https://eitaa.com/zekrabab125/25921
رمان دختر شینا قسمت 1 تا 15 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/26072
رمان دختر شینا قسمت 16 تا 30 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/26179
رمان دختر شینا قسمت 31 تا 45 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/26319
رمان دختر شینا قسمت 46 تا 60 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/26319
رمان دختر شینا قسمت 61 تا 75 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/26588
رمان دختر شینا قسمت 76 تا 90 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/26693
رمان دختر شینا قسمت 91 تا 105 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/26788
رمان دختر شینا قسمت 106 تا 120 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/26890
رمان دختر شینا قسمت 121 تا 135 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/26993
رمان دختر شینا قسمت 136 تا 150 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/27085
رمان دختر شینا قسمت 151 تا 165 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/27180
رمان دختر شینا قسمت 166 تا 180 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/27279
رمان دختر شینا قسمت 181 تا 195 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/27429
رمان دختر شینا قسمت 196 تا 210 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/27536
رمان دختر شینا قسمت 211 تا 225 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/27636
رمان دختر شینا قسمت 226 تا 240 👆
♦️نمایشنامه = خاطرات جنگ از زبان سیده اعظم حسینی
#زندگینامه و خاطرات جنگ 👇👇
https://eitaa.com/zekrabab125/27275
#یازدهمین کتاب #صوتی👆نمایشنامه دا = خاطرات جنگ قسمت 1👆
https://eitaa.com/zekrabab125/27407
#یازدهمین کتاب #صوتی👆نمایشنامه دا = خاطرات جنگ قسمت 2👆
https://eitaa.com/zekrabab125/27532
#یازدهمین کتاب #صوتی👆نمایشنامه دا = خاطرات جنگ قسمت 3👆
https://eitaa.com/zekrabab125/27634
#یازدهمین کتاب #صوتی👆نمایشنامه دا = خاطرات جنگ قسمت 4👆
https://eitaa.com/zekrabab125/27665
4 کتاب مجازی=من و کتاب مولف:امام خامنهای + اشنایی با عملیات زمینی و هوایی + 2000 مستحب2000 مکروه + رمان نوای شب 👆👆
https://eitaa.com/zekrabab125/27629
داستان کوتا قسمت 866 تا 870 👆
https://eitaa.com/charkhfalak110/31128
🔴🔴 ختم 102 روز شنبه 👆👆14 ماه شعبان المعظم
♦️ تا جایی که توان دارید وقت دارید این ختمها را در این ماه عزیز دنبال کنید..!!؟؟ برای آماده کردن جسموروحتان خوب است ، و با آمادگی کامل به مهمانی خدا بروید .. انشاءالله ،
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚
https://eitaa.com/charkhfalak110/30139
🔴🔴گوشهای از کمک و فعالیت جدید خیره 👆حتما ببینید، خدا خیرتون بده ..
🔵🔵
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
https://eitaa.com/charkhfalak110/30532
🔴برای آگاهی بیشتر شما 👆کمکهای شما خوبان در چند روز گذشته👆
سلام دوستان خداجوی
کسانی که دوست دارند کمک کنند ، که بتونیم مراسم احیای شب نیمه شعبان را پُرشکوهتر برگزار کنیم ، باعنوان :
🌺 #استغاثه_تا_ظهور 🌺
به شماره کارت جهت واریز نذورات
5047061025171394
واریز کنند.
🙏لطفا پس از واریز جمله
💙 #استغاثه_تا_ظهور 💙 را در گروه مهربانی به نیت فرج و یا به شخص استاد احمد پیروی اعلام کنند
با این تلفنها تماس بگیرید
09361791774
09384895966
09333176858
💛💔💛لینک گروه مهربانی به نیت فرج در ( #ایتا ) 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2413625355Ce43ad1e3bd
🔴🔴🔴 برای دیدن خریدها و خرج کِردها اینجا در گروه مشاهده کنید 👆👆👆
💛💔💛لینک گروه مهربانی به نیت فرج در ( #تلگرام )👇👇
https://t.me/joinchat/BDuwikK-DvW2xb4X1rdpJg
🔰 #ای_که_دستت_میرسد_کاری_بکن
🔰 #اجر_همه_خیرین_با_خدا
🔰 #وعده_ما_با_خدا
🔰 #اگر_دستی_را_به_یاری_بگیرید_بدانید_دست_دیگرتان_در_دستان_خداست
🌻مهربانی ادامه دارد..
https://eitaa.com/charkhfalak110/30868
لینک کمکهای مالی برای مراسم احیای شب نیمه شعبان 👆👇 و فاکتر خرید غذا برای اموات
✉️ #دعوتنامه ✉️
✅طرح #استغاثه_تا_ظهور:
برنامه داریم مراسم احیای شب نیمه شعبان باعنوان:
🌷🌷استغاثه_تا_ظهور🌷🌷
در ۳ شعبه ی موسسه مهربانی به نیت فرج برگزار نمائیم..
شعبه ۱👈شب نیمه شعبان ازنمازمغرب تاساعت ۲۴؛ واقع در طبرسی
شعبه۲👈شب نیمه شعبان ساعت ۲۴ الی ۴ صبح وصرف سحری واقع در توس ۶۴ مسجدفاطمه الزهرا
شعبه۳👈توس ۱۲۸ مسجدامام حسن عسکری
عناوین برنامه ها:
۱_قرائت قرآن ودعا وذکرصلوات به نیت فرج
۲_پخش کلیپ های سخنرانی مخصوص مهدویت
۳_مولودی
۴_کلیپ های مهدویت
۵_نقاشی برای کودکان
و پرسش و پاسخ به سبک کودکانه درباره غیبت و ظهور
۶_صرف سحری
به هر اندازه و مبلغ جهت برگزاری این مراسمات تمایل داشتید مشارکت کنید بسم الله...
شماره کارت جهت واریز نذورات ۵۰۴۷۰۶۱۰۲۵۱۷۱۳۹۴
🙏لطفا پس از واریز جمله
💙 #استغاثه_تا_ظهور 💙 را در گروه مهربانی به نیت فرج و یا به شخص استاد احمد پیروی اعلام کنند
با این تلفنها تماس بگیرید
09361791774
09384895966
09333176858
✅✅✅✅✅✅✅✅✅✅
شمامهدی یاوران هم میتوانید دراین جشن هاشرکت کنید
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
💐بسم الله الرحمن الرحیم💐 #بنام_خداوند_بخشنده 📣دراین #کانال برای شما 📚فقط #ادعیه_زیارت_قران منتشر
.👆👆👆
💚 اعمال کامل خواب..
💙 اعمال و خواص نمازشب..
💜 نمازشب 10 دقیقه طول میکشه امتحان کنید..👆👆
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 871
براساس یک جریان واقعی
♥•٠·
توی یکی از بهترین مراکز فروش لپ تاپ و کامپیوتر تهران مغازه گرفته بودم.
روز افتتاح بود، کلی وقت و هزینه صرف کرده بودم تا بهترین دکور ممکن رو برای مغازه طراحی کنم و بسازم.
هر کی رد میشد تبریک میگفت
همه از دکور تعریف میکردن، اون هم توی این پاساژ که هر مغازه برای خودش سمبل زیبایی بود.
تعدادی از همسایهها برای تبریک اومدن توی فروشگاه، بعد از کلی تعریف و ابراز محبت، رفتند.
موقع رفتن یکی از همسایهها که مردی حدوداً 45-50 ساله بود، به من گفت: «دکورت فوق العاده زیباست، اما اون تابلویی که اونجا زدی، کلاس مغازه رو پایین میاره!
دیگه مردم به این چیزای مذهبی اهمیت نمیدن. اگه به جای اون یه بطری خالی مشروب بذاری کلی زیباتر میشه و فروشِت رو بیشتر میکنه
برگشتم دیدم داره به تابلویی اشاره میکنه که بالای سرم زده بودم و نوشته بود:
"اَلا اِنَّ خاتَمَ الْاَئِمَّةِ مِنَّا الْقائِمَ الْمَهْدِىَّ"
یه لحظه تمام بدنم یخ کرد
خیلی سعی کردم عصبانی نشم!
توی روی من واستاده داره مهمترین رکن اعتقادی من رو با چی مقایسه میکنه؟!!
خودمو جمع و جور کردم و گفتم: «اگه فرصت دارین چند دقیقه با هم صحبت کنیم؟»
گفت: «موردی نداره»
چند دقیقهای هر چی بلد بودم در دفاع از دین گفتم، ولی زیر بار نمیرفت.
گرم صحبت بودیم که یک آقای شیک پوش به همراه یک خانم نسبتاً بد حجاب وارد شدند و شروع کردن به قیمت کردن و اطلاعات گرفتن
به همسایهام گفتم: «چون من از شما خواستم بمونید، اگه میخواید برید تا بعداً با هم صحبت کنیم.»
گفت: «نه میشینم تا کار اینا تموم بشه»
هی قیمت کردند، تا روی یک مدل به نتیجه رسیدن، وقتی قیمت رو بهشون گفتم، خانمه گفت: «ما همین مدل رو با 30 هزار تومن قیمت کمتر توی یه مغازه دیگه دیدیم، بهمون کمتر بدین
گفتم: نمیشه قیمت ما اینه
گفت: ببین آقا! گرونتر هم بدین ما از شما خرید میکنیم، ولی تخفیف بدین
خلاصه بعد از کلی چونه زدن با 30 هزار تومن تخفیف خرید کردن موقع بیرون رفتن خانمه برگشت و گفت:
میدونید چرا خواستیم از شما خرید کنیم؟ بخاطر اون تابلوی نام امام زمان علیهالسلام که بالای سرتون زدین
من برای بدرقه مشتریها پشت سرشون راه افتادم که دیدم همسایهام پاشد، گفتم:
"آقا حالا بر میگردم صحبت میکنیم"
مشتریا رو که تا دم در مشایعت کردم،
برگشتم دیدم همسایهام رو به تابلو وایستاده اشک تو چشمش جمع شده و با بغض میگه:
«آقا غلط کردم، میخواستین به من بفهمونید،
فهمیدم، غلط کردم، ببخشید»
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 872
⚡️هر چه کنی به خود کنی ، گر همه نیک و بد کنی⚡️
درویشی بود که در کوچه و محله راه میرفت و میخواند: "هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی"
اتفاقاً زنی این درویش را دید و خوب گوش داد که ببیند چه میگوید وقتی شعرش را شنید گفت: من پدر این درویش را در میآورم.
که هر روز مزاحم آسایش ما میشود.
زن به خانه رفت و خمیر درست کرد و یک فتیر شیرین پخت و کمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانهاش و به همسایهها گفت: من به این درویش ثابت میکنم که هرچه کنی به خود نمیکنی.
کمی دورتر پسری که در کوچه بازی میکرد نزد درویش آمد و گفت: من بازی کرده وخسته و گرسنهام
کمی نان به من بده.
درویش هم همان فتیر شیرین را به او داد و گفت: "زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور فرزندم !پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت: درویش! این چه بود که سوختم؟ درویش فوری رفت و زن را خبر کرد.
زن دواندوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور که توی سرش میزد و شیون میکرد، گفت: پسرم را با فتیر زهر آلودم مسموم کردم .
آنچه را که امروز به اختیار میکاریم فردا به اجبار درو میکنیم ...
پس در حد اختیار ، در نحوه ی افکار و کردار و گفتار بیشتر تامل کنیم...
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 873
وقتی قطار که از فرانسه به انگلیس می رفت، پر شد، خانمی کنار یک مرد انگلیسی نشست. خانم فرانسوی خیلی نگران و پریشان بود. مرد انگلیسی پرسید چرا نگرانید؟ مشکلی هست؟
وی گفت من با خودم 10000 یورو دارم که بیش از مقدار مجاز برای خارجی است.
مرد انگلیسی گفت خب بیا نصفشان کنیم. اگر پلیس شما را گرفت، اقلا نصفشان حفظ شود. آدرستان در انگلیس را به من بدهید تا به شما برگردانم.
همین کار را کردند.
در بازرسی مرزی خانم فرانسوی جلوی مرد انگلیسی بود و چمدانش را نگشتند. نوبت مرد انگلیسی شد. مرد انگلیسی شروع به داد و قال کرد و گفت سرکار! این خانم ده هزار با خودش دارد. نصفش را داده به من تا رد کنم. نصف دیگرش با خودش است. بگیریدش. من به وطنم خیانت نمی کنم. من با شما همکاری کردم تا ثابت کنم چقدر بریتانیای کبیر را دوست دارم.
زن را دوباره بازرسی کردند و پول را گرفتند. افسر پلیس از میهن دوستی سخن گفت و اینکه چقدر یک قاچاق ساده به اقتصاد کشور ضرر می زند. و از مرد انگلیسی تقدیر کرد. قطار به راهش ادامه داد و به انگلیس رفت.
زن فرانسوی بعد از دو روز دید مرد انگلیسی جلوی منزلش است. با عصبانیت گفت آدم پر رو چی می خواهی از جان من؟
انگلیسی پاکتی حاوی 15000 یورو به وی داد و گفت این پول شما و این هم جایزه شما!
تعجب نکنید. من می خواستم حواس آنها از کیف من که حاوی 3 میلیون یورو پول بود پرت شود! مجبور شدم همچین حیله ای به کار ببرم!
نتیجه: ممکن است کسی که ادعای وطن دوستی می کند، دزد حقیقی باشد!
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 874
یک پسر تگزاسی برای پیدا کردن کار از خانه به راه افتاده و به یکی از این فروشگاهای بزرگ که همه چیز می فروشند در ایالت کالیفرنیا می رود .
مدیر فروشگاه به او می گوید :
یک روز فرصت داری تا به طور آزمایشی کار کرده و در پایان روز با توجه به نتیجه کار در مورد استخدام تو تصمیم می گیریم.
در پایان اولین روز کاری مدیر به سراغ پسر رفت و از او پرسید که چند مشتری داشته است ؟
پسر پاسخ داد که یک مشتری .
مدیر با تعجب گفت: تنها یک مشتری ...؟! بی تجربه ترین متقاضیان در اینجا حدقل 10 تا 20 فروش در روز دارند .
حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است ؟
پسر گفت: 134,999.50 دلار ....
مدیر تقریبا فریاد کشید : 134,999.50 دلار .....؟!
مگه چی فروختی ؟
پسر گفت : اول یک قلاب ماهیگیری کوچک فروختم، بعد یک قلاب ماهیگیری بزرگ، بعد یک چوب ماهیگیری گرافیت به همراه یک چرخ ماهیگیری 4 بلبرینگه. یعد پرسیدم کجا میرید ماهیگیری؟ گفت : خلیج پشتی .
من هم گفتم : پس به قایق هم احتیاج دارید و یک قایق توربوی دو موتوره به او فروختم .
بعد پرسیدم: ماشین تان چیست و آیا میتواند این قایق را بکشد؟ که گفت هوندا سیویک .
پس منهم یک بلیزر 4WD به او پیشنهاد دادم که او هم خرید .
مدیر با تعجب پرسید : او آمده بود که یک قلاب ماهیگیری بخرد و تو به او قایق و بلیزر فروختی ؟
پسر به آرامی گفت :
نه ، او آمده بود یک بسته قرص سردرد بخرد که من گفتم : بیا برای آخر هفته ات یک برنامه ماهیگیری ترتیب بدهیم شاید سردردت بهتر شد ...!
📌مجموعه حکایات؛سخن بزرگان
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 875
#حکایت_وصل_مهدی_عج 🌴
#تشرفات
این جانب یکی از ارادتمندان آقا امام زمان ارواحنا فداه هستم که برای سومین بار، سکته مغزی کردم و از ناحیه دست و صورت و پا، از سمت چپ بدن فلج شدم. بعد از مراجعه مکرر به پزشکان آن ها مرا جواب کردند. بعد از مدت ها یک روز قبل از تولد آقا امام زمان ارواحنا فداه به دستور دکتر جهت انجام یک دوره آزمایش های کلی از بدنم به اتفاق برادرانم به شیراز رفتیم. در آنجا به مرکز درمانی شهید چمران مراجعه کردیم و برای گرفتن نوبت ام آر آی با توجه به اینکه این نوع آزمایش را نوبت های دو ماهه و سه ماهه می دهند، خوشبختانه همان روز برای ما نوبت زدند.
✨💫✨
چون از اول صبح داخل ماشین نشسته بودم بسیار خسته و بی حال شده بودم. با توافق برادر هایم قرار شد که نوبت آزمایش ام.آر.آی را به دو روز بعد موکول کنیم، چون فردای آن روز مصادف بود با نیمه شعبان، تولد آقا امام زمان ارواحنا فداه و آزمایشگاه نیز تعطیل بود. بعد از بازگشت به خانه کم کم به من این احساس دست داد که دیگر توانایی حرکت در من نیست و یأس عجیبی در خود حس کردم. خانواده و اقوامی که منتظر آمدن ما بودند آن روز عصر، همه دلشکسته و گریان بودند، به گونه ای که تا آن روز، آن ها را در آن حال ندیده بودم.
✨💫✨
حالت اضطراب و نگرانی خاصی در من به وجود آمده بود و از خود بی خود شدم، وقتی از پنجره برادرم را می دیدم که در حال چراغانی و آذین بندی حیاط و کوچه، به مناسبت نیمه شعبان است، حالت غریبی به من دست داد. کسانی که در کنار من بودند، از شدت گریه، یک به یک اتاق را ترک می کردند که مبادا به نگرانی من افزوده شود. آن شب حدود ساعت ١٢ شب که همه دوستان و آشنایان به خانه هایشان رفته بودند من و برادرم، طبق معمول هر شب، کنار یک دیگر خوابیدیم و از شدت خستگی، خیلی زود به خواب رفتیم.
✨💫✨
در خواب دیدم دیواری که روبروی من است، به صورت دری، آشکار شد و جوانی نورانی از در وارد شد و پایین پای من ایستاد، بعد به من اشاره کرد و فرمود: بلند شو! من در جواب عرض کردم : با این بیماری، نمی توانم حرکت کنم. ایشان دوباره تکرار کردند که بلند شو! برای بار سوم دست مرا گرفتند و فرمودند: تو صاحب داری برخیز! همانطور که دست مرا گرفته بودند، بلند شدم و لحظه ای بعد، خودم را در آغوش برادرم دیدم و دیگر چیزی نفهمیدم. بحمدلله عنایت حضرت ولی عصر ارواحنا فداه در نیمه شعبان شامل حالم شد و با لطف امام زمان ارواحنا فداه شفا گرفتم.
✨💫✨
دکتر غلام علی یوسف پور متخصص مغز و اعصاب، پزشک معالج برادر ر.ج در جواب نامه ی دفتر ثبت کرامات مسجد مقدس جمکران در مورد شفای مذکور می نویسد: گواهی می شود آقای ر.ج که به علت فلج نیمه چپ بدن، به این جانب مراجعه کرده بود، با مراجعه به پرونده قبلی ایشان در مورخه دی ماه ١٣٧۶، با شفای کامل، بهبود یافته اند.
📗مجله منتظران شماره ٣۴
💫گر طبیبانه بیایی به سر بالینم
💫به دو عالم ندهم لذت بیماری را
🌹اللهم ارنی الطلعه الرشیده🌹
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
#یازدهمین #کتاب_PDF
#کتاب_صوتی🎤🎼🎶
#نمایشنامه #دا
#سیده_اعظم_حسینی
#زندگینامه خاطرات جنگ
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟
5-Da.mp3
6.43M
کتاب و نمایشنامه صوتی #دا
خاطرات سیدزهرا حسینی
کارگردان جواد پیشگر
#نمایشنامه_رادیویی
#قسمت_پنجم
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
رمان شماره یازدهم👇👆 دختر شینا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_دویست_وچهل_ویڪم
بچه ها که دیدند صمد آن ها را به بازار نبرده، ناراحت شدند. صمد سربه سرشان گذاشت. کمی با آن ها بازی کرد و بعد نشست به درسشان رسید. به خدیجه دیکته گفت و به معصومه سرمشق داد. گوشه ای ایستاده بودم و نگاهش می کردم. یک دفعه متوجه ام شد. خندید و گفت: «قدم! امروز چه ات شده. چشمم نزنی! برو برایم اسپند دود کن.»
گفتم: «حالا راستی راستی می خواهی بروی؟!»
گفت: «زود برمی گردم؛ دو سه روزه. بابا ناراحت است. به او حق بده. داغ دیده است. او را می برم تا لب اروند؛ جایی که ستار شهید شده را نشانش می دهم و زود برمی گردم.»
به خنده گفتم: «بله، زود برمی گردی!»
خندید و گفت: «به جان قدم، زود برمی گردم. مرخصی گرفته ام. شاید دو سه روز هم نشود. حالا دو تا چای بیاور برای حاج آقایتان. قدر این لحظه ها را بدان.»
🔸 فصل هجدهم
فردا صبح زود پدرشوهرم آمد سراغ صمد. داشتم صبحانه آماده می کردم. گفت: «دیشب خواب ستار را دیدم. توی خواب کلافه بود. گفتم ستار جان! حالت خوب است؟! سرش را برگرداند و گفت من صمدم. رفتم جلو ببوسمش، از نظرم پنهان شد.»
بعد گریه کرد و گفت: «دلم برای بچه ام تنگ شده. حتماً توی خاک دشمن کنار آن بعثی های کافر عذاب می کشد. نمی دانم چرا از دستم دلخور بود؛ حتماً جایش خوب نیست.»
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
🌀لطفا دوستانتون رو دعوت ڪنید🌀