگاه می کردی، مقتلی برپا بود! هر از چند گاهی هم خمپاره ای به کانال می خورد و گرد و خاکی بلند می کرد.
✨ابراهیم خیلی آرام و محزون فرازهایی از دعای کمیل را زمزمه کرد. صدایش دیگر به همه ی بچه ها نمی رسید. چنان دعای کمیل با حزن و اندوه بود که احساس می شد ملائک هم از خداوند اجازه گرفته اند و در کنار بهترین بندگان خدا آمده اند و دعا را زمزمه می کنند. بعضی از بچه ها ناله ای می زدند و بی هوش می شدند. ابراهیم دیگر نتوانست دعا را ادامه دهد. سید جعفر طاهری شروع به خواندن کرد و بین دعا گفت: ما با جد خود عهدی بسته ایم. تعهد دادیم. من دوست دارم در حالی جدم را زیارت کنم که تشنه و غرق در خون باشم.
✨بعد از دعا احمد برویانی به سراغ سید جعفر رفت و از او خواهش کرد که فردای قیامت او را هم شفاعت کند. سید لبخند بی رمقی زد و در جوابش گفت: «اگر اجازه بدهند، من صدام را هم شفاعت می کنم.» نیمه های شب جمعه بود. آتش دشمن شدید شد. اما به سمت ما گلوله ای نمی آمد. بچه های گردان حنظله وارد عمل شده بودند و تا کانال های سوم خود را رسانده بودند. ساعتی بعد سروصدای دشمن کم شد. این بار هم عملیات ناموفق بود و نیروها عقب نشینی کردند. تعدادی از بچه های حنظله هم در محاصره افتادند. تعدادی از بچه هاب حنظله هم داخل کانال کمیل آمدند و گفتند بچه های گردان حنظله در محاصره افتاده اند و می رویم کمک بیاریم.
🔴 #ادامه_دارد...🖊
📚منبع :کتاب راز کانال کمیل
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚📚 رمان شماره دوازدهم 📌 بنام 📕 #راز_کانال_کمیل " شهید ابراهیم هادی
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
✫⇠#راز_کانال_کمیل
✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭
3⃣4⃣ #قسمت_چهل_وسوم
🔻یا زهرا
✨صبح روز ششم نبرد و پنجمین روز حضور ما در کانال، مصادف با 22 بهمن بود. بعثی ها فشار خود را افزایش دادند، ولی تعداد اندکی که باقی مانده بودند مقاومت می کردند. نزدیک های ظهر تقریبا مهمات ما تمام شده بود. ابراهیم هادی بچه های بی رمق کانال را در گوشه ای جمع کرد
✨و برایشان صحبت کرد: بچه ها غصه نخورید، حالا که مردانه تصمیم گرفتید و ایستادید، اگر همه هم شهید شویم، تنها نیستیم. مطمئن باشید مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها می آید و به ما سر می زند. بغض بچه ها ترکید. صدای هق هق شان همه ی کانال را پر کرده بود. به پهنای صورت اشک می ریختند. ابراهیم ادامه داد: «غصه نخورید. اگر در غربت هم شهید شویم، مادرمان ما را تنها نمی گذارد!» این حرف آتشی سوزان بود که به خرمن جان بچه ها افتاد و وجودشان را به اتش کشید.
✨بچه هایی که گرسنگی، تشنگی و جراحت بسیار خم به ابرویشان نیاورده بود، دیگر تاب و قرار از کف داده بودند و زارزار می گریستند. با صدایی گرفته و لب هایی ترک خورده، مادر را صدا می کردند و به صورت هایشان سیلی می زدند. رزمنده ای فریاد می زد: «مادر، به خدا قسم اگر گردان کمیل در مدینه بود هرگز نمی گذاشتند به تو سیلی بزنند!» ذکر مصیبت های مادر که شروع شد آتش بعثی ها هم کاملا قطع شد! نیم ساعتی منطقه در سکوت کامل فرو رفت و فقط ذکر « مادر مادر» بچه ها بود که از درون کانال به گوش می رسید.
✨یادم هست آن زمان، ارادت مردم به حضرت زهرا سلام الله علیها مثل حالا نبود. حتی در تقویم ها روز شهادت حضرت را نمی نوشتند و شهادت حضرت، تعطیل نبود. اما بچه های کمیل، چنان ارادتی به مادر خود پیدا کردند که بی نظیر بود.
🔴 #ادامه_دارد...🖊
📚منبع :کتاب راز کانال کمیل
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚📚 رمان شماره دوازدهم 📌 بنام 📕 #راز_کانال_کمیل " شهید ابراهیم هادی
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
📚 #داستان_واقعی
#راز_کانال_کمیل
✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭
4⃣4⃣ #قسمت_چهل_وچهارم
🔻شهادت سیدجعفر طاهری
✨پنج روز از محاصره بچه ها در کانال می گذشت. در این مدت، آفتاب، سرما، غربت و تنهایی، جراحت، تشنگی و گرسنگی، همه و همه تمرین مقام صبر و رضای یاران خمینی بود. تا فنای فی الله شدن راهی نمانده بود. بچه ها جانانه ایستاده بودند و مقاومت می کردند. تقریبا همه بچه ها زخمی شده بودند. حتی دیگر چفیه و یا زیرپوشی برای بستن زخم ها پیدا نمی شد. زخم های پیکر بچه ها، دهان باز کرده بود.
✨عرصه بر بچه ها تنگ شده بود و دشمن مصمم شده بود تا با تنگ تر کردن حلقه ی محاصره و ریختن آتش شدیدتر، کار کانال را یکسره کند. ابتدا کماندوهای بعثی بعد از یک ساعت درگیری بچه های گردان حنظله را که از شب قبل محاصره شده بودند را قتل عام کردند و سپس از چند طرف به کانال دوم سرازیر شدند. تعدادشان بسیار زیاد بود. بچه ها آخرین تیرهای خود را شلیک کردند. دیگر چیزی نبود که با آن بشود مقاومت کرد.
✨یکی از کماندوهای بعثی دشمن توانست خودش را به بالای کانال برساند. او با آر پی جی، به سمت نیروهای بدون سلاح در کانال شلیک کرد. راکت او نزدیک سید جعفر طاهری منفجر شد. یکباره سر و دست سید جعفر طاهری از پیکرش جدا شد و چند متر عقب تر افتاد! همین چند روز پیش بود که او سهمیه ی آبش را به یک اسیر بعثی بخشید. حالا با لب های خشکیده از عطش، در میان خاک و خون جان می داد.
🔴 #ادامه_دارد...🖊
📚منبع :کتاب راز کانال کمیل
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚📚 رمان شماره دوازدهم 📌 بنام 📕 #راز_کانال_کمیل " شهید ابراهیم هادی
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
✫⇠#راز_کانال_کمیل
✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭
5⃣4⃣ #قسمت_چهل_وپنجم
🔻 #شهادت_ابراهیم_هادی
✨محمد شریف هم به شدت زخمی شد. محمد در لحظه شهادت به دوستش گفت: «به #مادرم بگو برود شاه عبدالعظیم و مرا دعا کند.» بعد دستش را بالا گرفت و با صدای لرزان، اما با حالت عرفانی خاصی فریاد زد:« مهدی جان، دست مرا بگیر» بچه ها دیدند که در لحظه شهادتش، چگونه چهره ی معصومانه ی او از شادی شکفت! او به نقطه ای خیره شد و چشمانش برق زد. حال همه ی نیروها منقلب بود. هر لحظه منتظر حضور نیروهای دشمن بالای سر خودمان بودیم.
✨در همین حال یکی از بچه ها از انتهای کانال به سمت ما دوید و فریاد زد: «ابراهیم هم شهید شد.» یکباره رنگ از چهره ام پرید. همه ی خاطرات این چند روز در ذهن من مرور شد. دیگر امیدم را از دست دادم. لحظه های آخر مقاومت بچه ها در کانال بود. یکی با بی سیم توانست با فرماندهان در عقبه تماس برقرار کند. او گفت: «سلام ما را به امامان برسانید. از قول ما به امام بگویید همان طور که فرموده بود، حسین وار مقاومت کردیم، ماندیم و تا نفر آخر جنگیدیم.»
✨یکباره چندین لوله اسلحه عراقی ها را بالای کانال دیدیم. کماندوهای عراقی به بالای کانال رسیدند. لحظاتی بعد صدها لوله ی اسلحه به سمت ما نشانه رفته بود! ما نیز مشغول گفتن شهادتین بودیم. نمی دانم می شود آن لحظات را بر روی کاغذ آورد؟!
🔴 #ادامه_دارد...🖊
📚منبع :کتاب راز کانال کمیل
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚📚 رمان شماره دوازدهم 📌 بنام 📕 #راز_کانال_کمیل " شهید ابراهیم هادی
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
📚 #داستان_واقعی
#راز_کانال_کمیل
✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭
6⃣4⃣ #قسمت_چهل_وششم
🔻وحشی گری
✨از مسیری که حالت راه پله بود، یک افسر به همراه یک سرباز بعثی وارد کانال شدند. افسر نگاهی به جمع ما انداخت. آنها آمده بودند تا انتقام این چند روز را از انسان هایی بدون سلاح و مجروح بگیرند. افسر بعثی اسلحه اش را مسلح کرد. به هر کسی می رسید با تیر خلاص ملکوتی اش می کرد. به هر نیمه جانی که می رسید، چنان لگدی به او می زد که خون از زخم هایش فوران می کرد. سپس با یک تیر، جسم نیمه جانش را به آرامش می رساند و روح وحشی صفت خود را به طوفان سهمگین خباثت می سپرد.
✨اصغر بخشی هم داشت آخرین لحظات زندگی اش را تجربه می کرد. اصغر چشمانش را بست و به سختی شهادتین را بر لب جاری کرد. افسر بعثی به او رسید و سرش را نشانه گرفت. تیر شلیک شد و چشم چپ اصغر از کاسه ی سرش بیرون پرید. تیر خلاص به اصغر بخشی خورد ولی او را نکشت. افسر بعثی قهقهه ای سر داد و آرام آرام از بدنش دور شد.
✨او همچنان که جلو می رفت در میانه ی کانال چشمش به مجروحی افتاد که هنوز ذکر زهرا، زهرا سلام الله علیها بر لبانش بود. یکباره با پوتین چنان ضربه ای به صورتش زد که صورت مجروح از هم شکافت و غرق در خون شد. سپس رو به سرباز خود کرد و از او خواست تا کارش را تمام کند. سرباز که از وحشیگری افسر بعثی ترسیده و شوکه شده بود، چند قدمی به عقب رفت و از دستور افسر امتناع کرد. افسر بعثی که به شدت عصبانی شده بود سلاح کمری اش را به سمت سرباز نشانه گرفت و او را تهدید کرد، اما سرباز همچنان از این کار خودداری می کرد. افسر بعثی هم با قساوت و بی رحمی تمام، با شلیک یک گلوله سرباز خود را مورد هدف قرار داد و با تیری دیگر مجروح ایرانی را به شهادت رساند. حالا مونده بودیم که چکار خواهند کرد؟!
🔴 #ادامه_دارد...🖊
📚منبع :کتاب راز کانال کمیل
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚📚 رمان شماره دوازدهم 📌 بنام 📕 #راز_کانال_کمیل " شهید ابراهیم هادی
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
✫⇠#راز_کانال_کمیل
✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭
7⃣4⃣ #قسمت_چهل_وهفتم
🔻قتلگاه
✨افسر بعثی از کانال خارج شد. بعد به افرادی که بالای کانال بودند دستور شلیک داد. آنها بی رحمانه داخل کانال را به رگبار بستند و فرزندان غیرتمند خمینی (ره) را به خاک و خون کشیدند. ظهر جمعه 22 بهمن ماه 1361 بود که بعثی ها کار کانال را کاملا یکسره کردند. آنان به هر جنبنده ای که در کانال بود شلیک کردند و پس از اطمینان از اینکه دیگر کسی زنده نیست، منطقه را از نیروهای خود تخلیه و به عقب رفتند.
✨حالا کانال قتله گاهی شده بود با پیکرهای قطعه قطعه و غرق در خون! سکوت مطلق در کانال برقرار بود. هر از چند گاهی صدای باد در کانال می پیچید. ساعتی از رفتن عراقی ها گذشت. ما غرق در خون در کنار پیکر شهدا افتاده بودیم، شاید برای همین به سمت ما تیر خلاص شلیک نکردند. چشمانم را باز کردم. نور خورشید تو چشمانم بود. با سختی نشستم. بدنم زخمی و خسته بود. به هر زحمتی بود از جا بلند شدم. هیچ جنبنده ای در اطراف خودم نمی دیدم.
✨کمی به اطراف رفتم. متوجه شدم یکی از بچه های مجروح تکان می خورد. یکی دیگر هم در آن اطراف از لابه لای مجروحان بلند شد. با وجود همه ی اقدامات وحشیانه ی بعثی ها، تعدادی از بچه ها به لطف خداوند از تیر خلاص آنها در امان ماندند. به سراغ مجروحانی که زیر خاک بودند رفتیم. نیروهای دشمن فکر کرده بودند که اینها شهید هستند. آنهایی که هنوز زنده بودند از زیر خاک خارج کردیم. تعدادی از بچه ها هم که لباس هایشان در اثر حمل مجروحان و شهدا خونی شده بود و در کنار آنها دراز کشیده بودند، از تیر خلاص دشمنان در امان ماندند. تا زمانی تاریکی هوا صبر کردیم. حالا تعداد کسانی که زنده مانده بودند، بیش از ده نفر بود. با همدیگر قرار گذاشتیم هر طور شده از همان روشی که ابراهیم گفته بود استفاده کنیم و به عقب برگردیم.
🔴 #ادامه_دارد...🖊
📚منبع :کتاب راز کانال کمیل
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
بهترین دقیقه های عمر من دقایقی است که علم می اموزم ، امامخامنهای
ا🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺
ا﷽🌺﷽🌺﷽🌺
ا🌺
💚💚 معرفی چند سایت کتاب خوب👇👇
#سایت_نمکتاب: یه سایت جامع و همه چی تموم و به روزترین معرفی کتاب:
namaktab.ir
┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄
#وبلاگ_نمکتاب: معرفی کتاب،بنر،پوستر هر چی بخوای اینجا هست:
namaktab.blog.ir
┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄
#آپارات_نمکتاب (پر از کلیپ های درجه یک و ناب؛خواستم بگم از دستش ندید:
aparat.com/namaktab
┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄
کانال «شب چراغ»،کانال کلیپ های جذاب💡
https://ble.im/shabcheragh1
┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄
#کانال_نمکتاب (در سروش و ایتا):
همه ی مطالب سایت و وبلاگ بصورت خلاصه و جمع و جور
@namaktab_ir
┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄
#وبلاگ_دقیقه_های_خیالی: (نقد کتاب)
اینجا کلی نقد کتابهای ردی😱 و تاییدی☺ رو میتونید بخونید:
naghdbook.blog.ir
┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄
#باکلاسا: (معرفی کتاب به یه سبک دیگه😉): @ja_ketab_i
┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟
PicsArt6.apk
2.82M
📲ساخت پروفایلهای #لاکچری و خاص👆💕👆
📥حتما نصب کنید
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵
صرف میر.apk
1.74M
#معرفی_نرم_افزار
#صرف_میر
#بسیار_جالب_و_کاربردی 👌👌
#اپ_صرف_میر
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵
امام علی (ع)در قرآن.apk
332.2K
#معرفی_نرم_افزار
💥امام علی ع در قرآن
#کم_حجم
#بسیار_مفید_و_کاربردی
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵
لیله القدر.apk
2.34M
#لیله_القدر
📖شامل زیارات و ادعیه مخصوص شب قدر
📖سخنرانی موضوعی
📖نوحه های مخصوص شهادت حضرت علی (ع)
📖فضیلت های شب قدر می باشد
#بسیارجالب_و_کاربردی
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
هرجا خسته شدی، هرجا مغزت هنگ کرد کتاب بخوان کتاب بخوان ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋ #آهایآهای🐢 #بچههااای گلوگلاب🐬
🐑 سلاااام بچههای نازنینم 🐓
🐸 #نـــقـاشـــی 🐼
🐱 #کــارتــون 🐰
🐘 #شـعــر 🐷
🐼 #قصه🐥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون بل و سباستین - قسمت 19
بفرست برا دوستات😍
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟