eitaa logo
ذکر روزانه
21.6هزار دنبال‌کننده
46هزار عکس
20.7هزار ویدیو
635 فایل
💫 أَلَا بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ مدیرکانال @nasim_velayat313 مطالب مذهبی فرهنگی اجتماعی
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀داستان کوتاه 🔅بابام هر وقت که وارد اتاقم میشد میدید که لامپ اتاق یا پنکه روشنه ومن بیرون اتاق بودم بمن میگفت چرا خاموشش نمیکنی وانرژی رو هدر میدی؟ وقتی وارد حمام میشد ومیدید آب چکه میکنه با صدای بلند فریاد میزد چرا قبل رفتن آب رو خوب نبستی وهدر میدی همیشه ازم انتقاد میکرد و به منفی بافی متهمم میکرد ...بزرگ وکوچک در امان نبودند ومورد شماتت قرار میگرفتن... حتی زمانی که بیمار هم بود ول کن ماجرا نبود.😟 تا روزی که منتظرش بودم فرا رسید وکاری پیدا کردم... 🔅امروز قرار است در یکی از شرکت های بزرگ برای کار مصاحبه بدم🙂 اگر قبول شدم این خونه کسل کننده رو برای همیشه ترک میکنم تا از بابام و توبیخاش برای همیشه راحت بشم. صبح زود ازخواب بیدار شدم حمام کردم بهترین لباسمو پوشیدم و زدم بیرون😘 🔅داشتم با دستم گرده های خاک را رو کتفم دور میکردم که پدرم لبخند زنان بطرفم اومد با وجود اینکه چشاش ضعیف بود و چین وچروک چهره اش هم گواهی پاییز رو میداد بهم چند تا اسکناس داد و گفت :مثبت اندیش باش و خودت رو باور داشته باش ،از هیچ سوالی تنت نلرزه!! نصیحتشو با اکراه قبول کردم ولبخندی زدم و تو دلم غرولند میکردم که در بهترین روزای زندگیم هم از نصیحت کردن دست بردار نیست...مثل اینکه این لحظات شیرینو میخواد زهرمار کنه😡 از خونه بسرعت خارج شدم یه ماشینو اجاره کردم و بطرف شرکت رفتم... به دربانی شرکت رسیدم خیلی تعجب کردم😳😳 هیچ دربان ونگهبان و تشریفاتی نداشت فقط یه سری تابلو راهنما⬅⬆↗↙ به محض ورودم متوجه شدم دستگیره ازجاش در اومده ...اگه کسی بهش بخوره میشکنه. بیاد پند آخر بابام افتادم که همه چیزو مثبت ببین. فورا دستگیره رو سرجاش محکم بستم تا نیوفته!! همینطوری و تابلوهای راهنمای شرکت رو رد میکردم و از باغچه ی شرکت رد میشدم که دیدم راهروها پرشده از آب سر ریز حوضچه ها ..به ذهنم خطور کرد که باغچه ی ما پر شده است یاد سخت گیری بابم افتادم که آب رو هدر ندم ...شیلنگ آب را از حوضچه پر، به خالی گذاشتم وآب رو کم کردم تا سریع پر آب نشه. در مسیر تابلوهای راهنما وارد ساختمان اصلی شرکت شدم پله ها را بالا میرفتم متوجه شدم ...چراغک های آویزان در روشنایی روز بشدت روشن بودن از ترس داد وفریاد بابا که هنوز توی گوشم زمزمه میشد ، اونارو خاموش کردم!! 🔅به محض رسیدن به بخش مرکزی ساختمان متوجه شدم تعداد زیادی جلوتر از من برای این کار آمدن. اسممو در لیست ثبت نام نوشتم ومنتظر نوبت شدم...وقتی دور و برمو نیم نگاهی انداختم چهره ولباس وکلاسشنو دیدم ،احساس حقارت وخجالت کردم ومخصوصا اونایی که از مدرک دانشگاهای آمریکایی شونو تعریف میکردن😥 دیدم که هرکسی که میره داخل کمتر از یک دقیقه تو اتاق مصاحبه نمیمونه و میاد بیرون😳 با خودم میگفتم اینا با این دک وپوزشون و با اون مدرکاشون رد شدن من قبول میشم ؟!!!عمرا😨 فهمیدم که بهتره محترمانه خودم از این مسابقه که بازنده اش من بودم سریعتر انصراف بدم تا عذرمو نخواستن...!!! بیاد نصحیت پدرم افتادم:مثبت اندیش باش و اعتماد بنفس داشته باش ...😔 نشستم ومنتظر نوبتم شدم انگار که حرفای بابام انرژی و اعتماد به نفس بهم میداد واین برام غیر عادی بود😳 در این فکر بودم که یهو اسممو صدا زدن که برم داخل. وارد اتاق مصاحبه (گزینش)شدم روی صندلی نشستم و روبروم سه نفر نشسته بودن که بهم نگاه کرده ولبخند میزدن ... یکیشون گفت کی میخواهی کارتو شروع کنی؟ دچار دهشت واضطراب شدم، لحظه ای فکر کردم دارن مسخرم میکنن یا پشت سر این سوال چه سوالاتی دیگه ای خواهد بود؟؟؟ بیاد نصیحت پدرم درحین خروج از منزل افتادم : نلرز و اعتماد بنفس داشته باش! پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم :ان شاءالله بعد از اینکه مصاحبه رو با موفقیت دادم میام سرکارم. یکی از سه نفر گفت تو در استخدامی پذیرفته شدی تمام!! باتعجب گفتم شما که ازم سوالی نپرسیدین؟!😳 سومی گفت ما بخوبی میدونیم که با پرسش از داوطلبان نمیشه مهارتهاشونو فهمید، به همین خاطر گزینش ما عملی بود، تصمیم گرفتیم یه مجموعه از امتحانات عملی را برای داوطلبان مد نظر داشته باشیم که در صورت مثبت اندیشی داوطلب در طولانی مدت از منافع شرکت دفاع کرده باشد وتوتنها کسی بودی که از کنار این ایرادات رد نشدی وتلاش کردی از درب ورودی تا اینجا نقص ها رو اصلاح کنی ودوربین های مداربسته موفقیت تو را ثبت کردند 👌👌👌 در این لحظه همه چی از ذهنم پاک شد کار ، مصاحبه، شغل و ...هیچ چیز رو بجز صورت پدرم ندیدم! پدرم آن انسان بزرگی که ظاهرش سنگدلیست اما درونش پر از محبت و رحمت و دوستی و آرامش است. 🌺🌿🌺🌿 دلزده نشو از نصایح پدرانه آنها زیرا در ماوراء این پندها محبتی نهفته است که حتما روزی از روزگاران آن را خواهی فهمید وچه بسا آنها دیگر نباشند ... 😔😔😔 ڪانال ذڪـر رۅزانـہ أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ✅ https://t.me/zekrroozane
گمانه هایی درباره دعای 💥 «یا من ارجوه»💥 درست است که اعمال زیادی برای ماه رجب وارد شده، ولی ما بیشتر با «یا من أرجوه» انس گرفته‌ایم و به عطر عطا و احسانی که از این دعا به مشام می‌رسد، خو کرده‌ایم. با این حال، وسط خواندن آن فقره‌هایی که فقر ما را فریاد می‌زد، خوددرگیری‌های ذهنم ول نمی‌کرد که: «حالا قبول! خدا خیلی مهربونه و به کسایی هم که چیزی ازش نمی‌خوان و حتی قبولش ندارن، عطا می‌کنه. ولی مگه می‌شه جمیع خیر الدنیا و جمیع خیر الآخره رو خواست؟! همه‌ی خیرها؟! چه خبره؟ می‌دونی چقدر خیر و خوبی و اوصاف حمیده و درجات قرب وجود داره؟! واقعا ممکنه که آدم همه‌ی این‌ها رو بخواد؟! این‌همه رو صاحب بشه؟!» آن اول‌ها بی‌خیال این سوال می‌شدم و خودم را به تضرع زیبایی که در آخر دعا تعبیه شده بود، مشغول می‌کردم و دست به محاسن می‌شدم. بعدها «جامعه‌ی کبیره» بود که به کمکم آمد. آن‌جا که حضرت هادی سلام الله عليه داشتند اهل بيت صلوات الله عليهم اجمعين را با «خیر» توضیح می‌دادند: 💥«إن ذُکِر الخیر کنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه💥 اگر یادی از خیر و خوبی به میان آید، شما اول و ریشه و شاخه و سرچشمه و جای‌گاه و پایان آن هستید.» انگار کلماتِ این زیارت، انگشت اشاره‌شان را به سمت شما گرفته بودند تا معلوم شود «جمیع خیر دنیا و آخرت» در کجا جمع شده. حقش هم همین است و نظم و نظام حکم می‌کند که همه‌ی خوبی‌ها به یک محور و یک نقطه‌ی واحد بازگردند... ما هر روزِ ماه رجب و هر روزِ هر ماهِ دیگری، باید شما را بخواهیم که «جمیع خیر» هستید. اللهم عجل لوليك الفرج 🆔 @zekrroozane
گمانه هایی درباره دعای 💥 «یا من ارجوه»💥 درست است که اعمال زیادی برای ماه رجب وارد شده، ولی ما بیشتر با «یا من أرجوه» انس گرفته‌ایم و به عطر عطا و احسانی که از این دعا به مشام می‌رسد، خو کرده‌ایم. با این حال، وسط خواندن آن فقره‌هایی که فقر ما را فریاد می‌زد، خوددرگیری‌های ذهنم ول نمی‌کرد که: «حالا قبول! خدا خیلی مهربونه و به کسایی هم که چیزی ازش نمی‌خوان و حتی قبولش ندارن، عطا می‌کنه. ولی مگه می‌شه جمیع خیر الدنیا و جمیع خیر الآخره رو خواست؟! همه‌ی خیرها؟! چه خبره؟ می‌دونی چقدر خیر و خوبی و اوصاف حمیده و درجات قرب وجود داره؟! واقعا ممکنه که آدم همه‌ی این‌ها رو بخواد؟! این‌همه رو صاحب بشه؟!» آن اول‌ها بی‌خیال این سوال می‌شدم و خودم را به تضرع زیبایی که در آخر دعا تعبیه شده بود، مشغول می‌کردم و دست به محاسن می‌شدم. بعدها «جامعه‌ی کبیره» بود که به کمکم آمد. آن‌جا که حضرت هادی سلام الله عليه داشتند اهل بيت صلوات الله عليهم اجمعين را با «خیر» توضیح می‌دادند: 💥«إن ذُکِر الخیر کنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه💥 اگر یادی از خیر و خوبی به میان آید، شما اول و ریشه و شاخه و سرچشمه و جای‌گاه و پایان آن هستید.» انگار کلماتِ این زیارت، انگشت اشاره‌شان را به سمت شما گرفته بودند تا معلوم شود «جمیع خیر دنیا و آخرت» در کجا جمع شده. حقش هم همین است و نظم و نظام حکم می‌کند که همه‌ی خوبی‌ها به یک محور و یک نقطه‌ی واحد بازگردند... ما هر روزِ ماه رجب و هر روزِ هر ماهِ دیگری، باید شما را بخواهیم که «جمیع خیر» هستید. 💥اللهم عجل لوليك الفرج💥 ڪانال ذڪـر رۅزانـہ أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ✅ https://t.me/zekrroozane
🆔 @zekrroozane ذکرروزانه 👈یه داستان واقعی که حال خوبی به آدم میده نیت خیر 🌀یک روز یک دختر کوچک کنار یک کلیسای محلی ایستاده بود، دخترک قبلا یکبار آن کلیسا را ترک کرده بود، چون به شدت شلوغ بود. 🔹همان طورکه از جلوی کشیش رد می شد، با گریه گفت:من میتونم به کانون شادی داخل کلیسا بیام!" 🌀کشیش با نگاه کردن به لباس های پاره، کهنه و کثیف او تقریباً توانست علت را حدس بزند و دست دخترک را گرفت و به داخل برد و جایی برای نشستن او در کلاس کانون شادی پیدا کرد. 🔹دخترک از اینکه برای او جا پیدا شده بود، بی اندازه خوشحال بود و شب موقع خواب به بچه هایی که جایی برای خواب نداشتند، فکر می کرد. 🌀دو سال بعد، آن دختر کوچولو در همان آپارتمان فقیرانه اجاره ای که داشتند، بر اثر بیماری فوت کرد.والدین او با همان کشیش خوش قلب تماس گرفتند، تا کار های کفن و دفن دخترک را انجام دهد. 🔹در حالی که داشتند بدن کوچکش را جا به جا می کردند ، یک کیف پول قرمز چروکیده و رنگ و رو رفته پیدا کردند که به نظر می رسید دخترک آن را از آشغال های دور ریخته شده، پیدا کرده باشد. 🌀داخل کیف 57 سنت پول و یک کاغذ وجود داشت که روی ان با یک خط بچگانه قشنگ نوشته شده بود: "ااین پول برای کمک به کلیسای کوچکمان است، برای اینکه کمی بزرگتر شود، تا بچه های بیشتری بتوانند به کانون شادی بیایند." 🔹این پول تمام مبلغی بود که آن دختر توانسته بود در طول دو سال به عنوان هدیه ای پر از محبت برای کلیسا جمع کند. 🌀وقتی که کشیش با چشم های پر از اشک نوشته را خواند، به سرعت سمت کلیسا رفت و قصه فداکاری و از خود گذشتگی آن دختر را تعریف کرد. 🔹او انگیزه افراد کلیسا را برانگیخت تا پول کافی فراهم کنند تا بتوانند کلیسا را بزرگتر بسازند. اما داستان اینجا تمام نشد. 🌀یک روزنامه که از این داستان خبردار شد ، آن را چاپ کرد، بعد از آن یک دلال معاملات ملکی مطلب روزنامه را خواند و قطعه زمینی را به کلیسا پیشنهاد کرد که هزاران دلار ارزش داشت. 🔹وقتی به آن مرد گفته شد که آنها توانایی خرید زمینی به آن مبلغ را ندارند، او حاضر شد، زمینش رابه قیمت 57 سنت به کلیسا بفروشد. 🌀اعضای کلیسا مبالغ بسیاری هدیه کردند و پولهای زیادی هم از دور و نزدیک به دست آنها می رسید .در عرض پنج سال هدیه آن دختر کوچولو تبدیل به 250.000 دلار شد! 🔹اگر شما گذرتان به شهر فیلادلفیا خورد، به کلیسای Temple Baptist Church که 3300 نفر ظرفیت دارد سری بزنید و همچنین از دانشگاه Temple University که تا به حال هزاران فارغ التحصیل داشته نیز دیدن کنید. همچنین بیمارستان سامری نیکو ( Good Samaritan Hospital ) و مرکز " کانون شادی " که صدها کودک زیبا در آن هستند را ببینید. 🌀مرکز " کانون شادی " به این هدف ساخته شد که هیچ کودکی در آن حوالی روز های یکشنبه را خارج از آن محیط باقی نماند. 🔹در یکی از اتاق های همین مرکز می توانید، عکسی از صورت زیبا و شیرین آن دخترک ببینید که با 57 سنت پولش، که با نهایت فداکاری جمع شده بود، چنین تاریخ حیرت انگیزی را رقم زد. 🌀در کنار آن، تصویری از آن کشیش مهربان، دکتر راسل اچ. کان ول که نویسنده کتاب " گورستان الماس ها " است، به چشم می خورد. 🔹این یک داستان حقیقی بود که نشان می دهد كه اگر خداوند اراده كند، قادر است که چه کار هایی را با هزینه ای اندك ولی پشتوانه ای بزرگ مانند "قلب مهربان آن كودك" به انجام برساند. 👈لطفا، مراقب نیتهای خود باشید كه سرنوشتتان را رقم میزنند. ❤️ ڪانال ذڪـر رۅزانـہ أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ✅ https://t.me/zekrroozane
🔅🔅🔆🔅🔅 ضرب_المثل 👂بشنو و باور نکن👂 در زمان‌هاي‌ دور، مرد خسيسي زندگي مي كرد. او تعدادي شيشه براي پنجره هاي خانه اش سفارش داده بود . شيشه بر ، شيشه ها را درون صندوقي گذاشت و به مرد گفت باربري را صداكن تا اين صندوق را به خانه ات ببرد من هم عصر براي نصب شيشه ها مي آيم . از آنجا كه مرد خسيس بود ، چند باربر را صدا كرد ولي سر قيمت با آنها به توافق نرسيد. چشمش به مرد جواني افتاد ، به او گفت اگر اين صندوق را برايم به خانه ببري ، سه نصيحت به تو خواهم كرد كه در زندگي بدردت خواهد خورد. باربر جوان كه تازه به شهر آمده بود ، سخنان مرد خسيس را قبول كرد. باربر صندوق را بر روي دوشش گذاشت و به طرف منزل مرد راه افتاد. كمي كه راه رفتند، باربر گفت : بهتر است در بين راه يكي يكي سخنانت را بگوئي. مرد خسيس كمي فكر كرد. نزديك ظهر بود و او خيلي گرسنه بود . به باربر گفت : اول آنكه سيري بهتر از گرسنگي است و اگر كسي به تو گفت گرسنگي بهتر از سيري است ، بشنو و باور مكن. باربر از شنيدن اين سخن ناراحت شد زيرا هر بچه اي اين مطلب را مي دانست . ولي فكر كرد شايد بقيه نصيحتها بهتر از اين باشد. همينطور به راه ادامه دادند تا اينكه بيشتر از نصف راه را سپري كردند . باربر پرسيد: خوب نصيحت دومت چه است؟ مرد كه چيزي به ذهنش نمي رسيد پيش خود فكر كرد كاش چهارپايي داشتم و بدون دردسر بارم را به منزل مي بردم . يكباره چيزي به ذهنش رسيد و گفت : بله پسرم نصيحت دوم اين است ، اگر گفتند پياده رفتن از سواره رفتن بهتر است ، بشنو و باور مكن. باربر خيلي ناراحت شد و فكر كرد ، نكند اين مرد مرا سر كار گذاشته ولي باز هم چيزي نگفت. ديگر نزديك منزل رسيده بودند كه باربر گفت: خوب نصيحت سومت را بگو، اميدوارم اين يكي بهتر از بقيه باشد. مرد از اينكه بارهايش را مجاني به خانه رسانده بود خوشحال بود و به مرد گفت : اگر كسي گفت باربري بهتر از تو وجود دارد ، بشنو و باور مكن مرد باربر خيلي عصباني شد و فكر كرد بايد اين مرد را ادب كند بنابراين هنگامي كه مي خواست صندوق را روي زمين بگذارد آنرا ول كرد و صندوق با شدت به زمين خورد ، بعد رو كرد به مرد خسيس و گفت اگر كسي گفت كه شيشه هاي اين صندوق سالم است ، بشنو و باور مكن از آن‌ پس، وقتي‌ كسي‌ حرف بيهوده مي زند تا ديگران را فريب دهد يا سرشان را گرم كند ، گفته‌ مي‌شود كه‌ بشنو و باور مكن 🆔 @zekrroozane ذکرروزانه
‍ ‍ گمانه هایی درباره دعای 💥 «یا من ارجوه»💥 درست است که اعمال زیادی برای ماه رجب وارد شده، ولی ما بیشتر با «یا من أرجوه» انس گرفته‌ایم و به عطر عطا و احسانی که از این دعا به مشام می‌رسد، خو کرده‌ایم. با این حال، وسط خواندن آن فقره‌هایی که فقر ما را فریاد می‌زد، خوددرگیری‌های ذهنم ول نمی‌کرد که: «حالا قبول! خدا خیلی مهربونه و به کسایی هم که چیزی ازش نمی‌خوان و حتی قبولش ندارن، عطا می‌کنه. ولی مگه می‌شه جمیع خیر الدنیا و جمیع خیر الآخره رو خواست؟! همه‌ی خیرها؟! چه خبره؟ می‌دونی چقدر خیر و خوبی و اوصاف حمیده و درجات قرب وجود داره؟! واقعا ممکنه که آدم همه‌ی این‌ها رو بخواد؟! این‌همه رو صاحب بشه؟!» آن اول‌ها بی‌خیال این سوال می‌شدم و خودم را به تضرع زیبایی که در آخر دعا تعبیه شده بود، مشغول می‌کردم و دست به محاسن می‌شدم. بعدها «جامعه‌ی کبیره» بود که به کمکم آمد. آن‌جا که حضرت هادی سلام الله عليه داشتند اهل بيت صلوات الله عليهم اجمعين را با «خیر» توضیح می‌دادند: 💥«إن ذُکِر الخیر کنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه💥 اگر یادی از خیر و خوبی به میان آید، شما اول و ریشه و شاخه و سرچشمه و جای‌گاه و پایان آن هستید.» انگار کلماتِ این زیارت، انگشت اشاره‌شان را به سمت شما گرفته بودند تا معلوم شود «جمیع خیر دنیا و آخرت» در کجا جمع شده. حقش هم همین است و نظم و نظام حکم می‌کند که همه‌ی خوبی‌ها به یک محور و یک نقطه‌ی واحد بازگردند... ما هر روزِ ماه رجب و هر روزِ هر ماهِ دیگری، باید شما را بخواهیم که «جمیع خیر» هستید. 💥اللهم عجل لوليك الفرج💥 ڪانال ذڪـر رۅزانـہ أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ✅ https://t.me/zekrroozane
‍ 💠 *آیت اله بهجت*: _مگر پـ💵ـول نمیخوای_⁉️ _مگر شغل ومقام و...نمیخوای_⁉️ _مگر دنیانمیخوای_⁉️ _مگر آخرت نمیخوای_⁉️ 💎 *نــ📿ـمازشب بخون* *برادروخواهر گلم* 🔮 _گوی سبقت را نمازشب خوانها ربودند_❗️ 🔹🔹🔷〰💠〰🔷🔹🔹 😔✋🏼 *در نماز شب هاتون* *برای یه آقایی که* *شب تا صبح به خاطر* *گناه های ما گریه میکنه* *خیلی دعا کنید* 😓 😒 *آخـــــــہ* *خیـــ➋➍➊➊ـــلی تنهاست*😭 📿 *_اللهم عجل لولیک الفرج_* 📿
🌸بخشی از سخنرانی سردار قاسمی در یادواره شهید آوینی و شهید یزدانپرست: 💠 بیستم فروردین سالروز شهادت دوشهید میباشد ، شهید آوینی و شهید سعید یزدانپرست ، شهید یزدان پرست باید یک ویژگی هایی داشته باشه که با شهید آوینی شهید شد. ❇️ یزدانپرست ، دانشجوی معماری و شهر سازی دانشگاه علم و صنعت که اونم ورقی هست برای خودش که بین اون همه آدم و رفیق آقا سید ، سعید یزدان پرست باید، با این پر بزنه! 💠 برای پرواز حداقل دوتا بال میخواد، هر کسی، هم سطح سید نیست ، یک کسی باید با اون بره که همون مدل، تو همون قد و قواره شاید یک سطح پایین تر باشه ، یعنی همون مدل فکر کردن ؛ همون مدل جبهه رفتن ، همون مدل اخلاص ، ❇️ مثلا چراغ قرمز میخوای رد بشی ،گفتم آقا سعید ماشین رد نمیشه ، رد بشیم ، گفت: نه خلاف قانون ، خلاف شرعه ، گفتم: ما تا کی صبر کنیم چراغ قرمز، سبز بشه ! ول کن من اگه بخوام با تو اینطوری بیام شیش روز باید تو راه باشیم ، مسیر دانشگاه رو ! دیوونه نیست این آدم مثلا؟ ، که حواست به چراغ قرمز باشه حواست به همه چی باشه!! 💠 اینا که همه شهید میشن باید یک ویژگی هایی داشته باشن ❇️ رفتیم تو سالن ژوژمان یک دانشجویی ، معمولا دیدید تو معماری هر کسی کار نهایی رو میاره ، پروژه نهایی رو میاره یک نمره ای میگیره و یک شیرینی ای میده، رفتیم یک اتفاق همینجوری افتاد ، فکر میکنم پروژه یک دختر خانمی بود ، که اتفاقا توی دانشگاه مقید به مسائل ما نبود و خانواده اش هم مال این حرف ها نبودند ، ولی ما بچه ها مثل گرسنه ها و مثل خوره ها نگاه میکردیم 💠 معمولا آدمای مایه تیله دار کیک های سنگینی می آوردند ،داشتند نمره رو میدادند و تبریک میگفتند، ما هم که همیشه دقیقه آخر می آمدیم ، ریختیم سر کیک رو شست تیکه کردیم ،دیدم سعید وایستاده کنار ، آخه ما بچه حزب الهی ها همیشه با هم بودیم ، بهش گفتم تو یک جایی اگر شیطنت باشه ، می آمدی پای کار ، چرا اینجا رو نیومدی؟ ❇️ من رو کشید کنار؛ گفت: تو که اینها رو میشناسی ، اینا مالشون مشخص نیست! ، بحث قرطی بودن دختره نبود ، اصلا اینها مال این حرف ها نیستند ،این کیک خوردن نداره! ،یکی مثل من خورد و شیش لیوان آب هم روش ،ولی اون... 💠 بعد که این آدم این رو به من گفت ، من با خودم گفتم یک زهر ماری شد و گفتم عجب این آدم حواسش به لقمه اش هم هست ، همون چیزی تو اسلام بهش سفارش شده ،که آقا حواست به لقمه ات باشه! ❇️ همین میشه ویژگی کسانی که شهید میشن! یعنی همه اینها رو با هم جمع کنی میشه یک قصه دیگه ، یعنی اونجا نباید خلاف قانون کنی 💠 یک جا نباید دل کسی رو بشکنی ، اینجا نباید بخوری ؛ همه اینها رو که رعایت کنی ، معلومه میان سروقت آدم ، میگن داداش تو مال اینجا نیستی ، اینجا بدرد تو نمیخوره ، بیا بریم ، بعدم که این صحنه انفجار رخ داد ،و مین والمری منفجر شد و 1400 ساچمه پخش شد تو سر و صورتش اصلا داد نمیزنه فریاد نمیکنه ، باید هم بره ، اصلا آماده رفتن هست دیگه... 🌺🕊🌺🕊💚🍃🌺🕊🌺
قصـه ازآنجایی تلخ شد كه باعصبانیت به هم گفتیم: بچه را ول کردی به امان خدا ماشین را ول کردی به امان خدا و اینطور شد که "امان خدا" شد مظهر ناامنی درحالیکه امن ترین جای عالم امان خداست....
رسیدیـم ڪربلا، رفتیـم حـرم حضـرت عبـاس (ع)، سینـہ زنـے و توسـل و دعـا، راه افتـادیـم سـمت حـرم امـام حسیـن (ع)، اونجـا هـم بـہ همیـن شکل، بلڪہ بیشتـر، بمانـد ڪہ توے بیـن الحرمیـن چقـدر خوندیـم و سینـہ زدیـم، نرسیـده بـہ هتـل، باز اومـد ڪہ حاجے بیـا بریـم حـرم، سیـرے نداشٺ واقعـا عطشـان بود، صبـح، ظهـر، شـب، سحـر ول نمےڪرد، مـدام میـومـد ڪہ بریـم حرم برامـون روضـہ بخـون، گاهے قبـول نمیڪـردم، بیشٺـر از این نمیڪشیـدم، با بچـہ هـا مےرفت و خـودش روضـہ مےخـوند، شب حـرم بود، سحر مےرفتیـم، مے دیدیـم بـاز توے حـرم نشسـٺہ، جلـوش ڪم آورده بـودم اگـہ معـرفت نباشـہ، آدم نمیٺونہ این طـور عـرض ارادٺ ڪنہ خیلـے مہمـہ در جـوونی ایـن شڪلے عاشـق باشـے، گـوشہ گـوشہ زندگیـش رو وصـل میـکرد بہ اهـل بیـت و امـام حسیـن (ع) در خصـوص گـریه صبـح وشـام براے امام حـسین (ع) صـحبت مےڪرد، وقٺے آب مےخورد یـاد امام‌ حـسین (ع) مےافتاد، واقعـا از سـلامش احسـاس مےڪردم از روے عـادت نمےگـہ از ٺـہ دل سـلام میـگہ " یاحسین ‌" 🍁شهید ‌محمدحسین ‌محمدخانے🍁 راوی: دوست شهید
🏴اِنا لِلٰه و اِنا اِلیه راجِعون🏴 نثار روح ملکوتی علامه حسن زاده آملی فاتحه و صلوات به جهان اسلام یکی از اساتید ریاضی دانشگاه تهران نقل می کرد: قرار بود جمع منتخبی از اساتید و نخبگان ریاضی برای شرکت در کنفرانسی بین المللی به یک کشور غربی برن وقتی سوارهواپیما شدم دیدم یه روحانی تو هواپیماست. به خودم گفتم بفرما؛ ایناسفر خارجی هم ما رو ول نمیکنن. رفتم پیشش نشستم بهش گفتم: حاج آقا اشتباه سوار شدید مکه نمیره گفت: میدانم گفتم: حاجی قراره ما بریم کنفرانس علمی؛ شما اشتباهی نیاین گفت: میدانم دیدم کم نمیاره. جدیدترین و پیچیده ترین مساله ریاضیمو که قرار بود تو کنفرانس مطرح کنم داخل برگه نوشتم دادم بهش، گفتم شما که داری میای کنفرانس بین المللی ریاضی اونم تو یه کشور خارجی حتما باید ریاضی بلد باشید.اگر ریاضی بلدید این سوال روحل کنید ، برگه روبهش دادم وخوابیدم. ازخواب که بیدار شدم دیدم داره یه چیزایی توبرگه مینویسه. گفتم:حاجی عجله نکن اگه بعداهم حلش کردی من دکترفلانی هستم ازدانشگاه تهران.جوابشو بیاراونجابده. دوباره خوابیدم. بیدارکه شدم دیگه نمی نوشت،گفتم چی شد؟ برگه رو بهم داد وگفت: سوالت چهار راه حل داشت سه راه حل رونوشتم و اون راهی هم که ننوشتم بلدبودی. شوکه شده بودم ادامه داد: این هم مساله منه اگرتونستی حلش کنی من هستم ازقم بعدهافهمیدم که به ایشون لقب را دادند وایشان درتمامی علوم صاحب نظر بود. تاجایی که دورانی که پا توسن نذاشته بوددرهفته روزی یکبار عده ای ازپروفسور های فرانسه وسایرکشور های اروپایی برای کسب علم و ریاضی ونجوم خدمت ایشان میرسیدند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔ *پاسخ به برخی شبهات عاشورا* شبهاتی مثل: 🔺داستان کربلا و عاشورا اونطوری نیست که میگن مثلا👇 ❌کربلا صحرا و خشک نبود سرسبز بود و آب داشت (تصویر گوگل از کربلا) ❌در کربلا با چهار پنج متر کندن به آب می‌رسیدن چرا چاه نکندن ❌عاشورا در مهرماه بود پس اینکه هوا گرم بوده واقعیت نداره ❌شهادت علی‌اصغر اینجوری نیست که میگن، بچه شش که ماهه گردن نداره! ❌ چرا کودک و زن‌و‌بچه‌اشو شب عاشورا ول نکرد برن؟ ❌ گیریم آب نبود شتران هم شیر نداشتن بخورن؟ ❌وقتی دست حضرت عباس قطع شد میگن مشک رو بااون دست دیگه‌اش گرفت! دست قطع شه چجوری بادست قطع شده مشک رو میده اون یکی دستش!! ❇️ پاسخ همه شبهات بالا در فیلم فوق 🎙استاد ابوالقاسمی
✍استاد فاطمی نیا : از صبح که پا میشه؛ فلان کس چی گفت، فلان کس چیکار کرد، فلان روزنامه چی نوشت.. ول کن! روایت داریم که اغلب جهنمی ها، جهنمی زبان هستند... فکر نکنید همه شراب می خورند و از در و دیوار مردم بالا می روند. نه! یک مشت مومن مقدس را می آورند جهنم... امیرالمومنین به حارث همدانی فرمودند : اگر هر چه را که می شنوی بگویی، دروغگو هستی! سیدی در قم مشهور بود به سید سکوت، با اشاره مریض شفا میداد... از آیت الله بهاءالدینی راز سید سکوت را پرسیدم! با دست به لبانش اشاره کردند و فرمودند :"درِ آتش را بسته بودند..." علامه حسن زاده آملی : تا دهان بسته نشود، دل باز نمیشود و تا عبدالله نشوی، عندالله نشوی آنگاه از انسان اگر سَر برود، سِر نرود...!
قصـه ازآنجایی تلخ شد كه باعصبانیت به هم گفتیم: بچه را ول کردی به امان خدا ماشین را ول کردی به امان خدا و اینطور شد که "امان خدا" شد مظهر ناامنی درحالیکه امن ترین جای عالم امان خداست....
📌 کم‌کم داره مشخص میشه چرا اکثر اغتشاش گرا بچه مدرسه ای هستن!! 〽️ آقایون قوه قضائیه بازم اینا رو بعد نوازش و مهربونی ول کنید تا براتون گرگ پرورش بدن!👇 🦋۰👇 📺۰🌼🌹🌹🌹🌹👇 @zekrroozane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو جوان لبنانی وقتی میفهمن خبرنگاری که باهاشون مصاحبه میکنه اسرائیلیه ول میکنن میرن و بعدم میگن چیزی به نام اسرائیل نداریم اونجا فلسطینه
این تصویر مربوط به کلید دار حرم حضرت عباس علیه السّلام است. در دیداری که جمعی از برادران و خواهران ایرانی با ایشان داشتند، داشتند که خیر و برکت دنیا و سعادت آخرت را به همراه دارد... 1️⃣ زیارت عاشورا 🔸️اگـر زیارت عاشورا را کنار نگذارید، زندگیتان خوب می شود، اولادتون خوب میشه، محتاج نخواهید شد و همه چیزتان خوب می شود و عاقبت بخیر می شوید ان شاءالله. 🔸️اگـر میتونید با صد لعن و صد سلام. اما اگر نتونستید، با یک لعن و سلام عیب ندارد. ♥️خـدا میدونه... خوش به حال کسی که زیارت عاشورا را ول نکند... 🔸️ خیلی سخته. اگر اهل زیارت عاشورا باشی، قبل از اینکه وارد قبر بشی، علیه السّلام اونجا نشسته و می فرماید تو من را فراموش نکردی... 🔸️زیارت عاشورا را با جسم و روح خود یکی کنید، ضرر نخواهید کرد. قرار ما باشد روز قیامت... 2️⃣ خواندن نماز دورکعتی برای سلامتی امام زمان عج 🔸️بعد از نماز صبح، ظهر، مغرب، دو رکعت نماز میخونیم، تسبیح حضرت زهرا سلام الله علیها و صد صلوات میخوانیم. بعد دست بلند می کنیم و 🤲🏼دعا می کنیم ♥️خـدايا این نماز و تسبیح و صد صلوات برسد به سلامتی امام زمانمان و یارانش و اصحابش و شیعیانش 🔸️ برند_محضرآقا آقا می فرمایند: ⁉️کی بود که به یاد ما بود؟ ‼️می گویند فلانی اینجا آقا دست بلند می کند وبرای شما دعای خیر می کند. 👈🏼خوش به حالتان اگـر این عمل نصیب شما شود. 🔸️اگر مدتی این دو عمل را انجام دهید،یه چیزی به شما می رسد. حتماً یه کاری براتون میشه. حتماً یه خیری می بینید. @zekrroozane
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت دهم : کشتي ✔️راوی : برادران شهيد 🔸هنوز مدتي از حضور ابراهيم در باستاني نگذشته بود که به توصيه دوستان و شخص حاج حسن، به سراغ رفت. او در باشگاه در اطراف ميدان خراسان ثبت نام کرد. او کار خود را با وزن 53 کيلو آغاز کرد. آقايان گودرزي و محمدي مربيان خوب ابراهيم درآن دوران بودند. آقاي محمدي، ابراهيم را به خاطر و رفتارش خيلي دوست داشت. آقاي گودرزي خيلي خوب فنون کشتي را به ابراهيم مي آموخت. 🔸هميشه ميگفت: اين پسر خيلي آرومه، اما تو کشتي وقتي زير ميگيره، چون قد بلند و دستاي کشيده و داره مثل حمله ميکنه! او تا امتياز نگيره ول کن نيست. براي همين اسم ابراهيم را گذاشته بود پلنگ خفته! بارها ميگفت: يه روز، اين پسر رو تو مسابقات جهاني ميبينيد، مطمئن باشيد! 🔸سالهاي اول دهه 50 در مسابقات قهرماني نوجوانان تهران شرکت کرد. همه حريفان را با اقتدار شکست داد. او در حالي که 15 سال بيشتر نداشت براي مسابقات کشوري انتخاب شد.مسابقات در روزهاي اول آبان برگزار ميشد ولي ابراهيم در اين مسابقات شرکت نکرد! مربيها خيلي از دست او ناراحت شدند. بعدها فهميديم مسابقات در حضور برگزار ميشد و جوايز هم توسط او اهداء شده. براي همين ابراهيم در مسابقات شرکت نکرده بود. 🔸سال بعد ابراهيم در مسابقات قهرماني آموزشگاهها شرکت کرد و قهرمان شد. همان سال در وزن 62 کيلو در قهرماني باشگاههاي تهران شرکت کرد.در سال بعد از آن در مسابقات قهرماني آموزشگاه ها وقتي ديد صميمي خودش در وزن او، يعني 68 کيلو شرکت کرده، ابراهيم يک وزن بالاتر رفت و در 74 کيلو شرکت کرد. 🔸در آن سال ابراهيم خيره کننده بود و جوان 18 ساله، 74 کيلو آموزشگاهها شد.تبحر خاص ابراهيم در فن لنگ و استفاده به موقع و صحيح از دستان قوي و بلند خود باعث شده بود که به کشتي گيري تمام عيار تبديل شود. ٭٭٭ 🔸صبح زود ابراهيم با وسائل کشتي از خانه بيرون رفت. من و برادرم هم راه افتاديم. هر جائي ميرفت دنبالش بوديم! تا اينکه داخل سالنِ هفت تيرِ فعلي رفت. ما هم رفتيم توي سالن و بين تماشاگرها نشستيم. سالن شلوغ بود. ساعتي بعد مسابقات کشتي آغاز شد. آن روز ابراهيم چندکشتي گرفت و همه را پيروز شد. تا اينکه يکدفعه نگاهش به ما افتاد. ما داخل تماشاگرها تشويقش ميکرديم. با عصبانيت به سمت ما آمد. گفت: چرا اومديد اينجا !؟ گفتيم: هيچي، دنبالت اومديم ببينيم کجا ميري. بعد گفت: يعني چي !؟ اينجا جاي شما نيست. زود باشين بريم خونه با تعجب گفتم: مگه چي شده!؟ جواب داد: نبايد اينجا بمونين، پاشين، پاشين بريم خونه. همينطور که حرف ميزد بلندگو اعلام کرد: 🔸کشتي نيمه نهائي وزن 74 کيلو آقايان و تهراني.ابراهيم نگاهي به سمت تشک انداخت و نگاهي به سمت ما. چند لحظه سکوت کرد و رفت سمت تشک.ما هم حسابي داد ميزديم و تشويقش ميکرديم .مربي ابراهيم مرتب داد ميزد و ميگفت كه چه کاري بکن. ولي ابراهيم فقط ميکرد. نيم نگاهي هم به ما مي انداخت. مربي که خيلي عصباني شده بود داد زد: ابرام چرا کشتي نميگيري؟ بزن ديگه. 🔸ابراهيم هم با يك فن زيبا حريف را از روي زمين بلند کرد. بعد هم يک دور چرخيد و او را محکم به تشك کوبيد. هنوز كشتي تمام نشده بود كه از جا بلند شد و از تشک خارج شد. آن روز از دست ما خيلي بود. فکر کردم از اينکه تعقيبش کرديم ناراحت شده، وقتي در راه برگشت صحبت ميکرديم گفت: آدم بايد را براي قوي شدن انجام بده، نه شدن.من هم اگه تو مسابقات شركت ميكنم ميخوام فنون مختلف رو ياد بگيرم.هدف ديگه اي هم ندارم. گفتم: مگه بده آدم قهرمان و مشهور بشه و همه بشناسنش؟! بعد از چند لحظه سکوت گفت: هرکس ظرفيت مشهور شدن رو نداره، از شدن مهمتر اينه که آدم بشيم. 🔸آن روز به فينال رسيد. اما قبل از مسابقه نهائي، همراه ما به خانه برگشت! او عملاً ثابت کرد که رتبه و مقام برايش اهميت ندارد. ابراهيم هميشه جمله معروف امام راحل را ميگفت: ورزش نبايد هدف زندگي شود. شادی روحش صلوات 🌹 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید کانال ذڪرروزانه 🌷@zekrroozane 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 اول تعقل بعد توکّل: شخصی آمد پیش پیامبر و شترش را ول کرد. پیامبر فرمود که شتر ات کو؟ گفت: به خدا سپردم! پیامبر فرمود:اعقل البعیر ثم توکّل؛اول شتر را ببند بعد توکل کن. •┈••✾🍃🌺🍃✾••┈• اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ 💠 https://eitaa.com/zekrroozane
انسان شناسی ۳۵۲.mp3
12.36M
۳۵۲ | ✘ اونی که میگه من مؤمنم، ولی شل و ول و وارفته است، و درونش اثری از سخت‌کوشی دیده نمیشه، مومن نیست! √ توهم مومن بودن داره ! منبع : کارگاه انسان شناسی پیشرفته 💠 @zekrroozane
✍🏼یکی از اساتید ریاضی دانشگاه تهران نقل می‌کرد: قرار بود به همراه جمع منتخبی از اساتید و نخبگان ریاضی برای شرکت در کنفرانسی بین‌المللی به یکی از کشورهای غربی بریم. وقتی سوار هواپیما شدم دیدم یه روحانی تو هواپیماست. به خودم گفتم بفرما؛ اینا سفر خارجی هم ما رو ول نمی‌کنند! رفتم پیشش نشستم وگفتم حاج آقا اشتباه سوار شدید مکه نمیره! گفت: می‌دانم. گفتم حاجی قراره ما بریم کنفرانس بین‌المللی علمی ریاضی شما اشتباهی نیاین! گفت: می‌دانم. دیدم کم نمیاره... جدیدترین و پیچیده‌ترین مسأله ریاضی‌ام رو که قرار بود تو کنفرانس مطرح کنم داخل برگه نوشتم دادم بهش، گفتم شما که داری میای کنفرانس اون‌هم تو یه کشور خارجی حتماً باید ریاضی بلد باشید. ◽️اگـر ریاضی بلدید این سؤال رو حل کنید، برگه رو بهش دادم و خوابیدم. از خواب که بیدار شدم دیدم داره یه چیزایی تو برگه می‌نویسه. گفتم حاجی عجله نکن اگه بعداً هم حلش کردی من دکتر فلانی هستم از دانشگاه تهران. جوابش رو بیار اونجا بده؛ دوباره خوابیدم. بیدار که شدم دیگه نمی‌نوشت. گفتم چی شد؟ برگه رو بهم داد و گفت: سؤالت چهار راه حل داشت؛ سه راه حل رو نوشتم و اون راهی هم که ننوشتم بلد بودی. شوکه شده بودم! ادامه داد: این هم مسأله منه ◽️ اگـر تونستی حلش کنی من حسن زاده آملی هستم از قم.. بعدها فهمیدم که به ایشون لقب 💢 ذوالفنون را داند و ایشان در تمامی علوم صاحب نظر بود 🟡تاجایی که دورانی که پا تو سن نذاشته بود در هفته روزی یکبار عده‌ای از پروفسورهای فرانسه و سایر کشورهای اروپایی برای کسب علم و ریاضی و نجوم خدمت ایشان می‌رسیدند! شادی روح پر فتوحش صلوات @zekrroozane