eitaa logo
💥 زلزلهzelzelleh۳۱۳🇮🇷🇱🇧🇸🇾🇵🇸
24.2هزار دنبال‌کننده
30.3هزار عکس
21.8هزار ویدیو
49 فایل
ارتباطات و تبلیغات @chigvji 👈🏻 📡رصد لحظه‌ای اخبار جبهه مقاومت در سراسر دنیا 🌍 تحلیل سیاسی و اجتماعی به زبان جدی و طنز🌵 👅 ✅ تحلیل مسائل غرب آسیا ، پژوهشگر نظامی انقلابی عضوکوچکی ازجبهه مقاومت «دانشجو» بامدیریت پاسدار رزمنده دفاع⚘مقدس⚘🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
مذهبی نبودم ها! فقط عاشق اتفاق های خارق العاده ی دنیا بودم اونقدر که عاشق ترین دخترِ ایران بودم برای فیلم و سریال های تخیلی! تهِ تهِ تخیلات منم همیشه و همیشه فقط یه چیز بود : اونقدر برای من پر از شگفتی و تخیلات ناب بود و اونقدر غرقِ این کلمه بودم که دوران درس و دانشگاه و حوزه جمعه ها رو هم کنار میزاشتم تا دوره ی مهدویت شرکت کنم. دوره ای که بعد اون سال ها دیگه برگزار نشد و چقدر خوشبخت بودم من! که بودم توی اون روزا و دوره ها. یه شب بهش پیام دادم : - بالاخره تموم کردم اون مقاله ی سخت و ثقیلِ " تفسیر عددی قرآن " ! استیکر خنده گذاشت! - نتیجه چی شد؟ همیشه استیکر های خنده ش روی اعصابم بود یعنی اینکه تو نفهمیدی چی شد و مثه همیشه من بیشتر فهمیدم! یه روز نشستیم و تو جمع تست هوش و IQ زدیم. من هوش ممتاز در اومدم و یه پله با نبوغ فاصله داشتم. ولی اون بازم خندید. گوشی رو سمتم گرفت و گفت : - تحویل بگیر. منم خندیدم. نوشته بود " نابغه" نابغه هم بود آخه ...! بقیه نمیدونستن ها ... فقط من میدونستم و خودش رفیق ترین بود آخه! میشستیم با هم چله ترک گناه میگرفتیم . هر وقت هم چله مون رو میشکستیم کلی آسمون ریسمون به هم میبافتیم و میگفتیم که چی شد و که امروز چله ترک گناهمون به فنا رفت! بعدشم خودمون رو جریمه میکردیم باید صدقه میدادیم یا استغفار ... زل زدم به استیکر خنده ی روی گوشی و گفتم : - باز تو چی رو فهمیدی و من نفهمیدم که داری میخندی؟ نوشت : is typeing .... یعنی یه طومار داره مینویسه. گفت طبق اون مقاله ی مفصلی که خوندیم ۱۴۰۰ یه بعد اسرائیل نابود میشه و احتمالاً ۱۴۰۱ به بعد ظهوره ...! دستام لرزید. اشکام شُر شُر رو بالش بنفشم ریخت. با لرز شروع کردم به تایپ کردن و گفتم : - یعنی میرسیم به اون روز؟ اون استیکر گذاشت اما اینبار خنده نبود ... گریه بود! دوتاموووون خیلی بچه بودیم خیلی جوون بودیم. نشستیم با خودمون برنامه ریختیم اصلاً از کجا معلوم؟ شاید فردا داعش به ایران حمله کرد و شهید شدیم؟ دیدی تو خطبه نهج البلاغه میگه سفیانی با پرچم سیاه میاد؟ خب اومدن دیگه ... خود خودشونن! باز استیکر خاک بر سر گذاشت باز به یادم آورد خنگ بودنم و گفت : - داعش سفیانی نیست. دومین پرچم سیاهی که بیاد سفیانی موعوده! لب چیدم. با خودم فکر کردم تا داعش بره و نابود بشه و گروه جدیدش به اسم سفیانی از راه برسه و بعدشم ظهور ... حتماً که من مرده ام! مگه چقدر عمر می مونه برای آدم؟ چقدر حسرت به دل موندن و آرزو کردن؟ مکالمه ی اون روزا و اون شب ها و دغدغه هامون خاطره شد پس ذهنم ... سالها گذشت! رفیق بودیم ولی کیلومترها از هم دور شدیم اما " ظهور " و حسرتش ، هیچوقت از یادمون نرفت! روز ها و ماه ها و سال ها گذشتن ... بازم شب بود رجب بود ... بارون هم می اومد ... نشسته بودم وسط هال! شُر شُر اشک هام می ریخت روی مُهر و سجاده! صدای خُرخُر از تو اتاق می اومد منم با هر خرخر گریه میکردم ...! تکیه دادم و تسبیح رو ول کردم روی سجاده و به هِق هِق افتادم میگفت : - سال ظهور اون رجبیه که اونقدر بارون بباره که همه جا سیراب بشه. اتفاقات ظهور از اون رجبی شروع میشه که همه ی دنیا بهم بریزه ... منم اون شب دل تو دلم نبود. بارون های اون سال اونقدر زیاد بود که خیلی از شهرها رو سیل برده بود. و اون شب جمعه ی رجب بود و من حالی به حالی بودم که فردا یه خبری بشه یه چیزی که امیدوار بشم که امسال همون ساله که یک عمر آرزوش رو داشتم. اما نشد شایدم ما نتونستیم ... شایدم خدا حس کرد هنوز نشدیم اون بنده هایی که لایق باشن که ببین معشوقِ پشت پرده رو! بازم سال ها گذشتن ... رجب و بارون و ظهور از یادمون رفت سرد شدیم دلسرد شدیم نا امید شدیم اما یهویی ورق برگشت. یهو اربعین ها جوون تازه گرفتن و دنیا " حسین (ع) " رو شناخت. یهو غزه جنگ شد و موطلایی هایی که به چشم ما کافر بودن ، فوج فوج و دسته به دسته عاشقِ اسلام شدن! عاشقِ مهدی شدن...! یهو گوشی ها هوشمند شدن و تو دستامون نگاه کردیم و اون ور دنیا رو دیدیم و برامون عادی شد و یادمون رفت که حدیث داشتیم که وقت ظهور : مردم به دست هاشون نگاه میکنن و ظهور قائم(عج) رو می بینن ...! امشب هم ماه رجبه میگن بارون میاد میگن خیلی بارون قراره بیاد میگن غزه جنگه میگن یمن جنگه میگن یمن جرقه ی ظهوره ...! منم امشب نشستم و دعا میکنم این گوله های بارون ، همون بارون های آخرین رجبِ متصل به ظهور باشن ...! همون سالی که یهو ندا میرسه : ألا یا أهل العالم إن جدّی الحسین قتلوه عطشان ... پ.ن: اگه تو هم دونه های بارون رو دیدی یا ندیدی بیا دستت رو به من بده و با هم دعا کنیم که خدا ببخشه ادامه ی این سال های سختِ دوری رو ... تا تموم بشه این شب های کِش آمده ی بی ماه ... !