.
#شب_سوم_محرم
روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
ام ابیها شد رقیه در شب آخر
زهراییاش تکمیل شد آخر شب آخر
از وضع نامطلوب سر، بر صورت خود زد
دختر چه الهامی گرفت از سر شب آخر
میگفت: بابا این چه رگ هاییست داری؟
خیلی شکایت داشت از خنجر شب آخر
شب های قبل آشفته تر بودم اگر، افسوس
وضعم نشد بابا از این بهتر شب آخر
من دلخوشم از اینکه مثل مادرت هستم
میریخت خون از سینه در بستر شب آخر
با ضربه های زجر، بابا کاملا حس شد
اینکه چه دردی داشته مادر شب آخر
با اشکهایم فتح کردم شام را بابا
با گریه کردم کار یک لشکر شب آخر
#حسن_معارف_وند ✍
.
.
#حضرت_رقیه سلام الله علیها
#شب_سوم_محرم
باید بگویم از غم خود مو به مو عمو
با مو عدو کشید مرا کو به کو عمو
با قصد قربتِ به کدامین خدا چنین
ما را زدند لشکریان با وضو عمو؟
زجر آن شبی که گم شده بودم میان دشت
آنقدر داد زد سرِ من که نگو عمو!
وقتی بدو بدو پیام افتاده بود زجر
هی داد میزدم که کجایی عمو عمو
گفتم به خود میایی و دعواش میکنی
اصلا چهشد نیامدی آخر؟ بگو عمو
جز رنگهای تیرهی نیلی و رنگ دود
رنگی دگر نمانده برایم به رو عمو
با احتیاط و کند دگر راه میروم
این چشمهای تر که ندارند سو عمو
هق هق مزاحم کلماتم شده ببخش
پایان نمیپذیرد اگر گفتگو عمو
یک شب مرا پدر ببرد با خودِ خودش
حالا که هست نقطهی ختم و شروعم او
#حسن_معارف_وند ✍
.
در بیتبی بر لحظهی تب میخورم غبطه
بعداً به احوالات امشب میخورم غبطه
وقتی که از ذکر خدا دورم چه بد حالم
حتی به حال «خشکه مذهب» میخورم غبطه
گاهی «نمیدانم نمیدانم» ولی خوبم
گاهی به آن جهل مرکب میخورم غبطه
وقتی که راحت تر ز من او اشک میریزد
آنجا به حال این مخاطب میخورم غبطه
ای خوش به حال آن کسی که پیر شد در عشق
آری به آن قد مُحدّب میخورم غبطه
::
پنجاه سال او با تو بوده من سهسال، آری
خیلی به حال عمه زینب میخورم غبطه
این «زخم» بوسیده لبت را زودتر از من
بابا به زخمت روی هر لب میخورم غبطه
ای کاش جای تو، تن من زیر و رو میشد
خیلی به جسم نامرتب میخورم غبطه
#حسن_معارف_وند ✍
.
باید در این خشکی پیِ باران بگردم
من مُردهام باید پیِ یک جان بگردم
مَردم به من ایراد میگیرند اما
من دوست دارم بی سر و سامان بگردم
بیآبرو هستم ولی امیدوارم
تا آخرش با آبرودارن بگردم
تا که قیامت را بیندازم جلوتر
در هروله مانند یک طوفان بگردم
من جلد اینجایم، بخواهی یا نخواهی
تا به ابد دور و بر این خوان بگردم
میگفت بابا بی هوا زد آنقدر که
فرصت نشد تا که پی دندان بگردم
من یک عمو دارم، که با آن هم رفیقم
بابای من گفته فقط با آن بگردم
هی بیشتر میفهمم این را که عمو کیست؟
وقتی که در بازارِ نامردان بگردم
#غزل #روضه
#حسن_معارف_وند ✍
.
.
#امام_حسین
بیداری دل
از حسین است به عالم همه بیداری دل
کس نیامد بجز از وی پی غمخواری دل
راه او راه حقیقت ، ره او راه خداست
نهضتش نهضت حق ، نهضت بیداری دل
می بَرد تیرگی از قلب گنهکار بیا
می شود پاک ازو رنجش بیماری دل
دل اگر بار فتاده ست مدد گیر ز وی
می کند نام حسین بن علی یاری دل
عزّت هر دو جهان مهر حسین بن علی ست
دور کن با گل مهرش به جهان خواری دل
سعی کن تا که دلت را نبری جای دگر
گر که در راه حسین است وفاداری دل
انعکاس دل تو آینه ی کرب و بلاست
می رود سوی جنان آینه ی جاری دل
می کند ناله و زاری دلم از داغ حسین
فقط از داغ حسین است چنین زاری دل
دل من سرخ ترین واژه ی پرپر شده است
لاله ای نیست درین دشت به گلناری دل
گرچه خون می چکد از چشم پریشان اما
هیچ زخمی نرسیده ست به خونباری دل
دل آئينه اگر بسته به زنگار غم است
«یاسر» از اشک بَرَد ظلمت زنگاری دل
**
#حاج_محمود_تاری «یاسر»✍
.
.
#طلیعه_محرم
حسین جان روحی فداک
دل جز به یاد روی تو خرّم نمی شود
دیده به غیر نام تو پُر نَم نمی شود
چشمان تر ز آتش دوزخ دهد امان
گریه کن ات ز اهل جهنم نمی شود
راه وصال تا به لقای خدا بلی
جز از مسیر روضه فراهم نمی شود
ما را بهشت مجلس روضه است والسلام
طوبی شبیه سایه پرچم نمی شود
بر ما که عاشقیم و اسیر غم تواییم
ماهی شبیه ماه محرم نمی شود
درمان دردهای دل ماست روضه ات
ما را به غیر اشک تو مرهم نمی شود
نام تو برد، توبه آدم قبول شد
آدم بدون لطف تو آدم نمی شود
یک عمر هم اگر که بگوییم "یاحسین"
یک ذره از حلاوت آن کم نمی شود
زینب رسید و گفت کجایی حسین من؟!
جسم کسی که اینهمه درهم نمی شود
با نیزه ها مگر بدنت را چه کرده اند
هر کار میکنم که منظم نمی شود
#عاصی_خراسانی
#علی_مقدم
۲۹ ذی الحجه ۱۴۴۵
۱۶ تیر ۱۴۰۳
.
.
#شب_سوم_محرم
#حضرت_رقیه علیهاالسلام
#غزل
🔹شب قدر من🔹
امشب که با تو انس به ویران گرفتهام
ویرانه را به جای گلستان گرفتهام
امشب شب مبارک قدر است و من تو را
بر روی دست خویش چو قرآن گرفتهام
پاداش تشنهکامی و اجر گرسنگی
گل بوسهایست کز لب عطشان گرفتهام
از بس که پا برهنه به صحرا دویدهام
یک باغ گل ز خار مغیلان گرفتهام...
بر داغدیده شاخۀ گل هدیه میبرند
من جای گل، سرِ تو به دامان گرفتهام...
#غلامرضا_سازگار ✍
.
.
#شب_سوم_محرم
تکامل دلِ زار من از کمال گذشت
سه سال طفل تو بودن هزار سال گذشت
محال بود که آن خارها مرا نکشند
ولی به شوق تو جان من از محال گذشت
پس از تو آب نخوردم به اصغر تو قسم
لبم به یاد تو از جرعهی زلال گذشت
لبت به چوب حراج از بها نمیافتد
لبم خرید و پسندید و بیسؤال گذشت
دهان تنگ تو اینقدرها محیط نداشت
جمالت از اثر سنگ، از جلال گذشت
به غارت حرم تو عروسکم گم شد
پس از تو بازی من بین قیل و قال گذشت
گدای قرص مَهام قرص نان نمیخواهم
دلم به عشق هِلال تو از حلال گذشت
مرا همیشه دم خواب بوسه میدادی
تو وام دار منی، وعده رفت و مال گذشت
چو رنگ صورت خود میپرم به اوج فلک
و بال زخمی من امشب از وبال گذشت
#محمد_سهرابی ✍
#حضرت_رقیه
.
.
#شب_سوم_محرم
لیله ی قدرم و تنها سحرش را دارم
پدرم نیست در آغوش و سرش را دارم
دختر شاهم و اما فقط از این دنیا
پای زخمی شده و چشم ترش را دارم
خواستم پر بزنم زود به یادم آمد
من از آن بال فقط چند پرش را دارم
بزند یا نزند فرق ندارد شلاق
طاقت سختی هر درد سرش را دارم
شهر را یک تنه با گریه به هم می ریزم
نوه ی فاطمه هستم جگرش را دارم
سرزده آمده مهمان و در این استقبال
گیسویی تا که شود فرش سرش را دارم
زیر قولش نزده عمه ببین بالَش را
گفت باشد تو برو! دور و برش را دارم
آن همه حامی من بود ولی از این راه
به تنم ضربه ی چندین نفرش را دارم
من نگویم چه شده چون خبرش را داری
تو نگو از لب خونین خبرش را دارم
عمه باید بروم وقت خداحافظی است
نگرانم نشوی! همسفرش را دارم
#علیرضا_لک✍
.
.
#شب_سوم_محرم
امشب مرا بیا ز خرابه ببر خودت
رویا بس است بیا ای پدر خودت
خوش آمدی به دیدن این نیمه جان پدر
با سر رسیده ای سر آسیمه سر خودت
از من گرفته اند عروسک یادگاری ترا
یک هدیه ی تولد دیگر بخر خودت
عمه صداش گرفته ، سکینه ، رباب هم
قصه بخوان برای من ای همسفر خودت
من رو گرفته ام که نبینی ، تو هم نبین
مجروح تری ز دختر خود بیشتر خودت
چسبیده است تکه ی معجر به موی من
دیدی چه شد میانه ی کوی و گذر خودت
ناز مرا کشید ، نه ! موی مرا کشید
بابا بده جواب شمر را دگر خودت
بابا بگو به زجر که مرا زجر می دهد
دختر نداری ای سنگدل مگر خودت
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#مجید_احدزاده ✍
۱۴۰۳/۴/۱۸
.
خداحافظ، شبای غربتِ زینب خداحافظ، دیگه بی طاقتِ زینب
خداحافظ ، من از این زندگی خستم خداحافظ، رَدِّ زنجیر رو دستم
حسین جانم، حسین جانم، حسین جانم
برادرجان! میام امشب کنارِ تو برادرجان! منم چشم انتظارِ تو
چرا امشب، نمی آیی به دنبالم؟ دلم تنگِ، هنوزم تویِ گودالم
دلم تنگِ، روزی صد دفعه می میرم دلم تنگِ، تو آتیشا هنوز گیرم
حسین جانم، حسین جانم، حسین جانم
خودم دیدم تو را لب تشنه می کشتن خودم دیدم تو را با دشنه می کشتن
تو هم دیدی، که صد بار بعدِ تو مُردم تو هم دیدی، پس از تو آب نمی خوردم
خودم دیدم، رو سینه ات، رَدِّ پا افتاده خودم دیدم، سَرِت از نیزها افتاده
تو هم دیدی، همه تویِ حرم ریختن تو هم دیدی، یه دفعه رو سرم ریختن
حسین...