eitaa logo
ذکر روزانه
21هزار دنبال‌کننده
45.6هزار عکس
20.4هزار ویدیو
629 فایل
💫 أَلَا بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ مدیرکانال @nasim_velayat313 مطالب مذهبی فرهنگی اجتماعی
مشاهده در ایتا
دانلود
چهل سالگی انقلاب ونابودی اسراییل ۴۸۵ غربت بسیجی های امام خامنه ای راتنها آغوش مهدی (عج)تسکین خواهدبود: 🌼بسم الله الرحمن الرحیم 🌼 ✋🏻 !✋🏻 💥جشن چهل سالگی انقلاب یک بزرگ ملی است ! 💥یک وحدت است ! 💥اینجا نباید هرکسی خودش را بزند ! 💥حتی ساز هم اینجا کاربردی ندارد ! 💥انتقاد از دولت و مجلس ومسئولین و ... ... همه در جای خود است ! 💥اما اینجا نقطه همه انرژی متراکم ملت برای نمایش ملی است ! 💥اینجا دیگر نمی کند که حسن روحانی باشد یا علی لاریجانی یا جهانگیری و یا امام جمعه ... 💥اینجا حسن روحانی بعنوان یک ملت می خواهد از انقلاب اسلامی در برابر قسم خورده دفاع کند ! 💥اینجا از آن حساسی است که نباید بر روحانی بعنوان رییس جمهور قانونی این کشور داد ! 💥اینجا هرکسی که باشد حرفش ملی است ! 💥اینجا همه و همه انقلابند ! 💥راهپیمائی ۲۲ بهمن باید اقتدار و وحدت ملی باشد ! 💥حواسمان را جمع کنیم ! 💥اینجا محل بر علیه و نظام نیست ! 💥دشمن برای روز بزرگ دارد ! 💥می خواهد ۲۲ بهمن را در حد یک به وضع موجود تقلیل دهد ! 💥شاید از همینجا برآورد ! 💥مبادا این بازی کثیف را بخوریم ! 💥اینجا دولت و مجلس و قوه قضائیه و دولتمردان با همه که به آنها داریم در مردم هستند ! 💥از اینجا نباید پیام به دنیا شود ! 💥اعتراض مردم به موجود در جای خودش است ! 💥اما ۲۲ بهمن این ! 💥ممکن است دوستانی بر من بگیرند ! 💥اما باور کنید تفرقه انگیز و اعتراضی دقیق به دشمن برای کردن ای خطرناک است ! 💥شعار بر دولت و مسئولین در ۲۲ بهمن درنهایت به کشور و ملت تمام می شود ! 💥مبادا در این دشمن شویم ! 💥در ۲۲ بهمن فقط یک از انقلاب دفاع می کنیم ! 💥💥۲۲ بهمن روز جانانه از انقلاب است ! والسلام 💐✋🏻 🆔 @zekrroozane
🔷 بهترين زنان کدامند ⁉️ 🌹 امیر المؤمنین علیه السلام: 🐠 شما چنین بانویی ‏است _ زنی و بی ‏آلایش، و خوش خو و که چون شوهرش به خشم آید تا او را نسازد خواب به چشمش نیاید و در نبود شوهرش از او کند 😊 👌 چنین زنی کارگزاری از است و کارگزار خدا هرگز خیانت نمی ورزد . 🔴 📚 اصول کافی - جلد پنجم
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت دهم : کشتي ✔️راوی : برادران شهيد 🔸هنوز مدتي از حضور ابراهيم در باستاني نگذشته بود که به توصيه دوستان و شخص حاج حسن، به سراغ رفت. او در باشگاه در اطراف ميدان خراسان ثبت نام کرد. او کار خود را با وزن 53 کيلو آغاز کرد. آقايان گودرزي و محمدي مربيان خوب ابراهيم درآن دوران بودند. آقاي محمدي، ابراهيم را به خاطر و رفتارش خيلي دوست داشت. آقاي گودرزي خيلي خوب فنون کشتي را به ابراهيم مي آموخت. 🔸هميشه ميگفت: اين پسر خيلي آرومه، اما تو کشتي وقتي زير ميگيره، چون قد بلند و دستاي کشيده و داره مثل حمله ميکنه! او تا امتياز نگيره ول کن نيست. براي همين اسم ابراهيم را گذاشته بود پلنگ خفته! بارها ميگفت: يه روز، اين پسر رو تو مسابقات جهاني ميبينيد، مطمئن باشيد! 🔸سالهاي اول دهه 50 در مسابقات قهرماني نوجوانان تهران شرکت کرد. همه حريفان را با اقتدار شکست داد. او در حالي که 15 سال بيشتر نداشت براي مسابقات کشوري انتخاب شد.مسابقات در روزهاي اول آبان برگزار ميشد ولي ابراهيم در اين مسابقات شرکت نکرد! مربيها خيلي از دست او ناراحت شدند. بعدها فهميديم مسابقات در حضور برگزار ميشد و جوايز هم توسط او اهداء شده. براي همين ابراهيم در مسابقات شرکت نکرده بود. 🔸سال بعد ابراهيم در مسابقات قهرماني آموزشگاهها شرکت کرد و قهرمان شد. همان سال در وزن 62 کيلو در قهرماني باشگاههاي تهران شرکت کرد.در سال بعد از آن در مسابقات قهرماني آموزشگاه ها وقتي ديد صميمي خودش در وزن او، يعني 68 کيلو شرکت کرده، ابراهيم يک وزن بالاتر رفت و در 74 کيلو شرکت کرد. 🔸در آن سال ابراهيم خيره کننده بود و جوان 18 ساله، 74 کيلو آموزشگاهها شد.تبحر خاص ابراهيم در فن لنگ و استفاده به موقع و صحيح از دستان قوي و بلند خود باعث شده بود که به کشتي گيري تمام عيار تبديل شود. ٭٭٭ 🔸صبح زود ابراهيم با وسائل کشتي از خانه بيرون رفت. من و برادرم هم راه افتاديم. هر جائي ميرفت دنبالش بوديم! تا اينکه داخل سالنِ هفت تيرِ فعلي رفت. ما هم رفتيم توي سالن و بين تماشاگرها نشستيم. سالن شلوغ بود. ساعتي بعد مسابقات کشتي آغاز شد. آن روز ابراهيم چندکشتي گرفت و همه را پيروز شد. تا اينکه يکدفعه نگاهش به ما افتاد. ما داخل تماشاگرها تشويقش ميکرديم. با عصبانيت به سمت ما آمد. گفت: چرا اومديد اينجا !؟ گفتيم: هيچي، دنبالت اومديم ببينيم کجا ميري. بعد گفت: يعني چي !؟ اينجا جاي شما نيست. زود باشين بريم خونه با تعجب گفتم: مگه چي شده!؟ جواب داد: نبايد اينجا بمونين، پاشين، پاشين بريم خونه. همينطور که حرف ميزد بلندگو اعلام کرد: 🔸کشتي نيمه نهائي وزن 74 کيلو آقايان و تهراني.ابراهيم نگاهي به سمت تشک انداخت و نگاهي به سمت ما. چند لحظه سکوت کرد و رفت سمت تشک.ما هم حسابي داد ميزديم و تشويقش ميکرديم .مربي ابراهيم مرتب داد ميزد و ميگفت كه چه کاري بکن. ولي ابراهيم فقط ميکرد. نيم نگاهي هم به ما مي انداخت. مربي که خيلي عصباني شده بود داد زد: ابرام چرا کشتي نميگيري؟ بزن ديگه. 🔸ابراهيم هم با يك فن زيبا حريف را از روي زمين بلند کرد. بعد هم يک دور چرخيد و او را محکم به تشك کوبيد. هنوز كشتي تمام نشده بود كه از جا بلند شد و از تشک خارج شد. آن روز از دست ما خيلي بود. فکر کردم از اينکه تعقيبش کرديم ناراحت شده، وقتي در راه برگشت صحبت ميکرديم گفت: آدم بايد را براي قوي شدن انجام بده، نه شدن.من هم اگه تو مسابقات شركت ميكنم ميخوام فنون مختلف رو ياد بگيرم.هدف ديگه اي هم ندارم. گفتم: مگه بده آدم قهرمان و مشهور بشه و همه بشناسنش؟! بعد از چند لحظه سکوت گفت: هرکس ظرفيت مشهور شدن رو نداره، از شدن مهمتر اينه که آدم بشيم. 🔸آن روز به فينال رسيد. اما قبل از مسابقه نهائي، همراه ما به خانه برگشت! او عملاً ثابت کرد که رتبه و مقام برايش اهميت ندارد. ابراهيم هميشه جمله معروف امام راحل را ميگفت: ورزش نبايد هدف زندگي شود. شادی روحش صلوات 🌹 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید کانال ذڪرروزانه 🌷@zekrroozane 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت دوازدهم: پورياي ولي ✔️راوی : ايرج گرائي 🔸مسابقات باشگاهها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم نقدي ميگرفت هم به انتخابي کشور ميرفت. ابراهيم در اوج آمادگي بود. هرکس يک مسابقه از او ميديد اين مطلب را تأييد ميكرد. مربيان ميگفتند:امسال در 74 کيلو کسي ابراهيم نيست. 🔸مسابقات شروع شد. ابراهيم همه را يکي يکي از پيش رو برم يداشت. با چهار کشتي که برگزار کرد به نيمه نهائي رسيد. کشتيها را يا ضربه ميکرد يا با بالا ميبُرد. 🔸به رفقايم گفتم: مطمئن باشيد، امسال يه کشتي گير از باشگاه ما ميره تيم ملي. در ديدار نيمه نهائي با اينکه حريفش خيلي بود ولي ابراهيم برنده شد. او با اقتدار به فينال رفت. حريف پاياني او آقاي «محمود.ك» بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش هاي جهان شده بود. 🔸قبل از شروع رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم: من مسابقه هاي حريفت رو ديدم. خيلي ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي انتخاب ميشي. 🔸مربي، آخرين توصيه ها را به گوشزد ميکرد. در حالي که ابراهيم بندهاي کفشش را ميبست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من سريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک رفت. حريف ابراهيم هم وارد شد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيم جلو رفت و با به حريفش سلام كرد و دست داد. حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد. بعد هم حريف او جائي را در بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد! 🔸من هم برگشتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تسبيح به دست، بالاي سکوها نشسته. نفهميدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهيم خيلي بد کشتي را شروع کرد. همه اش ميکرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که صِدايش گرفت. ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدنهاي من را نميشنيد. فقط وقت را تلف ميکرد! 🔸حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما پيدا کرد. مرتب حمله ميکرد. ابراهيم هم با خونسردي مشغول دفاع بود. داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و و حريف ابراهيم قهرمان 74 کيلو شد! وقتي داور دست حريف را بالا م يبرد ابراهيم خوشحال بود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشت يگير يکديگر را بغل کردند. 🔸حريفِ ابراهيم در حالي که از خوشحالي گريه ميکرد خم شد و دست ابراهيم را بوسيد! دو کشتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالاي سکوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتم: آدم عاقل، اين چه وضع کشتي بود؟ بعد هم از زور عصبانيت با مشت زدم به بازوي ابراهيم و گفتم: آخه اگه نميخواي کشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نکن. ابراهيم خيلي و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر نخور! 🔸بعد سريع رفت تو رختکن،لباسهايش را پوشيد. سرش را پائين انداخت و رفت. از زور عصبانيت به در و ديوار مشت ميزدم. بعد يك گوشه نشستم. نيم ساعتي گذشت. کمي آرام شدم. راه افتادم که بروم. جلوي در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلي از فاميلها و رفقا دور هم ايستاده بودند. خيلي بودند. يکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم: فرمايش؟! 🔸بي مقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مرام يداريد. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما ميخورم، اما هواي ما رو داشته باش، و برادرام بالاي سالن نشستند. كاري كن ما خيلي ضايع نشيم. بعد ادامه داد: رفيقتون سنگ تموم گذاشت. نميدوني مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گريه اش گرفت و گفت: من تازه کرد هام. به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم. مانده بودم كه چه بگويم. کمي سکوت کردم و به چهر هاش نگاه كردم. 🔸تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعدگفتم: رفيق جون، اگه من جاي داش ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختي کشيدن اين کار رو نميکردم. اين کارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه. از آن پسر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهيم فکر ميکردم. اينطور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور درنمياد! 🔸با خودم فکر ميکردم، پوريايِ ولي وقتي فهميد حريفش به قهرماني در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت. اما ابراهيم... ياد تمرينهاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخندهاي آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يكدفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم! 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید 🌹شادی روحش صلوات 🌷@zekrroozane 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺