یادداشت💌✍
سلام ونور صبح زمستانیتون بخیر در پست بعدی متن ارسالی یکی از دوستانم گذاشته خواهد شد. لطفا با دقت
.
✉️برای آنی
✍️زهرا سبحانی
این روزها من هم باید مثل مردم سرزمینم از زن میگفتم، از بانویی که نمیشناسی، میگفتم، از حس مادری که تجربه نکردی و از مادرم که دیگر...
دوست ندارم بگویم"نیست" چون با تو در این مورد هم عقیدهام که مادرها ابدی هستند و حتی اگر جسمشان نیست خاطرههایشان آنقدری زندهاند که تنهاییمان را پر کنند. با این حال ترجیح دادم برای تو بنویسم، برای تویی که "مادر" نقطهی عطف نوشتنت بود...
در این یک هفتهای که تو را شناختم، بارها برایت دست به قلم شدم، آنقدر نوشتم و دور ریختم و با اگرهایم کلنجار رفتم که خروجیاش، فقط روانه شدن کاغذپارهها به سطل بازیافت بود. آخرسر هم به خودم گفتم:«حالا یک نفر حرفی زده چرا باید برایم مهم باشد که چه میگوید؟!» ولی راستش را بخواهی دلم نیامد که ندانسته بروی، بروی به جایی که من آنرا آغاز حیات میدانم و تو آخر حیات؛بهویژه اینکه معتقد باشی نویسنده کارش "حقیقت گفتن" باشد.
شباهت من و تو کم نیست؛ هردو در سن 34سالگی اولین داستانهایمان دیده شد، هر دو طعم تلخ بیمادری را، بعد از تحمل درد و رنج یک دورهی طولانی در بیمارستانها، چشیدهایم؛ هر دو دغدغهی زنها را حداقل بارها در بیان تکرار کردهایم و هر دو هم از اسرائیل بدمان میآید، اگرچه تو آن را استعمارگر میدانی و من آن را غاصب.
با همهی اینها، اصلا مثل هم فکر نمیکنیم چرا که من پایبند اصولام و تو اصلا از اصول نمیدانی؛ همان اصولی که من آنها را "حصار امن" دوران زندگیام میدانم و تو ندانسته آن را "محدودیت مطلق" میخوانی؛ همانی که چهارده سالگیام را در اوج حساسِ احساسات، امنیت بخشید و تو بدون آن، به فکر سقط جنینی بودی که خواسته و ناخواسته، سر راهت سبز شده بود!
خاصیت حصار امنام فقط این نیست؛ مثلا در زمانی که خسته از مدرسه به خانه باز میگشتی، پدرت را دیدی که داشت مادرت را میکشت! حال آنکه بازگشت من از مدرسه مواجه بود با مادری که عشقش را در پختن غذای محبوب بابا، به نمایش میگذاشت.
شاید بگویی قیاس من و تو از اساس درست نیست! به هر حال پنج دهه اختلاف سنی چیز کمی نیست، قبول! اما با همهی اینها، اگر بخواهم تو را حتی با بیبیجانم که دقیق همسن و سال توست مقایسه کنم بازهم به تجربههای تلخ تو نمیرسد.
آن زمان اگر چه ایران دستخوش بی منطقی و غربزدگی پهلویها بود؛ اما با این حال مادربزرگم عروس چهارده سالهی خانهی مردی شده بود که برایش جان فدا میکرد. بیبی جان تا خود مرگ از خوبیهای مردش میگفت، مردی که در آستانهی چلچلیاش او را به خاک، سپرده بود.
نمیخواهم به دروغ ادعا کنم که اصلا لحظهی تلخی بینشان نبوده، نه! ولی برای کسی مثل تو که معتقد است باید عاقلانه نوشت نه احساسی، منطقیست که انبوه شیرینی را به پای کم تلخی، قربانی کنیم؟
این نمونهها را گفتم که یادآوری کنم این همه حس خوب، اتفاقی نیست بلکه مدیون همان "محدودیت مطلق" بیان توست، یعنی همان حجاب و عفافِ اصول من!
بیا صادق باشیم اگر حریمها در دنیایت حفظ میشد، نوجوانیات حرام میشد؟ ذهنت بستر تلخیهای وحشتناک گذشته می شد؟ با این همه، هنوز نتوانستم بفهمم چرا هنگام دریافت جایزهی نوبل ادبی 2022، از من، یعنی زن مسلمان ایرانی گفتی؟!
انتظار داشتم بهجای من از تلخی دختران هموطنت بگویی که حسرت شناخت پدر و مادر در چشمهایشان موج میزند، بهجای من، از کور شدن چشمان آن زن در شنبههای فرانسوی، بگویی! از خونهای فرانسهای که دامن دختران و زنان ما را با ویروسی به نام ایدز آلوده کرد، خودت را مبرا کنی! از منش حکومتت که با شعار آزادی، خانواده را پوچ کرد؛ گِله کنی!
ولی فقط از من گفتی و به بهانهی حمایت از من، دنیایام را زیر سوال بردی!
دنیایی که براساس فطرت زن، زن را ریحانهی زندگی میداند نه خدمتکار! اگرچه باورش برایت سخت باشد ولی از حقیقت احترامی که به اندازهی انسان به من میگذارد، کم نمیکند. مرا تمدنساز مینامد و از دنیای غربی، که زن را در انحصار میلههای جنسیت به بردگی کشانده است، شکایت دارد.
اینها را برایت نوشتم که بدانی آزادی دنیایت را مردابی بیش نمیدانم که حقیقت انسان را میبلعد و فقط تباهی را پس میدهد. فقط بیا و قبل از رفتن، با بانویی آشنا شو که با گذشت چهارده قرن، هنوز مادری میکند، حتی برای تو، فقط بیا...
🌱پینوشت:
آنی ارنو برندهی جایزهی نوبل ادبی2022 که در هنگام دریافت جایزه، حجاب زنان ایران را محدودیت مطلق خواند!
#زنان
#ایران_قوی
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
یادداشت💌✍
🔮🔮توجه عکس واقعی بانو مجتهده امین ارسالی از طرف خانم دکتر ناهید طیبی ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ــــــــ
به لطف خدا این اطلاعرسانی کانال یادداشت، در روزنامه سراسری سراج هم بارگذاری شد☝️
🍃الحمدلله علی کل حال🍃
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
محفل بانوان تاریخ پژوه در هیئت بانوی تاریخ ساز
✍️آمنه خالقی فرد
همیشه جمعهای دوستانه و صمیمی را دوست داشتم، اگر محفل تاریخی باشد؛ که دیگر لذتش برایم دو چندان میشود. وقتی در کلاسهای جامعه الزهرا، شرکت میکردم، به همه میگفتم تمام دغدغهها و نگرانیها را به فراموشی سپردهام.
با تمام وجودم سر کلاس حاضر میشدم و غرق در تاریخ، گذر زمان برایم معنا و مفهومی نداشت. لذت و برکت کلاسها بیشتر به خاطر مزین شدن تاریخ به نام اهلبیت علیهمالسلام بود. حالا که آن روزهای حضور در کلاس را پشت سر گذاشتهام و کلاس درس به ظاهر تمام شده، هنوز هم این عطش همراه من است.
وقتی برای اولین بار شنیدم قرار است؛ هیئتی گفتگو محور با موضوعات تاریخی تشکیل شود، خوشحال شدم. خوشحال از اینکه اهل بیت علیهم السلام باز هم مرا قابل دانستهاند که در یک محفل مذهبی، علمی با محتوای تاریخی، با حضور بانوان، به نام هیئت یاوران زینبی حضور داشته باشم و بانوان تاریخ پژوه با توسل به بانوی تاریخ ساز عالم،حضرت زینب(س) مدد گرفته و از اهلبیت علیهم السلام دم میزنند.
اینجا همه دور هم هستند تا با مرور سیره معصومین علیهم السلام شور حسینی را شعور حسینی گره بزنند.
#هیئتیاورانزینبی
#دهمینخاطرهنگاریهیأت
#انجمن_تاریخ_جامعه_الزهرا
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
دوشنبههای امام حسینی
✍️صدیقه قصابساروی
اسمش را خیلی دوست دارم. اصلا هرچیزی منتسب به حسین(ع) را دوست میدارم. روز دوشنبه، روز زیارتی امام حسین(ع) و شروع این جمع گرم وصمیمی دوستانه در ماه حسین(ع) و چه زیباست حسین(ع) و جمع حسینی.
از ابتدا با شنیدن شروع تشکیل این هیأت خیلی خوشحال بودم که چنین جمعی فرای هیأتهای دیگر و متفاوت تشکیل شده است.
هربار با دیدن پوستر دعوت هیأت، سعی میکردم که بتوانم در این جمع حضور پیدا کنم. گزارش و مطالب ارسالی در گروه را میخواندم، الحمدلله مطالب پربار و اثرگذار بود و من هر بار مشتاقتر به حضور!
جالب اینجاست که هر دفعه در سرم برای حضور در این جلسه نقشهها میکشیدم؛ بهخصوص جلسه اخیر که متنوعتر و جالبتر بود، جشنواره غذا و چشمک زدن دستپختهایی که نقشه استانهای ایران را در سفره مزین میکرد؛ اما نمیشد و نشد!
به دوشنبه بعد نزدیک میشویم، الهی کاری کن که من به این جمع علمی و صمیمی برسم! من جامانده از این دوشنبهها هستم و در حسرت حضور! همراه مجازی جمع هیأت یاوران زینبی.
#هیأتیاورانزینبی
#یازدهمین_تجربهنگاریهیأت
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
همنشینان بهشتی
✍️رویا ایمانی
آخر ترم بود استاد خبر از تأسیس هیأت تاریخی داد، با شور و اشتیاق استقبال کردم. در دلم شوری عجیب برپا بود، علاقه زیادی به بحثهای تاریخی و همنشینی و همصحبتی با اساتید دارم.حضور در جمع بانوان تاریخی و چشیدن شهد شیرین سیره معصومین علیهم السلام حس خوبی به وجودم سرازیر میکرد؛اما مجبور شدم به دلیل بیماری خانواده زودتر از موعد بار سفر ببندم.
اولین جلسه هیأت جسمم شمال بود ولی روحم در هیأت! هفتهها سپری میشد و من در حسرت حضور در هیأت!
با تمام دلبستگیهایی که برایم آماده شده بود تا برای همیشه در شمال، سرزمین مادری بمانم ولی چیز دیگری من را به سوی خودش جذب میکرد مانند یک مرکز مغناطیسی که هرچه بیشتر برایم شمال و اصرار خانواده و فامیل برای ماندن و حتی پیشنهاد مشغول به کار شدن و بعد از بیست سال صاحبخانه شدن، رنگ و لعاب بیشتری پیدا میکرد ولی احساس میکردم یک تعلق خاطری بزرگتر و وصف ناشدنیتر برایم در بهشت دنیوی قم وجود دارد!
تعلق خاطری که جنس دنیایی نداشت، عشق به همجواری با خانم حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و زیر سایه ایشان هیأت تاریخی و اساتید بزرگوار و این شد که بین ماندن در شهرم و رفتن از دیارم، رفتن را برگزیدم و حس انسانی را داشتم که میخواهد از جهنم دنیوی وارد بهشت دنیوی شود!
خدایا شکرت به خاطر نعمت همنشینان بهشتی در این دنیا!
#هیاتیاورانزینبی
#انجمن_تاریخ_جامعه_الزهرا
#دوازدهمینخاطرهنگاریهیأت
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
آخرینها
✍️نرگس سلیمانی
برای بعضیها اولینها سخت است، مثلا اولین نفر در خواندن، اولین نفر در جواب دادن درس، اولین نفر در نوشتن، اما حالا که جزو آخرین نفرها هستم برای قلمزدن درباره دوشنبههای حسینیمان؛ میبینم آخرین بودن سختتر است، چون باید حرفهای دوستان را تکرار نکرد و "حرفهای جدید" زد!
داشتم به این نکته فکر میکردم مثلا همین تاریخ رشته تخصصی خودمان هم عجیب با این قاعده گره خورده است؛ اینکه در تاریخ از قصه آدم ابوالبشر تاکنون، تو از نسلی باشی که در آخرالزمان قراردارد یعنی باید نسل تو حرف جدید داشته باشد.
اگر طلبه این نسل هستی، باید حرف جدید برای گفتن داشته باشی! البته که تقوای طلبگی حکم میکند به بهانه نوبودن هر حرفی نباید زد! و حالا دوشنبههایمان را گره زدهایم با "حرفهای جدید" باحرفهایی که نمیشود در کلاسهای درس پاسشان کرد؛ با بحثهای تاریخی که گاهی کنارش درددل خواهری، چاشنیاش میشود.
دورهم گعده زنانهای تشکیل دادهایم که حرفهای جدید تاریخ را بزنیم. نمیدانم شاید هم حرفهای جدیدمان اتفاقهای جدید و مبارکی بشود، چیزی شبیه گعده مسجدجوادالائمه علیه السلام،«ادیبان انقلاب»!
بله، همیشه از دسته آدمهای رجائی بود و حال امیدوارم در روز ظهور، این جنس محفل ما محفلی باشد که در ساختن تمدن نوین اسلامی و رسیدن به ظهور، قدمهای موثری برداشته باشد و نگاهی جدید به تاریخ را رقم بزند.
راستی یادم باشد نذر کنم و «وان یکاد» بخوانم برای ادامه یافتن این محفل که وقتی برای خدا قدم برمیداری، هزاران لشکر جن و انس تلاش میکنند تا آن قدم را دیگر برنداری!
🍃فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ/یوسف،۶۴🍃
#سیزدهمینخاطرهنگاریهیأت
#هیأتیاورانزینبی
#انجمن_تاریخ_جامعه_الزهرا
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
🥀مخاطب خاص من حسین علیه السلام
✍️خانم صدر
در زدم، وارد که شدم، مهربان مادرم با لبخند هميشگی، روی سجاده زیبایش، زمزمهکنان با سلام به ارباب، با تکان سرجواب سلامم را داد. گفتم: «مادر جانم، چند روز پیش در هیأت و جلسه ذکر امام حسين عليه السلام مختصر روضهای خواندم و از آقا اذن گرفتم و امروز اذن کربلایم داده شد.» دستان پرمهر و عطوفتش را به سوی آسمان برد و از خدای اربابم تشکر کرد، بوسهای بر سر ناقابلم زد و گفت:« الهی شکر. زیارت هرساله نصیبت دخترم.» خوشحالی من دو چندان شد، هم خوشحالی مادر و هم چشیدن اولین زیارت ارباب.
زیارتی وصفناشدنی به مدد اربابم و دعای مادرم نصیبم شد. روز اربعین شد و من در راه برگشت، دل شورهای عجیب درونم بود. مادرم ناگهان به بستر افتاد و هر روز نحیفتر از روز قبل، باسلام به ارباب بیکفن، خود را مهیای دیدار میکرد و من دعاگوی سلامتیاش؛ اما همیشه گفتهاند چه زود، دیر میشود!
پراکنده جلسات هیأت را شرکت میکردم و برای شفای مادر به آقا التماس میکردم. اشتیاق زایدالوصف برای شرکت درجمع صمیمی اساتید و دوستان تاریخی در من موج میزد؛ اما بوییدن عطر خاص مادر و پرستاری از او، باعث شد که از دریچه فضای مجازی اتفاقات دوشنبههای امام حسینی را دنبال کنم.
شد آنچه نباید میشد. نزدیک به ایام بیمادری حسین فاطمه علیهماالسلام، نازنین مادرم، به سوی حضرت مادر شتافت! بیمادری سخت است، سنگین است و من هر روز به نیابت از فرشته آسمانیام، به ارباب و مولایم سلام میدهم و از او مدد میجویم!
حسین جان! جان مادرمان حضرت زهراسلام الله علیها دست ما مادران هیات زینبی را بگیر و در راه خود ثابت قدممان بدار! آمین
#هیأتیاورانزینبی
#چهاردهمینخاطرهنگاریهیات
#انجمن_تاریخ_جامعه_الزهرا
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
🍃گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی
✍️ سیده زهرا محمدی
علیرغم اصرار اطرافیان، بر انتخابم پافشاری کردم و حد نصاب رسیدن گروه را به انتظار نشستم. تا اینکه پس از یک سال و نیم صبوری، بالاخره غوره حلوا گشت و کلاس هشت نفرهی تاریخ اسلام شروع به فعالیت کرد و آغاز بهره بردن از دنیای وسیع تاریخ و چشیدن از بحر وجود اهل بیت علیهم السلام.
بر خلاف باور و تصور برخی، حوادث تاریخی تکرار مکررات نیست؛ بلکه عملکرد اشخاص تأثیرگذار در زمانها و مکانهای متفاوت، وقایع متعددی را رقم میزنند که هر کدام از آنها تحلیلها و دستاوردهای نوینی را به همراه دارند.
بگذریم! به تدریج دیری نپایید که نهال نوپای رشتهی تاریخ اسلام در جامعه الزهراء سلام الله علیها ریشه دواند و تنومند گشت و به لطف و عنایت حضرات معصومین علیهم السلام، به ثمر نشست.
در اثر این بینش و نگرش اهل بیتی، بانوان تاریخی تصمیم به تأسیس هیأت گفتگو محور گرفتند. بنا شد با مطالعه پیرامون موضوعی که از پیش مشخص میشود، گرد هم بنشینند و از زوایایی نو، به مباحثه و تحلیل وقایع مورد نظر بپردازند. البته بنده چندان توفیق حضور در جلسات را نداشتم؛ اما با اطلاع رسانی موضوع در گروه مجازی، از مطالعه موضوعات مطرح شده غافل نبودم.
برای ادامه داشتن جلسات دعا میکنم و برای همه بزرگواران طلب توفیق دارم.
#پانزدهمینخاطرهنگاریهیأت
#هیاتیاورانزینبی
#انجمن_تاریخ_جامعه_الزهرا
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
انتخاب عطر ماندگار
حرفها هم عطر دارند و رایحه حرفها تا ساعتها شاید هم سالها، روی جان و تن مینشیند و از خاطرها محو نمیشود و اثرش ماندگار است.
اگر عطر حرفها تند و تلخ باشد چقدر آزار دهنده است. بیزاری و جدایی و تنهایی به همراه دارد. زندان انفرادی و سکوتی که خود فرد باعث آن شده و گاه افسوس و پشیمانی ثمری ندارد؛ مصداق خود کرده را تدبیر نیست، خواهد شد!
گرم و شیرین بودن رایحه سخنان دوستی را به ارمغان میآورد و آن را تثبیت میکند. همیشه داشتن یک دوست صمیمی در کنار انسان لازم است. باید با دلگرم کردن دوست به او اطمینان قلبی داد که قدر رفاقتش را می دانیم و برای دوستی ارزش قائلیم.
رایحه تیز و شورانگیز سخن به اطرافیان شادی را تزریق میکند. شادیای که این روزها در تحریم است و گاهی در احتکار سودجویان قرار گرفته است.
عطر آرام و روحانگیز سخنان، اثری جادوانه دارد و انسان را در خاطرهها ماندگار میکند. چیزی که دنبالش هستیم ذکر خوبیها و خاطره خوش در اذهان و خط بویی تمام نشدنی!
پس باید شمیم رایحه حرفها را انتخاب کرد؛ چون به یاد میماند و چه بهتر که بهترین در یادها بماند.
✍️نجمه صالحی
#اولینروزدومینماهزمستان۴۰۱
#سخن_خوش
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
ژن خوب یا تلاش!؟
با کنایه گفت:«خدا بده شانس! پدرش مدیر بود دیگه، راحتی و حقوق بیزحمت!» گفتم:«نه اینطور نیست، خودم شاهد زحماتش بودم، اگه اینطور نباشه دیر یا زود کم میاره!» شانههایش را بالا انداخت و گفت:«فقط ژن خوب!»
حس کردم نباید مکالمه را ادامه دهم، گویی در ذهنش اینطور جا افتاده بود که موفقیت در گرو داراییهایی نظیر استعداد خاص داشتن، خانواده معروف داشتن و... است؛ در صورتیکه هیچکدام از اینها صددرصد عامل موفقیت نبوده و نیستند.
دانشمندان، هنگامی که از عوامل موثر پیشرفت سخن میگویند بر چگونگی بهرهبرداری درست از استعداد تأکید میکنند. استعدادْ خوب است؛ اما استفاده درست و بهجا از فرصتها، ظرفیتها و امکانات و سختکوشی برای بهرهبرداری از استعداد مهمتر است.
پاستور
میگوید:
«بگذارید رازی را برایتان فاش کنم که آنچه مرا به هدف بزرگم رسانده است تنها قدرت من
در سرسختی من است.»
✍️نجمه صالحی
#تلاش
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
.
غروب
جاده
سرما
پر از حرف خالی از واژه
شیشهٔ بخار گرفته ماشین
دو چشمت را میکشم روی شیشهها
و اشک میشوند و تمام!
✍️نجمه صالحی
#ستاره
#به_وقت_دلتنگی
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀هادی راه تو هستی و یقیناً بی تو
ناگزیرند از آغاز به مشکل برسند
رهروان از تو و از جامعه تا بیخبرند
کی به درک قلم و قاف و مزمل برسند🥀
▪️نیمه ذی الحجه سال ۲۱۲ قمری به دنیا آمدند، مادرشان: سمانه یاسوسن،کنیهشان:ابوالحسن سوم، فرزندان ایشان امام حسن عسکری علیه السلام، حسین، محمد و جعفر و یک دختر.
▪️امام هادی علیه السلام در ایام خلافت معتز عباسی در سوم رجب سال ۲۵۴ قمری مسموم و به شهادت رسیدند. در تشییع پیکر ایشان بازارهای سامرا تعطیل و مردم گریان بودند.
▪️ دهمین پیشوای شیعیان، 33 سال، هدایت معنوی و سیاسی جامعه شیعیان را بر عهده داشتند و در طول حیاتشان با جریانات گوناگون فکری و عقیدتی ازجمله غالیان و صوفیان و... درگیر بودند؛ اگر تلاشها و روشنگریهای امام هادی علیه السلام در برابر فرقههای منحرف نبود، این فرقهها در اسلام اصیل رخنه ایجاد میکردند.
▪️ از مهمترین یادگارهای امام هادی علیه السلام زیارت جامعه کبیره است که قالب و مفاد آن، جوابگوی نیازهای خطیر معرفتی امامی مذهبان در زمانه امام هادی علیه السلام است و میتوان آن را یک نظامنامه جامع برای مدیریت افکار شیعیان امامی در آن دوره برشمرد.
📚نوبختی، فرق الشیعه، ص۱۳۴.
📚یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۵۰۳.
📚شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۳۰۰.
#رجب
#ماه_رجب
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
فصل صید مروارید
صیادان قابلی هستند، جو متلاطم آب و هوا، دریای مواج، نامساعد بودن شرایط، ناملایمات روزگار، تغییر فصل و هزاران اما و اگر، در آنها تأثیر نمیگذارد، آنها به موقع توانستهاند شکار کنند و مروارید ذهن را صید!
با رنگ و بوم، میخ و چوب، قیچی و پارچه مواجه نیستند، کلمهها و ایده میشود ابزارشان! کلمات از صندوقچه ذهنشان خارج و روی کاغذ سُر میخورند، تصاویر در قالب جملات نقاشی و لباس در تن شخصیتها دوخته و داستانها در کاغذ متولد میشوند.
روی کاغذ حرف میزنند، از زندگی میگویند، چیزهایی مینویسند که اکثرا دیده اما ساده از کنار آن گذشتهاند! زندگی را با عینک خاص میبینند و با ساز قلم کوک میکنند، چون آنها نویسندهاند.
✍️نجمه صالحی
#من_یک_نویسنده_ام
#دنیای_نویسندگی
#معجزه_قلم
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
#کربلا
حالت از کربلا جا مانده گاه اینگونه است
کودکی که دور از دامان مادر سر کند
🍃صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین🍃
#کربلا
#شبجمعه
#اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
مسجد معجزه دوم عصاره هستی
در کافه کتاب، دیدمش. پیشنهاد دادم در فضای باز بنشینیم، سفارش نوشیدنی دادیم و گپ زدیم و گپ زدیم و یخ زدیم! آخرش خودمان را از این شکنجه خودساخته رها ساختیم و به فضای گرم کافه رفتیم و میان کتابها خودمان را غرق کردیم. تحلیلهایش از کتابها عالی بود، به پیشنهادش چند کتاب خریدم و کتاب خرید.
برای نماز به مسجدی در معروفترین محله شهر رفتیم و هنگام خروج، صحنه ورودی مسجد برایمان نازیبا آمد، عکسی گرفت؛ هر دو از این منظره ناخشنود بودیم.
وقتی «مسجد» از زمان تأسیس تاکنون همواره به عنوان پایگاهی معنوی ـ اجتماعی بوده و کارکردهای وسیعی داشته و دارد و با هیچ نهاد مردم نهادی در طول تاریخ قابل مقایسه نیست.
وقتی «مسجد» میتواند به عنوان پایگاهی زمینهساز برای برپایی دولت و تمدن نوین اسلامی باشد.
وقتی «مسجد» از ماندگارترین تراث اسلام و رسول خاتم صلیالله علیه و آله است.
وقتی«مسجد» طبق نظریهای« معجزه دوم پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله*» است و بهعنوان یکی از بناهای مهم و نماد اسلام محسوب میشود، پس بایسته است در حفظ و پاسداشت و بهتر جلوه دادن آن کوشا باشیم تا چهرهای خوشایند در منظر عموم داشته باشد.
✍️نجمه صالحی
*مساجد نماد فرهنگ و تمدن اسلامی، نوشته رحمت الله علی رحیمی
لینک انتشار در روزنامه سراج
https://eitaa.com/zemzemh60/1346
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#اللهم_بارک_لمولانا_صاحب_الزمان
@zemzemh60
یادداشت💌✍
مسجد معجزه دوم عصاره هستی در کافه کتاب، دیدمش. پیشنهاد دادم در فضای باز بنشینیم، سفارش نوشیدنی داد
انتشار یادداشت مسجد معجزه دوم عصاره هستی، به عنوان یادداشت امروز، در روزنامه سراسری سراج
🍃الحمدلله علی کل حال🍃
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
📝خاطره نویسی...
✍ جواد محدثی، نویسنده پیشکسوت حوزوی
نوشتن خاطره، هم «یاد» است، هم حفظ و حافظه «تاریخ» است. هم آینه «فکر و روح» انسان است.
هم تولید «سند»، برای تحلیل حوادث است.
هم نوعی تمرین «نگارش» و قلمزنی است.
هم نوعی «سرگرمی» سالم و مفید است.
نوشتن سفرها،
دیدارها،
حوادث تلخ و شیرین زندگی،
خاطراتی از کودکی
دوران تحصیل،
دوران تدریس،
دوران کار،
حضور در جلسات و همایشها،
مهمانیها، جابجاییها ، اردوها،
خصوصیات افراد، غمها و شادیها
و...
همهٔ اینها میتوانند سوژههایی مناسب برای خاطره نویسی باشند.
در خاطره نویسی، اگر روی ظرافت و هنر نمایی در نگارش هم دقت شود، آن متن هم ارزش ادبی پیدا میکند، هم ماندگارتر میشود و هم برای دیگران جذاب و خواندنی میگردد.
پس یاعلی!
هر روز یک صفحه، حدّاقل.
#ادبیات
#خاطره_نویسی
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
یادداشت💌✍
مسجد معجزه دوم عصاره هستی در کافه کتاب، دیدمش. پیشنهاد دادم در فضای باز بنشینیم، سفارش نوشیدنی داد
آنجا چراغی روشن است
✍️سمیه رستمی
این روزها کافه، جای دنجی برای قرارهای دوستانه، عاشقانه و کاری است. کافهدارها تمام تلاششان را میکنند تا دیزاین کافه شیک و شکیل و بروز باشد. میگویم دیزاین و نمیگویم طراحی؛ چون چیزی که شاهدش هستیم بیشتر دیزاین است تا طراحی.
گلاب به رویتان باشد، قراری داشتم در یکی از همین کافههای مَکش مرگ ما. همینها که لامپهای قلمبهای را با طنابِ دار از سقف آویختهاند که لامصب اِند روشنفکری است. اعدام روشنایی و نور؛ ته پِرفکت است. البته این طنابها به جای سیم بکسل ماشین هم کاربرد دارد که لاکردار این هم روشنفکریطوری است. یعنی بکسل روشنایی. از آنجا که این کافهها محل گفتگو و تعامل است و هر گفتگویی حاصل تفکر است باز هم این بکسل روشنایی یک جورهایی معنا پیدا میکند. رفتار مؤدبانه کافهچی را هم بزنیم تنگش و فراموش کنیم که این همه خرج دیزاین دِلکَشِ جوان پسند کرده، همه را هم هربار توی صورتحساب لحاظ میکند از باب این است که تا پول داریم رفیقمان است و قربان بند جیبمان.
قرار کافه را میگفتم که دوستم با کلاستر از من بود و با تأخیر آمد. به جای فضای تاریکروشنای کافه رفتیم در ایوانش نشستیم که روی میزهایش بطری رنگی با چند شاخه گل بنفش، سفید و ارغوانی همیشه بهار گذاشته بودند.
سفارش یک نوشیدنی جینگولی را دادیم، نشستیم به گپ و گفتی ادیبانه. خداییاش خیلی سعی کردم فاز روشنفکری داشته باشم و از یخناکی هوا لذت ببرم اما انصافاً سردم شده بود. بالاخره دوست گرامیام هم به صرافت افتاد، زمستان زورش بیشتر است و دل کند از آن ایوان دلباز.
محیط سر پوشیده کافه ولی دیگر جای خالی نداشت. همه میزها پر بود از جمعیت غالباً جوان. فقط مرد میانسالی آن وسط مسطهای کافه نشسته بود. انعکاس نور از کله کچلش باعث شد توجهم به او جلب شود وگرنه بنده که فضول مردم نیستم.
بعد از پرداخت صورتحساب، گشتی در میان کتابهای دنیای کتاب زدیم که ثابت کنیم علاوه بر روشنفکری خیلی هم فرهیخته هستیم. دلتان نخواهد حتی کتاب هم خریدیم که صدای اذان را شنیدیم. دیگر وقتش بود از دستاوردهای روحی معنویمان پردهبرداری کنیم. پس راهی اولین مسجد شدیم. در بدو ورود قالیچه کهنه و نخنمای جلوی در ورودی زنانه توی ذوقم زد. بُدو خودمان را به نماز رساندیم. هنگام قنوت سر بلند کردم تا تعداد ملائکی که در فضای معنوی مسجد بال بال میکردند را بهتر ببینم و بشمارم؛ اما چشمم خورد به طراحی آجر سه سانتی و کاشیکاری لاجورد. جایی که احتمالا محراب بود. میگویم احتمالاً، چون پرده ضخیم سبز رنگی را میآویزند بین قسمت زنانه و مردانه که جلوی دید خانمها را بگیرد. همیشه خدا درزِ دوخت را هم میاندازند سمت زنانه. این مسجد که ناقصی نقشه مسجد را هم اختصاص داده بودند به خانمها. دلم میخواست پرده را کنار بزنم و طراحی محراب را ببینم. نماز را با حضور قلب به پایان رساندم. با دوستم تکیه دادیم به پشتیها لنگه به لنگه و رنگ و رفته مسجد برای ادامه گپ و گفت. هنوز چشمم به آن قالیچه کهنه دم در بود. داشتم فکر میکردم چرا کمد شکسته، قالی کهنه، پشتی رنگ و رفته(این را با لحن نمکیها بخوانید) که دیگر نمیشود به پول نزدیکشان کرد و کسی نمیخواهدشان را میآورند ول میکنند توی مسجد. لابد منت هم سر خدا میگذارند بابت این همه احسانشان. شاید هم میترسند خدا نتواند از اموالش مواظبت کند و دزد بزند به مسجد. این دیگر چه جور ایمان به خدایی است؟ توی همین فکرها بودم که صحنه دیگر در مسجد میخکوبم کرد. البته منظورم از آن صحنهها نیست. دوستان تفکراتتان را تمشیت کنید و استغفار کنید. خانمی کنار مسجد بساط کرده بود و دستْدوختهایش را میفروخت. ما را هم صدا کرد که اجناسش را ببینیم. لابد خیال کرده هر آنچه دیده ببیند دل کند یاد. خواهر من، گیرم همین باشد، بعد از دیدن دیده و یاد کردن دل، بحث جیب است که میکند فریاد. هنوز حلاجی این ور بازار نه! چیز ببخشید، این ور مسجد تکمیل نشده بود که آن ور مسجد چشمم افتاد به زنبیلی پر از لیف، کیسه، روشور و میوه خشک. هر چه بود برای خیرات اموات نبود. از اینها فارغ نشده بودم که چراغهای مسجد تک و توک خاموش شد. داشتم کیف میکردم که ای ول! الان فضای مسجد میشود کأنه کافهها که یکی از پیرزنها عصا زنان از جلویم گذشت و گفت دیگه برید خونههاتون. مسجد بلافاصله بعد از نماز تعطیل شده بود. ما هم از صرافت ادامه گپ و گفت افتاده بودیم و بیرون آمدیم. دوباره سرم را بالا گرفتم ببینم ملائک در چه حالند؟ چشمم افتاد به دبههای ترشی. دبههایی که لب پنجره اتاق خادم مسجد بینظموترتیب نشسته بودند و ما را دید میزدند. حقیقتاً این دیگر اِند صحنه بود. دلم میخواست برگردم به فضای تاریک کافه، زیر نور کمسوی لامپ قلمبهای، با دوستم درباره اهمیت زیباسازی مساجد غرغر روشنفکرانه کنیم. همانجا که حداقل چراغی روشن است.
@namakdooon
متولیان قدرتمند
یادداشت دو تن از دوستانم را در مجلهی افکار بانوان حوزوی خواندم. یادداشت آنها دربارهی قرار دوستانهایی که در کافه داشتن و انتهای آن به خواندن نماز جماعت در مسجد ختم شده بود، نوشته شده بود.
هر دوی آنها از وضعیت موجود در آن مسجد گزارشی ارائه کرده بودند، یکی با قلمی جدی و دیگری با طنز. وقتی توصیفات آنها را درمورد مسجد مورد نظر خواندم، به یاد مسجدی که چند وقت پیش رفته بودم، افتادم.
وقت نماز مغرب و عشا بود و من هم کمی عجله داشتم، مهر را از جامهریِ مسجد برداشتم و برای اینکه در زمرهی السابقون قرار بگیرم، در ردیف اول ایستادم؛ اما همین که خم شدم تا مهر در دستم را روی سجاده بگذارم صدایی گفت: اینجا جای فاطی خانمه (با لهجهی قمی بخوانید)، دو قدم آن طرفتر رفتم، باز همان صدا گفت: اینجا هم جای زری خانمه، قدم بعدیِ من رسید به سجادهایی که با کوکهای بزرگی به فرش مسجد پیوست شده بود!
بعد از عبور از آن مانع، همین که خم شدم مهرم را روی زمین بگذارم صدای آشنایی! گفت: جا اعظم خانم وایسادی که!؟
به طرف صدا چرخیدم و گفتم میشه بفرمایید تا کجا جاگذاری شده من تکلیفم را بدانم؟! گفت: صف اول پره.
مهر را برداشته و به صف بعدی رفتم و خدا شاهد است که تا پایان نماز جماعت نه فاطی خانمی آمد نه زری خانمی و نه حتی اعظم خانم؟!
اما همین که نماز تمام شد هم فاطی خانم آمد هم زری خانم هم اعظم خانم لابد. چون گعدهایی صورت گرفت به صرف چای!!
چند وقتی است که در برخی از مساجد شهر شاهد متولیانی هستیم که مسجد را خانهی واقعا شخصی خود میدانند و از حضور هرگونه افراد غریبه، کودک و نوجوان خم به ابرو آورده و استقبال سردی میکنند.
این متولیان عزیز حتی به خودشان اجازه میدهند، هرچه را که در منزلشان اضافه است و دیگر استفاده نمیشود را به مسجد منتقل کنند. غافل از اینکه زیبایی بصریِ مساجد را این وسایل کهنه و زهوار در رفته از بین برده است.
شاید روزی یادداشتی از بقچههای گره خورده که مانند مینهای خوشهای در جای جای برخی از مساجد کاشته شدن هم بنویسم!!
✍🏻 زهرا کبیری پور
#مسجد
@Delneveshteeee
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI