🔴 #اینم_لینک_کامل_نمازشب_دوستان👇
https://eitaa.com/charkhfalak500/2727
👆👆👆
🌺🌺نمازشب فراموش نشود
💚 اعمال کامل خواب..
💛 70 فایده وفضیلت درنماز شب ...
💙 اعمال نمازشب..
🌙🌟💫🌛این شبها بیشتر بیدارید
✍ نمازشب 10 الی 15 دقیقه طول میکشه حتما امتحان کنید..👆👆
🙏التماس دعا دارم
♦️ #توجه_کنید
اعمال شبوروز جمعه و غسل و نماز جمعه
همه کامل در آرشیو قرار دارد 👇
@charkhfalak500 آرشیو قران و مفاتیح
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات
.
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 11
👈 پوستين كهنه در دربار
اياز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ايران) در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسيد، چارق و پوستين دوران فقر و غلامی خود را به ديوار اتاقش آويزان كرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق میرفت و به آنها نگاه میكرد و از بدبختی و فقر خود ياد می آورد و سپس به دربار میرفت. او قفل سنگينی بر در اتاق می بست.
درباريان حسود كه به او بدبين بودند خيال كردند كه اياز در اين اتاق گنج و پول پنهان كرده و به هيچ كس نشان نمی دهد. به شاه خبر دادند كه اياز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان میكند. سلطان می دانست كه اياز مرد وفادار و درستكاری است. اما گفت: وقتی اياز در اتاقش نباشد برويد و همه طلاها و پولها را برای خود برداريد.
نيمه شب، سی نفر با مشعلهای روشن در دست به اتاق اياز رفتند. با شتاب و حرص قفل را شكستند و وارد اتاق شدند. اما هرچه گشتند چيزی نيافتند. فقط يك جفت چارق كهنه و يك دست لباس پاره آنجا از ديوار آويزان بود. آنها خيلي ترسيدند، چون پيش سلطان دروغ زده می شدند.
وقتی پيش شاه آمدند شاه گفت: چرا دست خالی آمديد؟ گنج ها كجاست؟ آنها سرهای خود را پايين انداختند و معذرت خواهی كردند.سلطان گفت: من اياز را خوب میشناسم او مرد راست و درستی است. آن چارق و پوستين كهنه را هر روز نگاه میكند تا به مقام خود مغرور نشود. و گذشته اش را هميشه به ياد بياورد.
📗 #مثنوی_معنوی
✍ جلالالدین محمد بلخی (مولانا)
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 12
#یهود_و_جبرئیل_علیه_السلام
❇️ روايتى درباره دشمنى #يهود با جبرئيل
💠 در مجمع البيان ذيل آيه : (قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِک بإذنِ اللهِ --- بگو آن كس كه دشمن جبرئيل است بايد بداند كه وى قرآن را به اذن خدا بر قلب تو نازل كرده... سوره بقره آیه 97)
روايت آورده، كه ابن عباس گفت : سبب نزول اين آيه اين مطلب بود كه : چون #رسول_خدا (ص) وارد مدينه شد، ابن صوريا و جماعتى از يهودِ اهل فدك نزد آن جناب آمده پرسيدند : اى محمّد خواب تو چگونه است؟ چون ما درباره خواب پيامبرى كه در آخر الزمان مى آيد چيزى شنيده ايم.
💠 حضرت فرمود : ديدگانم به خواب میرود، ولى قلبم بيدار است. گفتند : درست گفتى اى محمّد، حال بگو ببينيم فرزند از پدر است يا از مادر؟ فرمود : امّا استخوانها و اعصاب و رگهايش از مرد است، و امّا گوشت و خون و ناخن و مويش از زن است. گفتند : اين را نيز درست گفتى اى محمّد، حال بگو بدانيم : چه ميشود كه فرزندی شبيه به عموهايش ميشود ولى به دايی هايش شباهت پيدا نمى كند؟ و يا فرزندى به دايى هايش شباهت بهم ميرساند و هيچ شباهتى به عموهايش ندارد؟ فرمود : از نطفه زن و مرد هر يك بر ديگرى غلبه كند، فرزند به خويشان آن طرف شباهت پيدا میكند. گفتند : اى محمد اين را نيز درست گفتى، حال از پروردگارت بگو كه چيست؟ اينجا #خداى_سبحان، سوره (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) را تا به آخر نازل كرد. ابن صوريا گفت : يك سؤال ديگر مانده، اگر جوابم بگويى به تو ايمان مى آورم و پيرويت مى كنم. بگو ببينم : از ميان فرشتگان خدا كداميك به تو نازل می شود و وحى خدا را بر تو نازل مى كند؟ راوى ميگويد : رسول خدا فرمود : #جبرئيل. ابن صوريا گفت : اين دشمن ماست چون جبرئيل همواره براى جنگ و شدّت و خونريزى نازل مى شود، ميكائيل خوبست، كه همواره براى رفع گرفتاريها و آوردن خوشيها نازل ميشود، اگر فرشته تو ميكائيل بود، ما به تو ايمان مى آورديم!!
📚 #تفسیر_المیزان جلد 1، ص 345
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 13
🍃🌸ملاقات با امام زمان🌸🍃
سـیـد مـهـدی عـباباف نجفی , که مداومت تشرف به مسجدسهله در شبهای چهارشنبه راداشت فرمود: شـبی با جمعی از رفقا به مسجدسهله مشرف شدیم
دیدیم رکن قبله مسجد, طرف شرقی , همان جا که مقام((۳۵)) حضرت حجت عليهالسلام واقع میباشد, روشن است
پیش رفتیم
سید بزرگواری در محراب مشغول عبادت بودند.
معلوم شد آن روشنی ,روشنی چراغ نـیست , بلکه نور صورت مبارک آن سرور, در و دیوار را منور ساخته است
به جای خود برگشته و بـاز نـظـر کردیم
آن صفه((۳۶)) را روشن دیدیم , گویا چراغ نوربخشی در آن گذارده اند.
چون نـزدیـک شـدیـم هـمان حال سابق را یافتیم تا یقین کردیم که آن بزرگوار امام ابرار و سلاله ائمه اطهارعليهالسلام است
هیبت آن حضرت همه ما را گرفت
هر یک در جای خود مانند چوب از حس وحرکت افتادیم , جز مـن کـه چند قدمی از رفقا جلوتر رفتم
هر چه خواستم نزدیک شوم یا عرضی کنم , در خود یارایی ندیدم , مگر این که مطلبی به خاطرم آمد و عرض کردم : لطفا استخاره ای برای من بگیرید.
آن حضرت دست مبارک خود را باز نموده و با آن تسبیحی که مشغول به ذکر بودند,مشتی گرفته و بـعـد از حـساب کردن در جواب به من فرمودند: ((خوب است )).
بعد هم روی مبارک خود را به سـوی مـا انـداخـتـه و نظر پر فیض خویش را برای لحظاتی بر ماادامه داد.
گویا انتظار داشت که حاجت دنیا و آخرت خویش را از درگاه لطف وعطایش درخواست نماییم , ولی سعادت و استعداد, ما را یاری نکرد و قفل خاموشی دهان ما را بست
سـپـس بـه سـمـت در مـسجد روانه گردید, چون قدری تشریف برد قدرت در پای خودیافته به دنبالش روانه شدیم
وقتی خواست از در مسجد بیرون رود, دوباره روی مقدس خود را به طرف ما نـمـود و مدتی به همین حال بود.
ما چند نفر بدون حس وحرکت بودیم و هیچ قدرتی نداشتیم
تا آن کـه بـالاخره از مسجد خارج شدیم و به فاصله ای که بین دو در بود رسیدیم
آن بزرگوار از در دوم خـارج شدند.
به مجردخروج حضرت قوت و شعور ما بازگشت
فورا و با سرعت هر چه بیشتر بـه سـمـت دردوم دویـدیـم
بـه چـشـم بـهـم زدنـی از در دوم خـارج شـدیـم و نظر به اطراف بـیـابـان انـداخـتـیـم , ولـی هـیچ کس را نیافتیم
هر چه به اطراف و اکناف دویدیم به هیچ وجه اثری نیافتیم و برای ما معلوم شد که به مجرد خروج از در دوم , حضرت از نظر ما مخفی شده اند.
بر بی لیاقتی و از دست دادن فرصتی که برای ذکر حاجاتمان پیش آمده بود, افسوس خورده و متاثر شدیم
نویسنده: علی اکبر نهاوندی
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 14
صبح ها که به مسجد میرفتم مردی جلوتر از من در مسجد حضور داشت،
روز بعد زودتر رفتم باز هم مرد حضور داشت
روز بعد زودتر و باز هم...
روز بعد 15 دقيقه قبل از اذان رفتم ديدم باز هم آن شخص در مسجد حضور دارد
کنجکاو شدم...
بعد از نماز رفتم پيشش و ازش پرسيدم آقا شما خواب و خوراک و کار و زندگی نداری همش در مسجدی❗
وقتی خودش را معرفی کرد فهميدم بزرگترين تاجر موفق شهر بود...
گفت: من فقط 15 دقيقه قبل از اذان میام مسجد.
پرسيدمچرا!؟
گفت: بسیار میترسم نماز اول وقتم ترک بشود.
پرسيدمحالا چرا اينقدر اصرار داريد؟
جواب داد من قول دادم همه نماز هایم را اول وقت بخوانم.
پرسیدم:
🔸به چه کسی!!؟؟؟
🔹کجا!!؟؟
🔸چرا!!؟؟
آن شخص داستان رو تعريف کرد.
میگفت: نه شغلی داشتم و نه درآمدی
دوست داشتم هم حج برم و هم ازدواج کنم
اما نمیشد ...
نزدیک شیخ رفتم و ازشون درخواست نصيحتی کردم
فرمودند:
1⃣ اگر میخواهی شغل خوب و با برکتی داشته باشی، برو نمازت رو اول وقت بخون.
2⃣ اگر میخوای ازدواج موفقی کنی و همسر خوبی داشته باشی، برو نمازت رو اول وقت بخون.
3⃣ و اگر طالب حج هستی باز هم، برو نمازت رو اول وقت بخون.
پرسيدم هر کدام از اين قفل های زندگيم با يک کليد🔑باز ميشه!؟
پاسخ دادند:
نماز اول وقت شاه کليد است
فقط حدالامکان به جماعت و در مسجد بخوان
از آن پس .... به عهدم وفا کردم
الله هم به عهدش وفا کرد
1هم شغل با برکت
2هم همسری مهربان
3هم حج رفته ام
🍃من كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ🍃
کسی که زراعت آخرت را بخواهد، به کشت او برکت و افزایش میدهیم و بر محصولش میافزائیم و کسی که فقط کشت دنیا را بطلبد، کمی از آن به او میدهیم امّا در آخرت هیچ بهرهای ندارد
📖 سوره شوری، آیه۲۰
▪️اللَّهُمَّ ٱَجِرْنا مِنَ النَّار▪️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 15
در یک دهکدهی کوچک معلم مدرسه از دانش آموزان خواست تا تصویری از چیزی که برایشان بسیار با ارزش است را بکشند.
او با خود فکر میکرد که این بچه های فقیر حتما تصویر بوقلمون و میز پر از غذا را میکشند.
ولی وقتی یکی از بچه ها نقاشی ساده و کودکانه خود را تحویل داد، معلم شوکه شد.
او تصویر یک دست را کشیده بود، ولی این دست چه کسی بود؟
یکی از بچه ها گفت: من فکر میکنم این دست خداست که بما غذا میرساند.
دیگری گفت: که این دست کشاورزی است که گندم میکارد.
معلم بالای سر آن کودک رفت و از او پرسید این دست چه کسی است؟
کودک در حالیکه خجالت میکشید
گفت:
خانم این دست شماست.
معلم بیاد آورد که از وقتی این کودک پدر و مادرش را از دست داده بود به بهانه های مختلف پیش او میامد تا خانم معلم دست نوازشی بر سر او بکشد....
ویکتور هوگو میگوید:
ایمان داشته باش
که کوچکترین محبتها از ضعیفترین حافظه ها پاک نمیشود.
زندگی ذره كاهیست، كه كوهش كردیم
زندگی نام نکویی ست كه خارش كردیم
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار
زندگی نیست بجز دیدن یار
زندگی نیست بجز عشق
بجز حرف محبت به كسی
ورنه هر خار و خسی
زندگی كرده بسی
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
صحیفه سجادیه (35).mp3
1.21M
📚 کتاب #صوتی🔊 #صحیفه_سجادیه
✍ امام زین العابدین علیه السلام
🔍 مترجم: حسین انصاریان
#ترجمه_فارسی
قسمت (35)
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟
صحیفه سجادیه (36).mp3
1.62M
📚 کتاب #صوتی🔊 #صحیفه_سجادیه
✍ امام زین العابدین علیه السلام
🔍 مترجم: حسین انصاریان
#ترجمه_فارسی
قسمت (36)
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #شانزدهم 🌷 #مفهومی_شهدایی 💠 برگرفته از زندگی مدافعان حرم ❤️ بنام
ا🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺
ا﷽🌺﷽🌺﷽🌺
ا🌺
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
قسمت 1⃣3⃣
مرتضی قراربود ۹ صبح بیاد
داشتم تو کمدم دنبال لباسی میگشتم
که هم شیک باشه هم جلف نباشه
چونمرتضی به سبک و رنگ لباس خیلی حساس بود
رو گوشیم میس انداخت
با هیجان از خونه خارج شدم
از ماشین پیداشد
اومد سمتم
یه شاخه گل رز قرمز گرفت سمتم
+ برای سادات قشنگم
- ممنون چرا زحمت کشیدی
به سمت دانشگاه حرکت کردیم
سرراهمون دوتا جعبه شیرینی خریدیم
- آقا اول این بریم این شیرینی بین بچه ها پخش کنیم
بعدش بریم واحدفرهنگی برای ازدواج دانشجویی ثبت نام کنم
+ باشه چشم
وارد آمفی تائتر شدیم
باهم که وارد شدیم
صدای جیغ و کف و سوت بچه ها بلند شد
همه شون میزدن روسن آمفی تائتر
شیرینی
شیرینی
شیرینی
منو مرتضی
همهمه بچه ها
آقای کرمی هم قاطی مرغا شد
اخوی از همین روز اول بابا شروع نمیکردی زی زی بودن
شیرینی پخش کردیم
داشتم با یکی از خواهران حرف میزدیم
+ سادات جان یه لحظه
- جانم آقا
+ بریم واحد فرهنگی مشخصاتمون تو سیستم جامع ازدواج دانشجویی ثبت کنیم
-باشه
باهم رفتیم واحد فرهنگی
مسئول واحدفرهنگی
یه آقای حدود ۵۵-۶۰ ساله بود
به اسم آقای مددی
+سلام
آقای مددی
آقای مددی : سلام پسرم
مبارکتون باشه
دوتا از بهترین بچه های دانشگاهمون باهم ازدواج کردن
+ ممنونم
شمالطف دارید
تایم ناهار بود
داشتیم وارد آمفی تائتر میشدیم
مرتضی گفت
نرگس جان ناهار بریم بیرون
این حرف مرتضی برابرشد
با لحظه ی ورود من به سالن
جانشین فرمانده برادران : کجا ان شاالله فرمانده
امروز باید برای همه ما ناهار بخری
- ای بابا
آقای اصغری
ورشکسته میشیما
آقای اصغری: نترسید خواهرموسوی
۳ روز مونده به جشن حجاب یا عقدمون مونده بود
از مرتضی خواستم چفیه ای که چندسال پیش از آقا یادگاری گرفته بود
بندازه گردنش
خودمم اون چفیه که آقا با نامه فرستاده بودن
بعنوان روسری سرم کردم
فاطمه و زهرا خواهرای آقامرتضی توحسینه منتظر بودن
سخنرانیم تموم شد برم
چادر عقدمو سر کنم
برنامه با تلاوت چند آیه از سوره نور شروع شد
بعدپخش سرودملی
مجری شروع کرد به صحبت
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز دورهم جمع شدیم
تا از بانوی محجبه و نخبه دانشگاهمون تقدیرکنیم
با گفتن این حرف مرتضی دستم فشار داد گفت بهت افتخارمیکنم ساداتم
تائیر و سرود برگزار شد
مجری: دعوت میکنم از مهمان ویژه برنامه مون
خواهربسیجی
سرکارخانم
نرگس سادات موسوی
با یه صلوات ایشان دعوت کنید تشریف بیارن بالا
-بسم الله الرحمن الرحیم
ای زن از فاطمه اینگونه خطاب است
ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب
سلام خدمت همه بزرگواران
امروز که تو این جایگاه قرارگرفتم تااز عشقم به والاترین پوشش جهان چادر بگم
خواهرای عزیزم
یه روزی حتی فکرشم نمیکردم عاشق چادربشم
اما باعنایت شهدا همه چیز بدست آوردم
بعدازشهدا باید خواهری تشکر کنم که منو تو این راه قرارداد
خانم زهرا کرمی
من امروز از عنایت شهدا علاوه بر نخبه بودن محجبه هم هستم
امیدوارم یک روزی تمام بانوان سرزمینم حجاب فاطمی برسر بذارند
ممنونم که به حرفام گوش دادید
مجری : خواهر موسوی خیلی ممنونم ازتون
بایه صلوات محمدی بدرقه شون کنید
اما حالا یه برنامه خیــــــــــــلی ویژه داریم
#ادامه دارد...
📝نویسنده:محیاسادات هاشمی
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #شانزدهم 🌷 #مفهومی_شهدایی 💠 برگرفته از زندگی مدافعان حرم ❤️ بنام
ا🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺
ا﷽🌺﷽🌺﷽🌺
ا🌺
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
قسمت 2⃣3⃣
مجری : خب یه نیم ساعتی ما این پرده ها بندازیم
تا سن برای برنامه ویژه مون حاضر بشه
پشت سن یه اتاق فرمان بود که به سن باز میشه
بچه ها سفره عقد پهن کردن وسط سن
عاقدهم اومدن بالا
مرتضی تو اتاق بود
منو که با چفیه دید
گفت : چه خوشگل شدی ساداتم
- میدونستی مرتضی ۳ دقیقه دیگه
عقدموقتمون تموم میشه
بهت نامحرم میشیم
+ ساداتم چه شیطون شده
بجاش ۵ دقیقه دیگه تا ابد محرمم میشی
مجری اومدگفت : بچه ها بیاید بشین
بعد پرده ها جمع کنیم
رفتیم بالا
به سفره عقدم نگاه کردم از چفیه بود
پرده ها که جمع شد
همه حاضرین تو سالن
جیغ ،دست،سوت زدن
مجری : اینم برنامه ویژه مون
به افتخارشون یه دست خوشگل بزنید
ساعت نشون مرتضی دادم
- ۳ دقیقه تموم شد
+۲ دقیقه یعنی مونده
عاقد بعداز خوندن متن عربی خطبه عقد دائم گفت : سرکارخانم
نرگس سادات موسوی
آیا وکیلم شما را با مهریه ۵ سکه بهار آزادی
یک دست آینه و شمعدان
و یک سفر کربلای معلی
عقد دائم آقای مرتضی کرمی دربیاورم ؟
- با استناد از آقا صاحب الزمان و با اجازه پدر و مادرم و بزرگترها بله
عاقد : به میمنت و مبارکی
آقای مرتضی کرمی وکیلم ؟
+ بله
تا بله گفتم دخترا هلهله کردن
پسرا سوت میزدن
مبارکتون باشه
+ هول بار اول بله گفتی
- خودتی
گل خشکیده و نقل بود که از هر طرف سرم کشیده میشود
مجری: لطفا این میکروفون بدید دست آقای داماد
خب آقای داماد مبارک باشه
الان با عروس خانم کجا میرید
+ مزارشهدای گمنام دانشگاه
باهم رفتم سرمزارشهدای گمنام
ترم چهارم دانشگاه با محرمیت ما شروع شد
دوهفته از شروع ترم میگذره
تو ماشین مرتضی بودیم داشتیم
میرفتیم خونشون
گوشیم زنگ خورد
فاطمه صالحی بود
بچه تهران بود
اما دانشجوی دانشگاه ما
از بچه های بسیج
گوشی جواب دادم
- الو سلام فاطمه جان خوبی؟
- مبارکت باشه
ان شاالله به پای هم پیر بشید
- واقعا چه جای قشنگی
من تا حالا نرفتم
خوش به سعادتون
رفتی دعا کن
منم یه بار برم
حسرت به دل نمونم
- بزرگیت میرسونم
- یاعلی
خداحافظ
مکالمه ام که تموم شد رفتم تو فکر
ای بابا نکردیم ماهم میرفتیم خطبه عقدمون اونجا
+ نرگس سادات چی شد رفتی تو فکر
- دوستم بود
+ متوجه شدم
اما کجا خیلی دوست داری بری؟
- کهف الشهدای تهران
میترسم حسرت به دل بمونم
+ نرگس
توکهف الشهدا دوست داری بری
به من نگفته بودی؟
- روم نشد
+ خانم گلم
عزیزم
من و شما
الان
ازهمه بهم نزدیکتریم
هروقت چیزی خاستی بگو
یا میتونم همون موقعه انجام میدم برات
یانه میمونه برای بعد
اما نذار حرف تودلت بمونه
- باشه چشم
من خیلی دوست دارم برم کهف الشهدا
+ امشب میام خونتون با حاج باباحرف میزنم
فردا پس فردا بریم
- آخجون
+ اوج هیجانت با آخجون خالی میکنی یعنی ؟
- پس چیکارکنم
+ تشکرات همسری
- یعنی چی؟
دیدم لپشو آورد جلو
گفت تشکر کن
منم هنگ موندم
از خجالت داشتم آب میشدم
+نرگس تا تشکر نکنی
نمیریما
هیچی نگفتم
نیم ساعت گذشته بود
اما مرتضی نمیرفت
- آقا دیرشدا
مادرجون نگران میشن
+ تشکر کن بریم
لب به دندون گرفتم
خیلی سریع و کوتاه تشکر کردم
صدای خنده اش فضای ماشین برداشت
کی فکرش میکنه
پسر محجوب و سر به زیر دانشگاه
انقدر شیطون باشه
#ادامه دارد...
📝نویسنده:محیاسادات هاشمی
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #شانزدهم 🌷 #مفهومی_شهدایی 💠 برگرفته از زندگی مدافعان حرم ❤️ بنام
ا🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺
ا﷽🌺﷽🌺﷽🌺
ا🌺
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
قسمت 3⃣3⃣
تو اتاقم مشغول بررسی یه تحقیق درسی بودم
که گوشیم لرزید
قفلش باز کردم
دیدم مرتضی است
+سلام خانم گل
زنگ زدم خونه
مادرجون گفت حاج بابا نیستن
برای شب هماهنگ کردم
بیام با حاج بابا حرف بزنم
جوابش دادم : ممنون دستت درد نکنه
شام منتظریم
+ باشه چشم
فقط تو حرفی نزن
بذار خودم میگم
- چشم
+ دوست دارم ساداتم
- منم دوست دارم آقایی
شب میبینمت
یاعلی
یاعلی
عزیزجون صدام کرد نرگس مادر بیا کارت دارم
- جانم عزیزجون
عزیزجون : آقامرتضی زنگ زده بود گفت شب میاد با آقاجون کار داره
- خب بیاد
مگه مرتضی لوله خُرخُرست مامان
عزیزجون: نرگس باهم دعواتون شده
- مامان ۱ ماه عقد کردیما
کدوم دعوا
حتما یه کاری داره دیگه
عزیزجون: گفتم شام بیاد
پس من برم حاضر شم
ساعت ۷ بود آقاجون از بیرون اومد
مادر: حاج آقا بشین برات چای بیارم
مرتضی داره میاد اینجا
گفت با شما کار داره
ساعت ۸ شب بود که صدای آیفون بلند شد
بدوبدو رفتم سمت آیفون
من باز میکنم
عزیزجون : مادر آروم
از پله ها با دو رفتم پایین
درکوچه باز کردم
- سلام آقایی
خوش اومدی
+ ممنون خانم گل
این گل مال شماست
- مرسی بریم بالا
+ سلام مادرجان خوب هستید
عزیز: سلام ممنون پسرم
بیا داخل
+ حاج بابا هستن؟
عزیز: آره پسرم بیا داخل
شام خوردیم
+ حاج بابا میخاستم اجازه نرگس سادات بگیرم
دو روز باهم بریم تهران
حاج بابا : پسرم اجازه نمیخاد
زنته باباجان هرجا میخاید برید صاحب اختیارید
+ ممنون شما بزرگوارید
پس ما فردا صبح راه میفتیم
اگه اجازه میدید
امشب نرگس ببرم خونمون
صبح از همونجا راه بیفتیم
حاج بابا: نرگس بابا برو حاضرشو
با شوهرت برو
صبح ساعت ۸ صبح رفتیم سمت تهران
ساعت ۱۰ بود که رسیدیم مرقد امام خمینی
هم زیارت کردیم هم صبحونه خوردیم
مرتضی تو راه گفت ناهار بریم دربند
- کجاست من تاحالا نرفتم
+ یه جای گردشی
بعدش میرم موزه عبرت
- اونجا کجاست ؟
+ یه زندان که برای دوران شاهه
کمیته ضد خرابکاری
خیلی ازشهدا و سران کشور
تو اون زندان شنکجه شدن
- واقعا؟
+ آره
حالا میریم خودت میبنی
تا برسیم موزه عبرت ۱ ساعتی طول کشید
وای پس از گذشت سالها هنوز
زندان بوی خون میداد
شب رفتیم هتل
صبح ب سمت کهف الشهدا رفتیم
- مرتضی کهف الشهدا چه شکلی ؟
+ ساداتم انقدر بی تابی نکن
صبرکن خانم گل
خودت میبنی
کهف الشهدا
تو منطقه ولنجک تهران بود
تا یه منطقه ای از کهف الشهدا با ماشین رفتیم
اما از یه جای به بعد باید پیاده میشدیم
ماشین پارک کردیم و پیاده شدیم
یه غاری که ۵ تاشهیدگمنام دفن شده بودن
به مزارشهدا نگاه کردم
- مرتضی یکی از شهدا که بالای مزارش عکس بالاسرشه
شهید مجید ابوطالبی
ماجراش چیه ؟
+ خانم گلم
چندماه پیش این شهید میره خواب مادرش
آدرس مزارش به مادرش میده
پیگیری ها که انجام میشه
میبنند
واقعا درسته
بعداز چند ثانیه شروع کرد برام یه شعر زمزمه کردن
.
.
من دو کوهه را ندیده ام
عشق را کنار جزیره مجنون حس نکرده ام
روی خاک های معطر طلائیه راه نرفته ام
من فکه را ندیده ام
داستان آن دلیر مردان خدایی را از راوی نشنیده ام .
اما تا دلتان بخواهد کهف_الشهدا رفته ام و در کتاب ها خوانده ام
شنیده ام ک کهف حال و هوای فکه وطلائیه دارد
.
دلم میخواهد بروم از این شهر شلوغ پر دود
بروم شلمچه هویزه طلائیه فکه ..
بروم و غبار روبی کنم این دل پژمرده را .
کاش شهدا بخرند این دل خسته را .
چ_میجویی_عشق_اینجاست
.
دوای درد مرا هیچکس نمیداند ..
فقط بگو ب شهیدان دعا کنند مرا ..
تا تقریبا اذان ظهر تو کهف الشهدا بودیم
نماز ظهر خوندیم
با صدای گرفته گفتم : آقا
+ جانم
-میشه بریم مزارشهدا
بعد بریم قزوین
+ آره حتما عزیزم
فقط شهید خاصی مدنظرته
- آره شهید علی خلیلی و ابراهیم هادی
#ادامه دارد...
📝نویسنده:محیاسادات هاشمی
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #شانزدهم 🌷 #مفهومی_شهدایی 💠 برگرفته از زندگی مدافعان حرم ❤️ بنام
ا🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺
ا﷽🌺﷽🌺﷽🌺
ا🌺
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
قسمت 4⃣3⃣
- مرتضی تو شهید علی خلیلی
چقدر میشناسی
+ خیلی اطلاعات درموردش ندارم
فقط میدونم به شهید امرو به معروف شهرت داره
خودت چی چیزی ازش میدونی؟
- یه ذره بیشتر از تو
+ إه بگو برام خوب
- من از زبان سایرین شنیدم
نمیدونم درسته یانه
+ حالا اشکال نداره بگو
- گویا شب نیمه شعبان داشته
چندتا از بچه ها که سنشون پایین بوده تا یه مسیری همراهی میکرده
که صدای جیغ یه خانمی توجه اش جلب میکنه
میره جلو مانع بشه
که خودش به شدت مجروح میشه
+ خب بقیه اش
- بعد از جانبازیش خیلی ها بهش
زخم زبان میزنن
که بتوچه مگه تو مسئول بودی خودت دخالت دادی
شهید هم یه نامه به حضرت آقا مینوسه
و تمام ماجرای جانبازیش میگه
+ حضرت آقا پاسخ نامه میدن ؟
- بله داده بودن
+ نرگس لب تاپ از صندلی عقب بیار
یه سرچ تو گوگل کن
نامه شهید علی خلیلی و رهبر معظم انقلاب
بعد برام بخونش
- باشه الان لب تاپ میارم
رمز لب تاپ چنده ؟
+ سال تولدت به اضافه سالی که جواب مثبت بهم دادی
مرتضی داد
+خب بسم الله بخون ببینم
متن نامه ای شهید علی خلیلی به رهبر معظم انقلاب
سلام
نامه شهید علی خلیلی به رهبر معظم انقلاب ۱۵ روز قبل از شهادت
اگر از احوالات این سرباز کوچکتان خواستار باشید، خوبم؛ دوستانم خیلی شلوغش میکنند.
یعنی در برابر جانبازی هایی که مدافعان این آب و خاک کرده اند، شاهرگ و حنجره و روده و معده
من عددی نیست که بخواهد ناز کند…
هر چند که دکترها بگویند جراحی لازم دارد و خطرناک است و ممکن است چیزی از من نماند…
من نگران مسائل خطرناک تر هستم…
من میترسم از ایمان چیزی نماند. آخر شنیده ام که پیامبر(ص)فرمودند:
اگر امر به معروف و نهی از منکر ترک شود، خداوند دعاها را نمی شنود و بلا نازل میکند.
من خواستم جلوی بلا را بگیرم.اما اینجا بعضی ها میگویند کار بدی کرده ام.
بعضی ها برای اینکه زورشان می آمد برای خرج بیمارستان کمک کنند .
میگفتند به تو چه ربطی داشت؟!!مملکت قانون و نیروی انتظامی دارد!
ولی آن شب اگر من جلو نمی رفتم، ناموس شیعه به تاراج میرفت ونیروی انتظامی خیلی دیر میرسید.
شاید هم اصلا نمی رسید…
یک آقای ریشوی تسبیح بدست وقتی فهمید من چکار کرده ام گفت :
پسرم تو چرا دخالت کردی؟ قطعا رهبر مملکت هم راضی نبود خودت را به خطر بیندازی!
من از دوستانم خواهش کردم که از او برای خرج بیمارستان کمک نگیرند،
ولی این سوال در ذهنم بوجود آمد که آقاجان واقعا شما راضی نیستید؟؟
آخر خودتان فرمودید:امر به معروف و نهی از منکر مثل نماز شب واجب است.
آقاجان! بخدا دردهایی که میکشم به اندازه ی این درد که نکند کاری بر خلاف رضایت شما انجام
داده باشم مرا اذیت نمیکند. مگر خودتان بارها علت قیام امام حسین(ع) را امر به معروف و از منکر
تشریح نفرمودید؟
مگر خودتان بارها نفرمودید که بهترین راه اصلاح جامعه تذکر لسانی است؟
یعنی تمام کسانی که مرا توبیخ کردند و ادعای انقلابی گری دارند حرف شمارا نمی فهمند؟؟
یعنی شما اینقدر بین ما غریب هستید؟؟
رهبرم!جان من و هزاران چون من فدای غربتت. بخدا که دردهای خودم در برابر درد های شما
فراموشم میشود که چگونه مرگ غیرت و جوانمردی را به سوگ مینشینید.
آقا جان! من و هزاران من در برابر درد های شما ساکت نمی نشینیم و اگر بارها شاهرگمان
را بزنند و هیچ ارگانی خرج مداوایمان را ندهد بازهم نمی گذاریم رگ غیرت و ایمان در کوچه های
شهرمان بخشکد.
+ نرگس جان لطفا پاسخ حضرت آقا هم بخون
- چشم
مرتضی خیلی هستش
من فقط اون قسمتش که خیلی مهمه
برات میخونم
+ باشه عزیزم
متن نامه ای رهبری به شهید علی خلیلی
ایشان فرمودهاند: دشمن از راه اشاعهى فرهنگ غلط فرهنگ فساد و فحشا سعى مىکند جوانهاى ما را از ما بگیرد. کارى که دشمن از لحاظ فرهنگى مىکند، یک "تهاجم فرهنگى" بلکه باید گفت یک «شبیخون فرهنگى» یک «غارت فرهنگى» و یک «قتل عام فرهنگى» است. امروز دشمن این کار را با ما مىکند. چه کسى مىتواند از این فضیلتها دفاع کند؟ آن جوان مؤمنى که دل به دنیا نبسته، دل به منافع شخصى نبسته و مىتواند بایستد و از فضیلتها دفاع کند. کسى که خودش آلوده و گرفتار است که نمىتواند از فضیلتها دفاع کند! این جوان بااخلاص مىتواند دفاع کند. این جوان، از انقلاب، از اسلام، از فضایل و ارزشهاى اسلامى مىتواند دفاع کند. لذا، چندى پیش گفتم: «همه امر به معروف و نهى از منکر کنند.» الآن هم عرض مىکنم: نهى از منکر کنید. این، واجب است. این، مسئولیت شرعى شماست. امروز مسئولیت انقلابى و سیاسى شما هم هست
#ادامه دارد...
📝نویسنده:محیاسادات هاشمی
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
@zekrabab
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #شانزدهم 🌷 #مفهومی_شهدایی 💠 برگرفته از زندگی مدافعان حرم ❤️ بنام
ا🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺
ا﷽🌺﷽🌺﷽🌺
ا🌺
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
قسمت 5⃣3⃣
به من نامه مىنویسند؛ بعضى هم تلفن مىکنند و مىگویند: «ما نهى از منکر مىکنیم. اما مأمورین رسمى، طرف ما را نمىگیرند. طرف مقابل را مىگیرند!» من عرض مىکنم که مأمورین رسمى چه مأمورین انتظامى و چه مأمورین قضائی حق ندارند از مجرم دفاع کنند. باید از آمر و ناهى شرعى دفاع کنند. همهى دستگاه حکومت ما باید از آمر به معروف و نهى از منکر دفاع کند. این، وظیفه است. اگر کسى نماز بخواند و کس دیگرى به نمازگزار حمله کند، دستگاههاى ما از کدامیک باید دفاع کنند؟ از نمازگزار یا از آن کسى که سجاده را از زیر پاى نمازگزار مىکشد؟ امر به معروف و نهى از منکر نیز همینطور است. امر به معروف هم مثل نماز، واجب است.
- اینم پاسخ حضرت آقا
+ خوشا به سعادتش
که به همچین مقامی رسیده
نرگس سادات آدرس مزارشو بلدی؟
- آره
قطعه 24 ردیف 66 شماره 34
+ خب پس اول بریم سر مزار شهید علی خلیلی
بعد شهید ابراهیم هادی
رسیدیم بهشت زهرا
ماشین تو پارکینگ پارک کردیم
سرراهمون دوتا شیشه گلاب خریدیم
با دوتا شاخه گل رز قرمز
رسیدیم سر مزارشهید علی خلیلی
در گلاب باز کردم
+ نرگس سادات
خانم گل لطفا
شما گلاب بریز
من مزار میشورم
یه وقتی نامحرمی میاد
شایسته نیست
- چشم آقای
مرتضی جان
+جانم
تو کهف الشهدا
تو برام از شهدای اونجا شعر خوندی
اینجا من برات شعر بخونم ؟
- آره عزیزم حتما
«بههوش باش و از این دست دوستی بگذر
بههوش باش که از پشت میزند خنجر
بههوش باش مبادا که سحرمان بکنند
عجوزههای هوس، مطربان خُنیاگر
چنان مکن که کَسان را خیال بردارد
که بازهم شده این خانه بیدر و پیکر
بدا به ما که بیاید از آن سر دنیا
بهقصد مصلحت دین مصطفی کافر
به این خیال که مرصاد تیر آخر بود
مباد این که بنشینیم گوشه سنگر
که از جهاد فقط چند واژه فهمیدیم
چفیه، قمقمه، پوتین، پلاک، انگشتر
بدا به من که اگر ذوالفقار برگردد
در آن رکاب نباشم سیاهی لشکر
بدا به حال من و خوش به حال آن که شدست
شهید امر به معروف و نهی از منکر
چنین شود که کسی را به آسمان ببرند
چنین شود که بگوید به فاطمه مادر
قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد
که بیوضو نتوان خواند سوره کوثر
زبان وحی، تو را پاره تن خود خواند
زبان ما چه بگوید به مدحتان دیگر؟
چه شاعرانه خداوند آفریده تو را
تو را بهکوری چشمان آن هو الابتر
خدا به خواجه لولاک داده بود ایکاش
هزار مرتبه دختر، اگر تویی دختر
چه عاشقانه، چه زیبا، چه دلنشین وقتی
تو را به دست خدا میسپرد پیغمبر
علیست دست خدا و علیست نفس نبی
علی قیام و قیامت علی علی محشر
نفسنفس کلماتم دوباره مست شدند
همین که قافیه این قصیده شد حیدر
عروسی پدرِ خاک بود و مادرِ آب
نشستهاند دو دریا کنار یکدیگر
شکوهِ عاطفهات پیرهن به سائل داد
چنانکه همسر تو در رکوع انگشتر
همیشه فقر برای تو فخر بوده و هست
چنانکه وصله چادر برای تو زیور
یهودیانِ مسلمان ندیدهاند آری
از این سیاهیِ چادر دلیل روشنتر
حجاب روی زمین طفل بیپناهی بود
تو مادرانه گرفتیش تا ابد در بر
میان کوچه که افتاد دشمنت از پا
در آن جهاد نیفتاد چادرت از سر
میان آتشی از کینه، پایمردی تو
نشاند خصم علی را به خاک و خاکستر
کنون به تیرگی ابرها خبر برسد
که زیر سایه آن چادر است این کشور
رسیده است قصیده به بیت حسن ختام
امید فاطمه از راه میرسد آخر
+ خیلی قشنگ بود خانم گل
نرگس جانم بریم سر مزار آقا ابراهیم
- بریم آقای
- مرتضی
+ جانم
- چرا باید یه دختر با بی حجابیش باعث شهادت یه جوان مذهبی بشه
+ نرگس
تو اینو میگی
علی آقا شهید شده از مقام اخروی
برخوردار شده
اما من تو رفقام دیدم
یه دختر با بی حجابیش باعث شده
اون پسر کلا جهنمی شده
- وای خدا
+ نرگس میدونی
چرا عاشقت شدم ؟
- چرا
+ چون تنها دختری بودی که
با اینکه مانتویی بودی
عفیف و محجبه بودی
نگاه حرام یه پسر روت حس نکردم
برای همین خواستم
برای من بشی
- مرتضی تو رو شهید ململی گذاشت
سرراهم
واقعا هم ازش ممنونم
+ نرگس جان یادت باشه
از اینجا بریم
کتاب سلام برادر ابراهیم هم برات بخرم
- درموردچیه ؟
+ درمورد شهید ابراهیم هادی
- من چیز زیادی درموردش نمیدونم
+ خودم برات توضیح میدم درموردش
خیلی شخصیت بزرگی بوده
یه سری من ازش مطلب میدونم برات تعریف میکنم
بقیه اشم ان شاالله از کتاب خودت میخونی
- باشه دستت دردنکنه مرتضی جان
#ادامه دارد...
📝نویسنده:محیاسادات هاشمی
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
@zekrabab
پاوه سرخ – بر اساس زندگی شهید چمران – داوود بختیاری دانشور.pdf
377.1K
🇮🇷 31 خرداد ماه سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران 🇮🇷
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵
سروهای سرخ.pdf
1.09M
📘 کتاب : سروهای سرخ
📝 تالیف : غلامعلی رجایی
📚 ناشر : صریر ( وابسته به بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس )
✨💢 کتاب سروهای سرخ به جمع آوری موضوعی خاطرات شهدای دفاع مقدس و جنگ تحمیلی میپردازد . خاطرات این کتاب در سیزده فصل و موضوع گرد آوری شده است
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵
عشق و نیستی- تیری مونیه.pdf
14.62M
عشق و نیستی
اثر : تیری مونیه
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷