eitaa logo
⚜ ذکر صالحین ⚜
40.5هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
5.1هزار ویدیو
16 فایل
✅استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات برای سلامتی و فرج امام زمان حلال میباشد😊 ❌کپی بنرهای کانالهای ذکر صالحین، گنجهای معنوی و کلید حاجات در همه پیامرسانها حرام است🔥 تبلیغات پربازده و ارزان👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1008205834Cb6c51cb222
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜ ذکر صالحین ⚜ ❣می‌خواستم خدا را نوازش کنم ! ندا رسید؛ کودک یتیم را نوازش کن .. ❣خواستم دستان خدا را بگیرم ! ندا آمد؛ دستان افتاده ای را بگیر .. ❣خواستم چهره خداوند را ببینم ! ندا آمد؛ به صورت مادرت بنگر .. ❣خواستم رنگ خدا را ببینم ! ندا آمد؛ بی رنگی عارفان را بنگر .. ❣خواستم دست خدا را ببوسم ! ندا آمد؛ دست کارگری را که درست کار می‌کند ببوس ... ❣خواستم نور الهی را مشاهده کنم ندا آمد؛ ازپرخوری وشکم سیر فاصله‌بگیر. ❣خواستم صبر خدای را ببینم ! ندا آمد؛ بر زخم زبان بندگان صبر کن .. ❣خواستم خدای را یاد کنم ! ندا آمد؛ ارحام و خویشانت را یاد کن .. ❣خواستم که دیگر نخواهم .. ندا آمد امورت را به او واگذار کن و برو ... http://eitaa.com/joinchat/1384120320C0415c1301e ─┅─═ঊ❣✨❣ঊঈ═─┅─
🌸 مادر شوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت: تو توانستی در عرض سی روز، پسرم را ملتزم به خواندن نمازهایش کنی؛ کاری که من طی سی سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم! و اشک در چشمانش جمع شد... 🌺 عروس جواب داد: مادر، داستان سنگ و گنج را شنیده‌ای؟ می‌گویند: سنگ بزرگی، راهِ رفت و آمد مردم را سد کرده بود، مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد، با پتکی سنگین، نود و نه ضربه به پیکر سنگ وارد کرد و خسته شد؛ 🌼 مردی از راه رسید و گفت: تو خسته شده‌ای، بگذار من کمکت کنم... مرد دوم، تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست؛ اما ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند، توجه هر دو را جلب کرد. 🌷 طلای زیادی زیر سنگ بود! مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود گفت: من پیدایش کردم، کار من بود، پس مال من است! مرد گفت: چه می‌گویی؟! من نود و نه ضربه زدم، دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی! مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند. 🍁 مرد اول گفت: باید مقداری از طلا را به من بدهد زیرا من، نود و نه ضربه زدم و سپس خسته شدم؛ و دومی گفت: همه‌ی طلا مال من است، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم. 🍀 قاضی گفت: مرد اول، نود و نه جزء آن طلا از آنِ اوست؛ و تو که یک ضربه زدی، یک جزء آن، از آنِ توست؛ اگر او نود و نه ضربه را نمی‌زد، ضربه‌ی صدم نمی‌توانست به تنهایی سنگ را بشکند. 🌟 و تو مادر جان! سی سال در گوش فرزند، خواندی که نماز بخواند، بدون خستگی... و اکنون من فقط ضربه‌ی آخر را زدم! 💫 چه عروس خوش‌بیان و خوبی که نگذاشت مادر، در خود بشکند؛ و حق را، تمام و کمال به صاحب حق داد؛ و نگفت: بله مادر، من چنینم و چنانم، تو نتوانستی و من توانستم... این گونه، مادر نیز خوشحال شد که تلاشش بی‌ثمر نبوده است. ✨ اخلاقِ اصیل و زیبا از انسانِ اصیل و با اخلاق سرچشمه می‌گیرد. جای بسی تفکر و تأمل دارد، کسانی که تلاش دیگران را حقِ خود می‌دانند، کم نیستند اما خداوند از مثقال ذره‌ها سؤال خواهد كرد. 🌹 پیامبر اکرم(ص) فرمودند: کامل‌ترین مؤمنان از نظر ایمان، کسی است كه اخلاقش نیكوتر باشد؛ و خوشرویی، دوستی و محبت را پایدار می‌کند. https://t.me/joinchat/AAAAAD8Cbr0d_ghakhWaDQ 🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁 🌹 «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَاحْشُرْنا مَعَهُمْ وَ العَنْ أعْدَاءَهم» 🌹
⚜ ذکر صالحین ⚜ ❣می‌خواستم خدا را نوازش کنم ! ندا رسید؛ کودک یتیم را نوازش کن .. ❣خواستم دستان خدا را بگیرم ! ندا آمد؛ دستان افتاده ای را بگیر .. ❣خواستم چهره خداوند را ببینم ! ندا آمد؛ به صورت مادرت بنگر .. ❣خواستم رنگ خدا را ببینم ! ندا آمد؛ بی رنگی عارفان را بنگر .. ❣خواستم دست خدا را ببوسم ! ندا آمد؛ دست کارگری را که درست کار می‌کند ببوس ... ❣خواستم نور الهی را مشاهده کنم ندا آمد؛ ازپرخوری وشکم سیر فاصله‌بگیر. ❣خواستم صبر خدای را ببینم ! ندا آمد؛ بر زخم زبان بندگان صبر کن .. ❣خواستم خدای را یاد کنم ! ندا آمد؛ ارحام و خویشانت را یاد کن .. ❣خواستم که دیگر نخواهم .. ندا آمد امورت را به او واگذار کن و برو ... @zekre_salehin http://eitaa.com/joinchat/1384120320C0415c1301e ─┅─═ঊ❣✨❣ঊঈ═─┅─
⚜ ذکر صالحین ⚜ 🌸 مادر شوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت: تو توانستی در عرض سی روز، پسرم را ملتزم به خواندن نمازهایش کنی؛ کاری که من طی سی سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم! و اشک در چشمانش جمع شد... 🌺 عروس جواب داد: مادر، داستان سنگ و گنج را شنیده‌ای؟ می‌گویند: سنگ بزرگی، راهِ رفت و آمد مردم را سد کرده بود، مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد، با پتکی سنگین، نود و نه ضربه به پیکر سنگ وارد کرد و خسته شد؛ 🌼 مردی از راه رسید و گفت: تو خسته شده‌ای، بگذار من کمکت کنم... مرد دوم، تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست؛ اما ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند، توجه هر دو را جلب کرد. 🌷 طلای زیادی زیر سنگ بود! مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود گفت: من پیدایش کردم، کار من بود، پس مال من است! مرد گفت: چه می‌گویی؟! من نود و نه ضربه زدم، دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی! مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند. 🍁 مرد اول گفت: باید مقداری از طلا را به من بدهد زیرا من، نود و نه ضربه زدم و سپس خسته شدم؛ و دومی گفت: همه‌ی طلا مال من است، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم. 🍀 قاضی گفت: مرد اول، نود و نه جزء آن طلا از آنِ اوست؛ و تو که یک ضربه زدی، یک جزء آن، از آنِ توست؛ اگر او نود و نه ضربه را نمی‌زد، ضربه‌ی صدم نمی‌توانست به تنهایی سنگ را بشکند. 🌟 و تو مادر جان! سی سال در گوش فرزند، خواندی که نماز بخواند، بدون خستگی... و اکنون من فقط ضربه‌ی آخر را زدم! 💫 چه عروس خوش‌بیان و خوبی که نگذاشت مادر، در خود بشکند؛ و حق را، تمام و کمال به صاحب حق داد؛ و نگفت: بله مادر، من چنینم و چنانم، تو نتوانستی و من توانستم... این گونه، مادر نیز خوشحال شد که تلاشش بی‌ثمر نبوده است. ✨ اخلاقِ اصیل و زیبا از انسانِ اصیل و با اخلاق سرچشمه می‌گیرد. جای بسی تفکر و تأمل دارد، کسانی که تلاش دیگران را حقِ خود می‌دانند، کم نیستند اما خداوند از مثقال ذره‌ها سؤال خواهد كرد. 🌹 پیامبر اکرم(ص) فرمودند: کامل‌ترین مؤمنان از نظر ایمان، کسی است كه اخلاقش نیكوتر باشد؛ و خوشرویی، دوستی و محبت را پایدار می‌کند. http://eitaa.com/joinchat/1384120320C0415c1301e 🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁 🌹 «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَاحْشُرْنا مَعَهُمْ وَ العَنْ أعْدَاءَهم» 🌹
⚜ ذکر صالحین ⚜ روزی عبدالملک بن مروان دور کعبه طواف می‌کرد. حضرت علی بن الحسین علیه السلام نیز پیشاپیش او در حال طواف بود و اعتنایی به او نمی‌فرمود. عبدالملک به نگهبانان خود گفت:«این کیست که جلوتر از ما طواف می کند و به ما بی‌اعتناست؟» گفتند:«علی بن الحسین.» عبدالملک رفت بر جایگاه مخصوصش تکیه زد و گفت امام را نزد او بیاورند. آن‌گاه به امام گفت:«من که قاتل پدر تو نیستم. پس چرا نزد ما نمی‌آیی؟!» امام سجاد علیه السلام فرمود:«قاتل پدر من با کار خود، دنیای پدرم را نابود کرد ولی پدرم آخرت او را تباه ساخت. پس تو نیز اگر دوست داری مانند قاتل پدرم باشی، باش.» عبدالملک گفت:«هرگز!! اما تو نیز گاهگاهی به نزد ما بیا تا از دنیای ما بهره‌مند شوی!» امام با شنیدن این سخن ردای خود را پهن کرد، بر زمین نشست و چنین دعا فرمود:«بارپروردگارا، حرمت و جایگاه اولیائت را نزد خودت به او نشان بده!» ناگهان ردای امام پر از درّ و گوهر شد، درّهایی که چشم‌ها را خیره می‌نمود. آنگاه امام فرمود:« کسی که نزد خداوند چنین جایگاهی دارد، آیا به دنیای تو نیازمند است؟!» سپس عرض کرد:«بارالها! اینها را از من بگیر که من هیچ نیازی ندارم.» 📚📚 منابع بحارالانوار ‌ج ۴۶ ص ۱۲۰ حدیث ۱۱ به نقل از الخرائج و الجرائح http://eitaa.com/joinchat/1384120320C0415c1301e
⚜ ذکر صالحین ⚜ 🌴شرط عجیب پیرزن برای اجاره خانه اش🌴 🌺سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک قرار گذاشتیم همخونه بشیم. خونه های اجاره ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا . می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمتشم به بودجمون برسه.تا اینکه خونه ی پیر زنی را نشانمان دادند . نزدیک دانشگاه ،تمیزو از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره بها!!! گفتند این پیرزن اول می خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه اش و شرایطمون رو گفتیم پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجمون بدیم که خیلی عالی بود . فقط یه شرط داشت که هممونو شوکه کرد اون گفت که هرشب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید. واقعا عجب شرطی هممون مونده بودیم من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می خوندن مسخره می کردم دوتا دوست دیگمم ندیده بودم نماز بخونن .اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود. پس از کمی مشورت قبول کردیم. پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می تونین تا فارغ التحصیلی همینجا باشید. خلاصه وسایل خودمونو بردیم توی خونه ی پیرزن.شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنو ببره تا مسجد که پهلوی خونه بود.پاشد رفت و پیرزنو همراهی کرد.نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم. هممون خندیدیم. شب بعد من پیرزنو همراهی کردم با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم. برگشتنه پیرزن گفت شرط که یادتون نرفته من صبحا ندیدم برای نماز بیدار بشید. به دوستام گفتم از فردا ساعتمونو کوک کردیم صبح زود بیدار شدیم چراغو روشن کردیم و خوابیدیم. شب بعد از مسجد پیر زن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد. واقعا عالی بود بعد چند روز غذای عالی. کم کم هر سه شب یکیمون میرفتیم نماز جماعت برامون جالب بود. بعد یک ماه که صبح پامیشدیمو چراغو روشن می کردیم کم کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم من که بیدار می شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو می خوندند. واقعا لذت بخش بود .لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم. تا آخر ترم هر سه تا با پیر زن به مسجد میرفتیم نماز جماعت .خودمم باورم نمی شد. نماز خون شده بودم اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت. هر سه تامون تغییر کرده بودیم. بعضی وقتا هم پیرزن از یکیمون خواهش می کرد یه سوره کوچک قرآن را بامعنی براش بخونیم. تازه با قرآن و معانی اون آشنا می شدم. چقدر عالی بود. بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره ها را حفظ بوده پیرزن ساده ای در یک شهر کوچک فقط با عملش و رفتارش هممونو تغییر داده بود. 🌺خدای بزرگ چقدر سپاسگزارم که چنین فردی را سر راهم گذاشتی🌺 http://eitaa.com/joinchat/1384120320C0415c1301e
⚜ ذکر صالحین ⚜ 🔰  شخصى زمان امام صادق (علیه السلام)، به مسجد مدینه وارد شد و مردم دورش را گرفتند. وقتى حضرت وارد مسجد شد، معرکه‌اى عجیب را در مسجد مشاهده کرد. همه مردم، اطراف شخصى اجتماع کرده بودند تا او را ببینند. حضرت فرمود: این جا چه خبر است و این شخص کیست؟! عرض کردند: شخصى است که از همه جاى عالم خبر دارد. حضرت نزد او رفت و به او فرمود: آیا تو چنین ادّعایى دارى؟! گفت: بله. حضرت دستش را مشت کرد و به او نشان داد و فرمود: در دست من چیست؟ شخص تأمّلى کرد و شگفتى سر تا پایش را فرا گرفت. حضرت فرمود: نمى توانى بگویى؟! گفت: مى‌توانم. حضرت فرمود: پس چرا نمى گویى؟! گفت: تعجب مى‌کنم که شما آن را از کجا آورده‌اید و چه طور به دست شما رسیده است؟! حضرت فرمود: در دست من چیست؟ شخص گفت: هم اکنون، هرچه را در زمین بوده است، در جاى خود مى‌بینم. فقط مرغى در فلان جزیره، دو تخم گذاشته بود که الآن یکى از آن‌ها سر جایش نیست. چیزى که در دست شما است، باید تخم گمشده باشد. حضرت مشتش را باز کرد و همه دیدند که تخم پرنده‌اى است؛ سپس از مرد پرسید: این قدرت را از کجا آورده‌اى؟! شخص گفت: این قدرت را از راه مخالفت نفس به دست آورده‌ام. هرچه دلم خواست، با آن مخالفت کردم. حضرت فرمود: آیا مایلى مسلمان شوى؟ شخص در ابتدا پاسخ منفى داد؛ امّا عاقبت تحت تأثیر شخصیت و سخنان امام قرار گرفت و مسلمان شد. پس از پذیرش اسلام، متوجّه شد چیزهایى را که پیش‌تر در اطراف عالم مى‌دیده است، حالا نمى بیند. از امام صادق (علیه السلام) پرسید: آقا! چرا قدرتم را از دست دادم؟ اگر اسلام دینِ حق است، باید قدرت و نورانیتم بیش‌تر شود. حضرت فرمود: تا به حال هرچه زحمت مى کشیدى، خدا مزد زحماتت را در همین دنیا به تو عطا مى‌کرد؛ امّا از حالا به بعد هرچه زحمت بکشى، خدا پاداش آن را براى آخرتت ذخیره مى‌کند، مگر این که پاداش زحماتت را در همین دنیا بخواهى و از پاداش آخرت چشم بپوشى. 📚بخشی از سخنرانی آیت الله مصباح یزدی http://eitaa.com/joinchat/1384120320C0415c1301e
⚜ ذکر صالحین ⚜ روزی عبدالملک بن مروان دور کعبه طواف می‌کرد. حضرت علی بن الحسین علیه السلام نیز پیشاپیش او در حال طواف بود و اعتنایی به او نمی‌فرمود. عبدالملک به نگهبانان خود گفت:«این کیست که جلوتر از ما طواف می کند و به ما بی‌اعتناست؟» گفتند:«علی بن الحسین.» عبدالملک رفت بر جایگاه مخصوصش تکیه زد و گفت امام را نزد او بیاورند. آن‌گاه به امام گفت:«من که قاتل پدر تو نیستم. پس چرا نزد ما نمی‌آیی؟!» امام سجاد علیه السلام فرمود:«قاتل پدر من با کار خود، دنیای پدرم را نابود کرد ولی پدرم آخرت او را تباه ساخت. پس تو نیز اگر دوست داری مانند قاتل پدرم باشی، باش.» عبدالملک گفت:«هرگز!! اما تو نیز گاهگاهی به نزد ما بیا تا از دنیای ما بهره‌مند شوی!» امام با شنیدن این سخن ردای خود را پهن کرد، بر زمین نشست و چنین دعا فرمود:«بارپروردگارا، حرمت و جایگاه اولیائت را نزد خودت به او نشان بده!» ناگهان ردای امام پر از درّ و گوهر شد، درّهایی که چشم‌ها را خیره می‌نمود. آنگاه امام فرمود:« کسی که نزد خداوند چنین جایگاهی دارد، آیا به دنیای تو نیازمند است؟!» سپس عرض کرد:«بارالها! اینها را از من بگیر که من هیچ نیازی ندارم.» 📚📚 منابع بحارالانوار ‌ج ۴۶ ص ۱۲۰ حدیث ۱۱ به نقل از الخرائج و الجرائح ┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ http://eitaa.com/joinchat/1384120320C0415c1301e
⚜ ذکر صالحین ⚜ 🌴شرط عجیب پیرزن برای اجاره خانه اش🌴 🌺سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک قرار گذاشتیم همخونه بشیم. خونه های اجاره ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا . می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمتشم به بودجمون برسه.تا اینکه خونه ی پیر زنی را نشانمان دادند . نزدیک دانشگاه ،تمیزو از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره بها!!! گفتند این پیرزن اول می خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه اش و شرایطمون رو گفتیم پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجمون بدیم که خیلی عالی بود . فقط یه شرط داشت که هممونو شوکه کرد اون گفت که هرشب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید. واقعا عجب شرطی هممون مونده بودیم من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می خوندن مسخره می کردم دوتا دوست دیگمم ندیده بودم نماز بخونن .اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود. پس از کمی مشورت قبول کردیم. پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می تونین تا فارغ التحصیلی همینجا باشید. خلاصه وسایل خودمونو بردیم توی خونه ی پیرزن.شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنو ببره تا مسجد که پهلوی خونه بود.پاشد رفت و پیرزنو همراهی کرد.نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم. هممون خندیدیم. شب بعد من پیرزنو همراهی کردم با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم. برگشتنه پیرزن گفت شرط که یادتون نرفته من صبحا ندیدم برای نماز بیدار بشید. به دوستام گفتم از فردا ساعتمونو کوک کردیم صبح زود بیدار شدیم چراغو روشن کردیم و خوابیدیم. شب بعد از مسجد پیر زن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد. واقعا عالی بود بعد چند روز غذای عالی. کم کم هر سه شب یکیمون میرفتیم نماز جماعت برامون جالب بود. بعد یک ماه که صبح پامیشدیمو چراغو روشن می کردیم کم کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم من که بیدار می شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو می خوندند. واقعا لذت بخش بود .لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم. تا آخر ترم هر سه تا با پیر زن به مسجد میرفتیم نماز جماعت .خودمم باورم نمی شد. نماز خون شده بودم اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت. هر سه تامون تغییر کرده بودیم. بعضی وقتا هم پیرزن از یکیمون خواهش می کرد یه سوره کوچک قرآن را بامعنی براش بخونیم. تازه با قرآن و معانی اون آشنا می شدم. چقدر عالی بود. بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره ها را حفظ بوده پیرزن ساده ای در یک شهر کوچک فقط با عملش و رفتارش هممونو تغییر داده بود. 🌺خدای بزرگ چقدر سپاسگزارم که چنین فردی را سر راهم گذاشتی🌺 ┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ http://eitaa.com/joinchat/1384120320C0415c1301e
▪️ ذکر صالحین ▪️ 🌟قرآن یک آیه دارد که سخت آدم را درگیر خودش می کند ؛ آیه‌ای که ساعت‌ها می‌شود با آن رویای شیرین ساخت و زندگی کرد؛ خدا به پیامبرش می‌گوید «من تو را برای خودم پرورش دادم» یعنی همین قدر شیرین و خواستنی که خدا به بنده‌اش بگوید" تـو مالِ مَنی! مالِ خودِ خودم" مُحرم‌ که می‌شود انگار همه آدم‌ها با ظرف‌های وجودشان انتخاب می‌شوند برای چشیدن عشق حسین(ع)؛ امام حسین هم نه به اندازه ظرف و گنجایش آدم‌ها که خیلی بیشتر از آن عشق‌اش را می‌بخشد آنقدر که از این عشق لبریز و سرریز می‌شوی... انتخاب‌شان می‌کند برای پوشیدن لباس عزا و حسینی شدن و حسینی ماندن؛ یکی را می‌بَرد آن وسط هیات تا میاندار سینه‌زن‌ها باشد، یکی قرار است تمام مدت در آشپزخانه خادم باشد، یکی دلش پَر می‌کشد برای عباسِ حسین؛ انتخابش می‌کند برای علمداری، برای سقایی عزاداران؛ آن یکی خوب گریه می‌کند می‌بردتش یک گوشه هیات تااشک بریزد برای خودش برای غم‌اش برای کربلایش... یکی از این آدم‌ها من و توایم رفیق! که قرار است با ظرفِ دلمان با ‌حالِ بی‌قرارمان با عشقِ مادرش زهرا(س) کاری کنیم که حسینی‌تر شویم در این بزم عشق و حسینی‌تر بمانیم. این روزهای ماتم و آشوب هر چه در ظرفِ دلت ریخته می‌شود قدر بدان؛ قدر بدان که دستانت، قلم ات، هنرت، فکرت و هر آنچه که در وجودت است می‌تواند کاری کند برای وصل شدن خودت و عزادارانش به عشقِ دُردانه فاطمه... اگر خوشامد گوی عزادارنش هستی، اگر چای میریزی برای مهمانانش، گریه می‌کنی برایش، طرح و نقش می‌زنی بر در و دیوارِ مجلسِ ماتم‌اش؛ تو انتخاب شده‌ای اینگونه بیایی در این قرار عاشقی ... قدرِ ثانیه به ثانیه‌ی شب‌ها و روزهایت بدان؛ نفس‌های عمیق بِکِش در این شب‌های پر آشوب و پر اضطراب و ریه‌هات را پُر کن از این عشق بی مصداق... هر جا اقامه عزایش بجای می‌آوری این انتخاب و لیاقت را سنجاق کن به سینه‌ات؛ شاید یکی از همین شب‌ها یکجایی با خطی خوانا بنویسند "تو را برای برپا داشتن غمِ حسین پرورش دادیم تو مالِ عزای مایی مالِ خودِ خودمان" ۱. وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي/ و من تو را براى خودم پرورش دادم»(طه/۴۱) ┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ http://eitaa.com/joinchat/1384120320C0415c1301e
⚜ ذکر صالحین ⚜ 🌴شرط عجیب پیرزن برای اجاره خانه اش🌴 🌺سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک قرار گذاشتیم همخونه بشیم. خونه های اجاره ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا . می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمتشم به بودجمون برسه.تا اینکه خونه ی پیر زنی را نشانمان دادند . نزدیک دانشگاه ،تمیزو از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره بها!!! گفتند این پیرزن اول می خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه اش و شرایطمون رو گفتیم پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجمون بدیم که خیلی عالی بود . فقط یه شرط داشت که هممونو شوکه کرد اون گفت که هرشب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید. واقعا عجب شرطی هممون مونده بودیم من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می خوندن مسخره می کردم دوتا دوست دیگمم ندیده بودم نماز بخونن .اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود. پس از کمی مشورت قبول کردیم. پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می تونین تا فارغ التحصیلی همینجا باشید. خلاصه وسایل خودمونو بردیم توی خونه ی پیرزن.شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنو ببره تا مسجد که پهلوی خونه بود.پاشد رفت و پیرزنو همراهی کرد.نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم. هممون خندیدیم. شب بعد من پیرزنو همراهی کردم با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم. برگشتنه پیرزن گفت شرط که یادتون نرفته من صبحا ندیدم برای نماز بیدار بشید. به دوستام گفتم از فردا ساعتمونو کوک کردیم صبح زود بیدار شدیم چراغو روشن کردیم و خوابیدیم. شب بعد از مسجد پیر زن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد. واقعا عالی بود بعد چند روز غذای عالی. کم کم هر سه شب یکیمون میرفتیم نماز جماعت برامون جالب بود. بعد یک ماه که صبح پامیشدیمو چراغو روشن می کردیم کم کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم من که بیدار می شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو می خوندند. واقعا لذت بخش بود .لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم. تا آخر ترم هر سه تا با پیر زن به مسجد میرفتیم نماز جماعت .خودمم باورم نمی شد. نماز خون شده بودم اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت. هر سه تامون تغییر کرده بودیم. بعضی وقتا هم پیرزن از یکیمون خواهش می کرد یه سوره کوچک قرآن را بامعنی براش بخونیم. تازه با قرآن و معانی اون آشنا می شدم. چقدر عالی بود. بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره ها را حفظ بوده پیرزن ساده ای در یک شهر کوچک فقط با عملش و رفتارش هممونو تغییر داده بود. 🌺خدای بزرگ چقدر سپاسگزارم که چنین فردی را سر راهم گذاشتی🌺 ┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ http://eitaa.com/joinchat/1384120320C0415c1301e
▪️ ذکر صالحین ▪️ 🌟قرآن یک آیه دارد که سخت آدم را درگیر خودش می کند ؛ آیه‌ای که ساعت‌ها می‌شود با آن رویای شیرین ساخت و زندگی کرد؛ خدا به پیامبرش می‌گوید «من تو را برای خودم پرورش دادم» یعنی همین قدر شیرین و خواستنی که خدا به بنده‌اش بگوید" تـو مالِ مَنی! مالِ خودِ خودم" مُحرم‌ که می‌شود انگار همه آدم‌ها با ظرف‌های وجودشان انتخاب می‌شوند برای چشیدن عشق حسین(ع)؛ امام حسین هم نه به اندازه ظرف و گنجایش آدم‌ها که خیلی بیشتر از آن عشق‌اش را می‌بخشد آنقدر که از این عشق لبریز و سرریز می‌شوی... انتخاب‌شان می‌کند برای پوشیدن لباس عزا و حسینی شدن و حسینی ماندن؛ یکی را می‌بَرد آن وسط هیات تا میاندار سینه‌زن‌ها باشد، یکی قرار است تمام مدت در آشپزخانه خادم باشد، یکی دلش پَر می‌کشد برای عباسِ حسین؛ انتخابش می‌کند برای علمداری، برای سقایی عزاداران؛ آن یکی خوب گریه می‌کند می‌بردتش یک گوشه هیات تااشک بریزد برای خودش برای غم‌اش برای کربلایش... یکی از این آدم‌ها من و توایم رفیق! که قرار است با ظرفِ دلمان با ‌حالِ بی‌قرارمان با عشقِ مادرش زهرا(س) کاری کنیم که حسینی‌تر شویم در این بزم عشق و حسینی‌تر بمانیم. این روزهای ماتم و آشوب هر چه در ظرفِ دلت ریخته می‌شود قدر بدان؛ قدر بدان که دستانت، قلم ات، هنرت، فکرت و هر آنچه که در وجودت است می‌تواند کاری کند برای وصل شدن خودت و عزادارانش به عشقِ دُردانه فاطمه... اگر خوشامد گوی عزادارنش هستی، اگر چای میریزی برای مهمانانش، گریه می‌کنی برایش، طرح و نقش می‌زنی بر در و دیوارِ مجلسِ ماتم‌اش؛ تو انتخاب شده‌ای اینگونه بیایی در این قرار عاشقی ... قدرِ ثانیه به ثانیه‌ی شب‌ها و روزهایت بدان؛ نفس‌های عمیق بِکِش در این شب‌های پر آشوب و پر اضطراب و ریه‌هات را پُر کن از این عشق بی مصداق... هر جا اقامه عزایش بجای می‌آوری این انتخاب و لیاقت را سنجاق کن به سینه‌ات؛ شاید یکی از همین شب‌ها یکجایی با خطی خوانا بنویسند "تو را برای برپا داشتن غمِ حسین پرورش دادیم تو مالِ عزای مایی مالِ خودِ خودمان" ۱. وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي/ و من تو را براى خودم پرورش دادم»(طه/۴۱) ┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ http://eitaa.com/joinchat/1384120320C0415c1301e