eitaa logo
یادداشت‌💌✍
331 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
97 ویدیو
12 فایل
📚عملکرد بانوان راوی‌شیعه عصر ابناء الرضا(ع) روش‌های آموزش صید مروارید علم زمزمه‌ قلب من بر دین‌حسین علیه‌السلام ره‌آورد پژوهش۲ ✍️نجمه‌صالحی: نویسنده و پژوهشگر، مدرس‌حوزه و دانشگاه سایت شخصی 🌐https://zemzemh.ir/ https://eitaa.com/zemzemh60
مشاهده در ایتا
دانلود
چراغانی با کفش جلو بسته‌ که رویش ازشوره سفیدک زده بود، پاهایش را محکم روی پله های زنگ زده نردبان گذاشت با یک دست تیر چراغ برق را گرفته بود و در دستی دیگر ریسه ها را، با قدم‌هایی قوی و استوار پله های سست و زنگ زده نردبان آهنی را بالا رفت با وصل کردن ریسه‌ها، ترکیبات شربت را دوباره در ذهنش مرور می‌کرد که صدایی نگاهش را به پایین کشاند. _ «تو چرا رفتی بالا می‌گذاشتی یکی از این بچه ریزه میزه‌ها بالا برن تو با این  وزنت ...نردبان خرد میشه!!» با همان خندهٔ پر از مهربانی، نگاهی به او کرد و دوباره به کارش ادامه داد. با بستن آخرین گره، با صدای بلند گفت: «برق را وصل کنید!» بچه‌ها مثل جوجه اردک دنبال هم دویدند تا برق را متصل کنند، کمی گذشت و از دور صدای پسرک جوانی آمد که می‌گفت: «حاجی، برق وصل نمیشه!» نفس بلندی کشید و از پله‌ها پایین آمد، با پشت دست عرق پیشانی بلندش را پاک کرد؛ با چهارسو که در جیبش بود به چندتا پیچ و مهره ضربه زد، تکان تکانش داد، طولی نکشید نورهای رنگی را سقف بلند کوچه کرد. با یک دستش صدای ضبط را زیاد کرد تا مولودی با وسعت بیشتری پخش شود و با دستی دیگر اسپند روی ذغال را تازه کرد. با صدای یاصاحب‌الزمان دیگ بزرگ شربت را بلند کردند و روی میز پذیرایی کنار خیابان گذاشتند. با پارچ لیوان‌ها را پر می‌کردند و دیگ شربت را خالی... پ.ن: به یاد پدرم که سال‌ها برای باشکوه برگزارشدن جشن‌نیمه‌شعبان تلاش کرد. ✍️فاطمه خانی حسینی ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
دستانت... انگار دستان گرمی روی چشمانش آمده و جلوی اشک را گرفته است. سوزش و سنگینی مهمان دیدگانش شده است. در همهمه‌ی مغزش صدای دختر بچه و پیرزن لهجه‌دار گم می‌شود و دلش را پریشان‌تر می‌کند. اما انگار این پریشانی، ناخوشایند نیست!‌ شاید چون سایه‌ای از آن بالا در این هوای گرم و نفس‌گیر او را از سوختن مقابل نور خورشید سوزان غم، محافظت می‌کند! راه که می‌رود کسی زیر شانه‌هایش را گرفته ولی او را نمی‌بیند، دستانش را ندارد، اما حسش می‌کند! انگار در آغوش کسی است که گرمای تنش نیست، حسش می‌کند! او نیست اما، لرزش وجود دخترک را، فقط و‌ فقط، آغوش گرم و جادویی خدا آرام می‌کند و توان راه رفتن، خندیدن، گرییدن، حرف زدن و حتی نفس کشیدن را به او می‌دهد. حضورش را با بند بند وجودی که او داده است دوست می‌دارم. پ.ن: گوشه گوشه این شهر نه، انگار کل دنیا را برایم شاخه گلی از خاطراتت کاشتی تا لبخندی تلخ‌تر از اشک بر لبانم بیاورد! نیستی اما با تمام وجود حست می‌کنم، همیشه دارمت پدر... ✍️فاطمه خانی حسینی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
. همچو کوه تا امروز اگر برای پذیرش مسئولیت جدید تردید داشتم، با پیامکش انگار دلم قرص شد. مطمئنم دعای خیرش همیشه همراهم هست و مثل کوه پشت سرم! 🍃الحمدلله علی کل حال 🍃 ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60