🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
حکایت های شب زنده داران
🔵مناجات با معبود در اسارتگاه🔵
به ياد دارم اولين روزى كه به همراه عده اى از دوستان به آسايشگاه 17 منتقل شديم با ديدن آن همه افراد در آن آسايشگاه متعجب شده بودم و به اين فكر فرو رفتم كه هنگام خواب چگونه اين همه افراد در كنار يكديگر مى توانند خود را جا دهند به خاطر خستگى روحى ، شب اول زود به خواب رفتم ناخود آگاه نيمه هاى شب از خواب بيدار شدم . صداى زمزمه اى به گوشم رسيد.
از جاى خود بلند شدم و به اطراف نگاه كردم با بهت و ناباورى تمام ، مشاهده كردم كه حدود سه چهارم آسايشگاه به صورت انفرادى مشغول مناجات و خواندن نماز شب و تلاوت قرآن كريم هستند نزديكترين فردى كه كنارم نشسته بود پرسيد: ((حالت بهتر شده )) دلم مى خواست از خجالت زمين دهان باز كند و مرا در خود فرو ببرد با شرمندگى جواب دادم كه : بله !
پرسيدم : ((بچه ها هر شب اين برنامه را دارند؟)) گفت : بله !
اكنون جواب سوالى را كه از اول غروب در مورد تنگى جا براى خواب در ذهنم نقش بسته بود گرفته بودم : اكثر بچه ها تمام طول شب را در حال مناجات با معبود خود مى گذراندند
📚منبع: ديدارى از جبهه عشق و خون ، ص 62/داستانهاى نماز، ص 118.
#حکایت_های_شب_زنده_داران