eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
851 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
635 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
🌹بنــامﺧُـُـ﷽ــﺪا🌹 #قسمت بیست و چهارم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: 🔵 مرا قبول می کنی؟
🌹بنــامﺧُـُـ﷽ــﺪا🌹 بیست و پنجم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: 🔵خدا، هویت من است توی صحن، دو رکعت نماز شکر خوندم و وارد شدم ... هر قدم که نزدیک تر می شدم ... حس عجیبی که درونم شکل گرفته بود؛ بیشتر می شد ... تا لحظه ای که انگشت هام با شبکه های ضریح گره خورد ... . به ضریح چسبیده بودم ... انگار تمام دنیا توی بغل من بود ... دیگه حس غریبی نبود ... شور و شوق و اشتیاق با عشقی که داشت توی وجودم ریشه می کرد؛ گره خورده بود ... در حالی که اشک بی اختیار از چشم هام سرازیر می شد و در آغوش ضریح، محو شده بودم؛ بی اختیار کلماتی که درونم می جوشید رو تکرار می کردم ... اشهد ان لا اله الا الله ... اشهد ان محمد رسول الله ... اشهد ان علیا ولی الله و اشهد ان اولاده حجج الله ... ناگهان کنار ضریح غوغایی شد ... همه در حالی که بلند صلوات می فرستادن به سمتم میومدن و با محبت منو در آغوش می گرفتن ... صورتم رو می بوسیدن و گریه می کردن ... . خادم ها به زحمت منو از بین جمعیت بیرون کشیدن و بردن ... اونها هم با محبت سر و صورتم رو می بوسیدن و بهم تبریک می گفتن ... یکی شون با وجد خاصی ازم پرسید: پسرم اسمت چیه؟ ... . سرم رو با افتخار بالا گرفتم و گفتم: خدا، هویت منه ... من عبدالله، سرباز 17ساله فاطمه زهرام ... ✍ادامــــــه دارد .... 💰 شک نکن 💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز @Be_win_3 ☘مسیرسبز 🚫کپی‌بدون‌لینک‌مجاز‌نیست🚫 https://eitaa.com/roman_khaneh
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
🌹بنــامﺧُـُـ﷽ــﺪا🌹 #قسمت بیست و پنجم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: 🔵خدا، هویت من است
🌹بنــامﺧُـُـ﷽ــﺪا🌹 بیست و ششم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: 🔵عقیق یمنی وقتی این جمله رو گفتم ... یکی از خادم ها که سن و سالی ازش گذشته بود ... در حالی که می لرزید و اشک می ریخت، انگشترش رو از دستش در آورد و دست من کرد و گفت: عقیق یمن، متبرک به حرم و ضریح امام حسین و حضرت ابالفضله ... انگشتر پسر شهیدمه ... دو سال از تو بزرگ تر بود که شهید شد ... اونم همیشه همین طور محکم، می گفت: افتخار زندگی من اینه که سرباز سپاه اسلام و سرباز پسر فاطمه زهرام ... . خورشید تقریبا طلوع کرده بود که با ادای احترام از حرم خارج شدم .. توی راه تمام مدت به انگشتر نگاه می کردم و به خودم می گفتم: این یه نشانه است ... هدیه از طرف یه شهید و یه مجاهد فی سبیل الله ... یعنی اهل بیت، تو رو بخشیدن و پذیرفتن ... تو دیر نرسیدی ... حالا که به موقع اومدی، باید جانانه بجنگی ... و مثل حر و صاحب این انگشتر، باید با لباس شهدا، به دیدار رسول خدا و اهل بیت بری ... . این مسیری بود که انتخاب کرده بودم ... برگشت به کشوری که بیشتر مردمش وهابی هستند ... زندگی در بین اونها و تبلیغ حقیقتی که با سختی تمام، اون رو پیدا کرده بودم ... . در آینده هر بار که پام رو از خونه بیرون بگذارم؛ می تونه آخرین بار من باشه ... و هر شب که به خواب میرم، آخرین شب زندگی من ... . من هیچ ترس و وحشتی نداشتم ... خودم رو به خدا سپرده بودم ... در اون لحظات فقط یک چیز اهمیت داشت ... چطور می تونستم به بهترین نحو، این وظیفه سخت رو انجام بدم ... چطور می تونستم برای امامم، بهترین سرباز باشم ... و این نقطه عطف و آغاز زندگی جدید من بود ... ✍ادامــــــه دارد .... ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید ❣ با مدیریت https://eitaa.com/roman_khaneh
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
🌹بنــامﺧُـُـ﷽ــﺪا🌹 #قسمت بیست و ششم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: 🔵عقیق یمنی وقتی ای
🌹بنــامﺧُـُـ﷽ــﺪا🌹 بیست و هفتم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: 🔵از حریمت دفاع می کنم دوباره لقمه هام رو می شمردم ... اما نه برای کشتن شیعیان ... این بار چون سر سفره امام زمان نشسته بودم ... چون بابت تک تک این لقمه ها مسئول بودم ... صبح و شبم شده بود درس خوندن، مطالعه و تحقیق کردن ... اگر یک روز کوتاهی می کردم ... یک وعده از غذام رو نمی خوردم ... اون سفره، سفره امام زمان بود ... می ترسیدم با نشستن سر سفره، حق امامم رو زیر پا بزارم ... . غیر از درس، مدام این فکر می کردم که چی کار باید انجام بدم ... از چه طریقی باید عمل کنم تا به بهترین نحو به اسلام و امامم خدمت کرده باشم؟ ... چطور می تونستم بهترین سرباز باشم؟ و ... . تمام مطالب و راهکارها رو می نوشتم و دونه دونه بررسی شون می کردم ... تا اینکه ... . خبر رسید داعش تهدید کرده به حرم حضرت زینب حمله می کنه و ... داغون شدم ... از شدت عصبانیت، شقیقه هام تیر می کشید ... مدام این فکر توی سرم تکرار می شد ... محاله تا من زنده باشم اجازه بدم کسی یک قدم به حریم اهل بیت پیامبر تعرض کنه ... . صبح، اول وقت رفتم واحد اداری، سراغ مسئول گذرنامه و ... خیلی جدی و محکم گفتم: پاسپورتم رو بدید می خوام برم ... پرسید: اجازه خروج گرفتی؟ بدون اجازه خروج، نمی تونم پاسپورتت رو تحویلت بدم ... . منم که خونم به جوش اومده بود با ناراحتی و جدیت بیشتر گفتم: من برای دفاع از اهل بیت، منتظر اجازه احدی نمیشم ... . با آرامش بیشتری دوباره حرفش رو تکرار کرد و گفت: قانونه. دست من نیست ... بدون اجازه خروج، نمی تونم درخواست تحویل گذرنامه رو صادر کنم ... من دو روز بیشتر صبر نمی کنم ... چه با اجازه، چه بی اجازه ... چه با گذرنامه، چه بی گذرنامه ... از اینجا میرم ... دو روز بیشتر وقت نداری ... . اینو گفتم و از اتاق اومدم بیرون ... ✍ادامــــــه دارد .... 💰 شک نکن 💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز @Be_win_3 ☘مسیرسبز 🚫کپی‌بدون‌لینک‌مجاز‌نیست🚫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ ﷽ ❣ آینده خوبی میخوای حتما بخونید 🔴 🔵 بیشتر ما سرمایه آنچنانی نداریم که :👇 📢میلیاردر نیستیم که شرکت بزنیم، یا کارگاه‌های صنعتی بزنیم، استادکار بیاریم برامون کارکنه ، ما هم به یک درامدی برسیم، 📢تازه اگر در این موقعیتی که اقتصاد حساب و کتابی نداره، بتونیم راه ببریم، و ضرر نکنیم 📢میلیونر هم نیستیم که یک دکان کوچک مثل خواربار فروشی یا اغذیه یا کار دیگه باز کنیم، 👈تازه اگر داشتیم و شروع میکردیم، با این اقتصاد و گرانی معلوم نبود بچرخد و ضرر نکنیم 📢تازه اگر خودمان هم استاد کار بودیم با این دست مزدها نمیشه خرج زندگی رو داد، همیشه هشت‌مون گروی نه‌مونه 📣📣من خودمو میگم ، درس که نخوندم ، تازه اگر میخوندم، کجا رو میگرفتم که الانه حسرت بی سوادی‌مو بخورم، تازه من استادکار درب‌وپنجره ساز بودم، واقعا به جایی نرسیدم، فقط خرج زندگی رو در اورده‌ام، همیشه بدهکار با قرض و قوله بچه‌هامو عروس کردم، که تا الانه هنوز قسط میدم، ☑️ اما چند ماه قبل توسط یکی از اقوام با این پروژه آشنا شدم، بعداز صحبت با مشاور و کمی تحقیقات مورد پسندم قرار گرفت و با سرمایه خیلی اندک در پروژه ثبت‌نام کردم، و با 3 جلسه آموزش، شروع بکار کردم، ☑️چون همون 2 ساعت در روز رو انجام میدادم، واقعا تنبلی نکردم کار را به امروز و فردا نداختم، ☑️ حالا با گذشت 8 ماه درامد کسب کردم، ✍کسانی هستند بعد از من امدند، بیشتر از من درامد داشتند، چون تلاش بیشتری کردند، ✍و کسانی که مدت 10 ماه قبل ثبت‌نام کردند، حدود 100 میلیون درامد داشتند، شاید هم بیشتر، ✍و کسانی را میشناسم که درامدشان از پروژه برج 15 الی 20 میلیون رسیده، 🔷 به شما دوستان توسعه میکنم هرچه در کانال سرک بکشید و به اراجیف میشنوید، مثل کلابرداریه. دروغه. هرمیه. غیرقانونیه. و..... توجه نکنید، 🔹کارهایی کلاهبرداریه که مبلغ سرمایگذاری اولیه میلیونها باشه و به روشها و طرفندهای مختلف از شما سرمایه بیشتری میخواهند، بدتر از همه شرکتهایشان خارج از کشوره، و...... 🔶اما این پروژه باکمترین سرمایه‌گذاری یکبار برای تمام عمرتان، با پلن‌های درامدی زیاد ، از همه مهمتر اینکه شرکت را همین جوانان مهندس ایرانی طراحی کردند برای رفاه شهروندان. 💯 دوباره تکرار میکنم حرفهای منفی دیگران را گوش نکنید و خودتان هم دل‌دل نکنید و نترسید بجایی نمیرسید، باید جیگر داشت، 💟 شعارتان این باشد، من میتوانم ،💪 📣خواستن ، توانستن است ‼️بعضی فرصتها زود دیر میشود‼️ 💰 شک نکن 💵میشی @Be_win ☘ مسیرسبز @Be_win_3 ☘مسیرسبز 🚫کپی‌بدون‌لینک‌مجاز‌نیست🚫
https://eitaa.com/Be_win/1658 مشهدیای عزیزم کار پر درامد با کمترین سرمایه