eitaa logo
چهار فصل زندگی
106 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
10 فایل
پند و اندرز و داستانهای کوتاه و آموزنده @eeshg1🍁 @zendegi18 🍁
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆حضرت عباس (علیه السلام) با ماردبن صديف زهير بن قين يكى از ياران دلاور امام حسين (ع ) در كربلا بود، روز عاشورا حضرت عباس (ع ) عازم ميدان بود، زهير نزد آنحضرت آمد و عرض كرد: اى پسر اميرمؤمنان ! مى خواهم حديثى را به ياد تو بياورم . عباس (ع ) فرمود: حديث خود را بگو كه وقت تنگ است . زهير گفت : اى ابوالفضل ! هنگامى كه پدرت خواست با مادرت امّالبنين ازدواج كند، به برادرش عقيل كه نسب شناس بود فرمود: از براى من از بانوئى كه از دودمان شجاع باشد خواستگارى كن ، تا خداوند فرزند شجاعى از او به من بدهد تا بازو و ياور فداكار فرزندم حسين (ع ) گردد، اى عباس ، پدرت تو را براى امروز خواست ، بنابراين در حفظ حرم امام حسين (ع ) كوتاهى نكن . عباس (ع ) با شنيدن اين گفتار، آنچنان پر احساس شد كه با شدّت پا در ركاب اسب نهاد به طورى كه تاسمه ركاب قطع گرديد و فرمود: اى زهير! در چنين روزى مى خواهى مرا تشجيع كنى و نيرو ببخشى ، سوگند به خدا جانبازى خود را آنچنان به تو بنمايانم كه هرگز نظير آن را نديده باشى . عباس (ع ) پس از اين سخن به سوى ميدان دشمن تاخت ، آنچنان به دشمن حمله كرد كه گوئى شمشيرش آتشى است كه در نيزار افتاده است تا اينكه صد نفر از قهرمانان دشمن را كشت . در اين هنگام يكى از سرشناسان دشمن كه به شجاعت معروف بود به نام مارد بن صديف تغلبى كه كلاه خود محكم بر سر داشت و دو زره اى كه حلقه هايش تنگ بود پوشيده بود، سوار بر اسب به ميدان عباس (ع ) آمد، در حالى كه نيزه بلندى در دست داشت ، و نعره او بر سراسر ميدان پيچيده بود، خود را به نزديك عباس رسانيد و گفت : يا غلام ارحم نفسك ، واغمد حسامك ، واظهر للنّاس استسلامك ، فالسّلامة اولى لك من النّدامة . اى جوان ! به خودت رحم كن ، و شمشيرت را در غلاف كن و آشكار تسليم شو، چرا كه سلامتى براى تو بهتر از پشيمانى است . حضرت عباس (ع ) پاسخى به اين مضمون به مارد داد: اى دشمن خدا و رسول ، من آماده نبرد و بلا هستم و با توكّل به خداى بزرگ ، صبر مى كنم چرا كه من پيوند به رسول خدا (ص ) دارم و و برگى از درخت نبوت هستم ، كسى كه در چنين دودمانى باشد هرگز تسليم طاغوت نمى شود و زير پرچم حاكم ستمگر در نمى آيد، و از ضربات شمشير نمى هراسد، من پسر على (ع ) هستم از نبرد با همآوردان ، عاجز نيستم ... سپس رجز خواند و آمادگى خود را در برابر مارد آشكار نمود. يكى از اشعار و رجز او اين بود: لا تجز عن فكل شيى ء هالك حاشا لمثلى ان يكون بجازع اى مارد، استوار باش و بدانكه هر چيزى فانى است ، هرگز مثل من ، بى تابى نخواهد كرد. در اين هنگام مارد نيزه بلند خود را به سوى حضرت عباس حواله كرد، عباس (ع ) نيزه او را گرفت و آنچنان كشيد كه نزديك بود مارد از پشت اسب به زمين در غلطد، او ناگزير نيزه خود را رها كرد و دست به شمشير برد. حضرت عباس (ع ) نيزه مارد را تكان داد و فرياد زد: اى دشمن خدا از درگاه خداوند اميدوارم كه تو را با نيزه خودت ، به درك جهنم واصل كنم . آنگاه عباس (ع ) آن نيزه را در كمر اسب مارد فرود آورد، اسب مضطرب شد و مارد خود را به زمين انداخت و از اين حادثه ، خجالت زده شد، و در لشگر دشمن اضطراب و ولوله افتاد، شمر بر سر لشگر خود فرياد زد: ويلكم ادركوا صاحبكم قبل ان يقتل : واى بر شما، صاحب خود را قبل از آنكه كشته شود دريابيد. يكى از جوانان بى باك دشمن سوار بر اسب موسوم به طاوية شد و خود را به مارد رسانيد، مارد فرياد زد: اى جوان درآوردن اسب طاويه قبل از فرود در هاويه جهنّم ، شتاب كن . آن جوان همين كه نزديك شد، حضرت عباس (ع ) نيزه را بر سينه او كوفت و او را كشت و خود بر اسب طاويه سوار گرديد، در اين هنگام پانصد نفر براى نجات مارد از دست عباس (ع ) به ميدان روانه شدند، از آمدن آنها ذره اى ترس بر دل عباس نيفتاد، هماندم نيزه را بر گلوى مارد فرود آورد كه مارد بر زمين افتاد و گوش تا گوش او بريده شد و به هلاكت رسيد، سپس ‍ آنحضرت بر دشمن حمله كرد، هشتاد نفر از آنها را كشت و بقيه آنها فرار كردند. امام صادق (ع ) در وصف شجاعت عباس (ع ) مى گويد: اشهد انّك لم تهن ولم تنكل واعطيت عاية المجهود. گواهى مى دهم كه تو سستى و ناتوانى نكردى و نهايت تلاش را در برابر دشمن مبذول نمودى . 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نماز_شب ♨️نمازشب در سیره شهدا؛ 💠شهید علی اصغر امینی پور 🔸با برادر پاسدار علی‌اصغر امینی‌پور در پادگان بهشتی کرمان هم دوره بودیم. هر روز صبح که برای نماز بیدار می‌شدم جای او را خالی می‌دیدم و وقتی به مسجد پادگان می‌رفتم او را در حال خواندن نماز می‌یافتم او در گوشه‌ای خلوت کرده بود و الهی العفو الهی العفو می‌گفت. سعی کردم روزهای دیگر زودتر از خواب بیدار بشوم و کم کم فهمیدم حداقل یک ساعت قبل از اذان صبح به پا خاسته و نماز شب به پا می‌دارد. او در عملیات بدر جاودانه شد و طبق وصیت بر روی سنگ قبرش نامش را ننوشتند و تنها نوشته شد: «پر کاهی تقدیم به آستان کبریایی الله.» 📚کتاب سبک زندگی صفحه 111 ‌@eeshg1📍 @zendegi18📍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قصه صحن حضرت زهرا(س) در نجف چیست؟ آیت‌الله سیستانی خواب حضرت زهرا رو می‌بینند و در مورد حاج قاسم صحبت می‌کنند. ‌@eeshg1📍 @zendegi18📍
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 ✍یک مهندس روسی تعدادی از کارگران مسلمان را استخدام کرد. کارگرهای مسلمان موقع اذان کار را ترک کرده و نمازشان را میخواندند. یک روز مهندس متوجه شد که اینها موقع کار نماز میخوانند. مهندس به کارگرها اخطار داد که هر کس موقع کار نماز بخواند آخر ماه از حقوق شان کم میکنم، 🔹بعضی ها از ترس اینکه حقوق شان کم نشود نمازشان را بعد از کار میخواندند و بعضی ها هم در همان وقت معینه میخواندند. آخر ماه شد مهندس روسی به آنهایی که نماز شان را ترک نکرده و در وقت معینه میخواندند بیشتر از حق شان پول داد، بقیه کارگرها اعتراض کردند که چرا به اینها پول بیشتری دادی؟ 🔸مهندس گفت : اهمیت دادن این افراد به نماز شان و چشم پوشی از کسر حقوق شان نشان میدهد که ایمانشان بیشتر از شماست، اینطور آدمها هیچ وقت در کار خیانت نمیکنند همان طور که به نماز شان خیانت نکردند؛ 🔹کسانی به خدا خیانت نکنند به خلق خدا هم خیانت نمیکنند. کارگرانی که اعتراض کرده بودند شرمنده شدند و حتی که کار را رها کردند.  
♨️می‌دونستید دانشمند شهید محسن فخری زاده، کربلا نرفته بود؟! ایشون خیلی دوست داشتن کربلا برن، ولی بخاطر محدودیت‌های امنیتی که داشت نمی‌تونست از کشور خارج بشه و کربلا و مکه نرفته بود. یک بار به حاج قاسم گفته بود امکانش هست، اینقدر تو عراق نفوذ داری، من تا حالا حرم امام حسین (علیه السلام) نرفتم یه بار برم و بیام.. حاج قاسم بهش گفته بود : محال نیست ، اما من موافق نیستم. چون اگر من شهيد بشم جایگزین دارم، ولی تو معادل نداری، هیچ کسی نیست که جاتو پر کنه !!!!! ✍روای: حاج حسین کاجی از شهید گرانقدر فخری زاده شهدا را با صلوات یاد کنید 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆پاداش شايان حاج على شاه بازرگان جمعى از اجله دوستان از مرحوم حاج على شاه حكايت كردند كه : در ايامى كه مال التجاره به مكه معظمه مى بردم ، در بين راه جوانى را كه از گرسنگى و برهنگى مى لرزيد ديدم . بر حالت او ترحم نموده چند قرص نان و يك پيراهن كرباس به وى دادم . بسيار خوشحال شده دعا كرد. بعد از سه سال مال التجاره اى به بيروت بردم . وارد گمرك شده ديدم معطلى دارد. اجناس را گذاشته بيرون آمدم تا براى چند ساعتى غذا خورده استراحتى نمايم . سپس به گمرك براى خلاصى اموال كوشش كنم . وارد بازار شدم . مى گشتم تا جاى مناسبى پيدا كنم . ناگاه شنيدم يك نفر مرا به نام صدا مى زند. پيش رفتم جوانى در نهايت جلال و زيبايى و وقار ديدم . سلام كرديم . دست مرا گرفت و به مغازه اى كه به همان جوان تعلق داشت وارد شديم و نشستيم . منشى و نوكرهاى متعدد مشغول كار و رفت و آمد بودند. چاى و شيرينى آوردند؛ خورديم . سپس جوان گفت : براى چه كار به اين ديار آمديد؟ گفتم : مال التجاره آوردم و در گمرك مى باشد. فورا يكى از شاگردها را صدا كرد و گفت : برويد به رئيس گمرك بگوييد: اين اجناس به ما بستگى دارد؛ هرچه زودتر رسيدگى كنيد و اجناس را مرخص ‍ نماييد. چند ساعتى گذشت . اموال را آوردند. پرسيد: مى خواهيد همين جا بفروشيد؟ گفتم : بله . چند نفر دلال را طلبيد و قلم قلم اجناس را به آن ها داد. به قيمت مرغوب امر فروش نمود. شب شد. با هم ديگر به منزل رفتيم . خانه منظم و دستگاه عالى و غذاى ملوكانه وى از هر تازه واردى جلب نظر مى كرد. شب را با نهايت خوشى و كامرانى به سر بردم صبح به مغازه رفتيم . دلال ها آمدند و اجناس را فروخته ، پول ها را نقد كرد و منفعت زيادى بردم . بسيار خوشوقت شدم . روز را به گردش در شهر و ديدن مناظر عالى و غيره با هم ديگر گذرانده شب به منزل آمديم . تمام اين مدت در فكر بودم كه اين جوان كيست و از كجا با من آشنا شده ؟ ولى بزرگى او مانع بود از سؤ ال حال مى شد. شب راخوابيدم . بامداد اجازه مرخصى خواستم . گفت : نمى شود؛ امشب را هم نزد ما باشيد. گفتم : عاليجناب ، حاضرم . لطف و مرحمت شما بر اين غريب بى نهايت است . لكن چون غريب كور است ، درست بندگى به خدمت شما ندارم . گفت : حق دارى مرا نمى شناسى . آيا يادت هست كه در راه مكه نان و لباسى به فقير برهنه اى دادى ؟ گفتم : آرى ؛ يادم آمد. گفت : من همانم كه دو سال قبل مرا به آن حال ديدى . با يك دنيا تعجب گفتم : خواهش دارم سرگذشت خود را بفرماييد كه باوركردنى نيست . گفت : آرى ؛ راست مى گويى ، ولى بشنو. من در آن ايام در سخت ترين روزهاى زندگانى خود به سر مى بردم و با يك رنج و تهيدستى به مكه مكرمه مشرف شدم . و در همان روزها بود كه تو نيز به من كمك كردى . يك روز خود را به پرده كعبه چسبانيده عرض حاجت به درگاه كريم بى نياز و پروردگار ساز نمودم . گفتم : تو خدايى ؛ غنى على الاطلاق . و من بنده و آفريده تو هستم . آيا سزاوار است كه گرسنه و برهنه شب و روز به سر برم ؟! (بارى ) مال حلال و جاه و جلال از درگاه خداى متعال مساءلت نمودم . در همان عرض حاجت ناگاه مردى روبه روى من آمده گفت : آيا ميل دارى نوكرى بكنى ، به شرط آن كه فقط لباس و خوراك تو را بدهم ؟ گفتم : آرزوى من همين است و ديگر خواهشى نخواهم داشت . با همديگر به منزل ارباب چند دقيقه اى خودم رفتم و در ملازمت او از شهر به شهر در خدمتش كمر بستم . چند روز گذشت يك روز با كشتى سفر كرديم . چون به مقصد رسيديم . از كشتى بيرون آمديم . اسباب را كول حمال داديم و دو عدد چمدان را كه يك لحظه از خود دور نمى داشت به دست من داد. به حمال گفت : از پيش برو و ما را به فلان كوچه و خيابان راهنمايى كن و خودش از عقب حمال ، و من هم دنبال او مى رفتيم . وارد بازار شديم ، ناگاه سقف بازار خراب شد. و بر سر مردم ريخت . ارباب و حمال هم در زير آوار رفتند، ولى به من آسيبى نرسيد، وقت را غنيمت شمرده سرم را زير انداختم و راه ديگر پيش ‍ گرفتم . و ابدا پشت سرم را نگاه نكردم . به مسافرخانه اى رسيدم . داخل شده اطاق گرفتم . لختى در فكر و حيرت فرو رفتم . سپس يكى از چمدان ها را زير و رو كردم . به زحمت قفل را شكستم . زيرا كليد آن در جيب ارباب ، و زير آوار مانده بود. چون چمدان را باز كردم ديدم . به به ! خدا بده بركت ! پر از اسكناس و پول هاى مملكت هاى مختلف . مبلغى پول برداشته به بازار رفتم رخت و لباس تاجرانه خريدم . حمام رفتم پوشيدم . نوكرى هم پيدا كردم ، و همان روز از آن شهر بيرون رفتيم و در بين راه مشغول خريد و فروش و تجارت گرديدم . تا آن كه قضا و قدر ما را به شهر بيروت انداخت . دلم ميل كرد كه اين جا بمانم . با بعضى تجار مشورت كردم . گفتند: اگر پول دارى مغازه فلان تاجر را بخر كه مى خواهند بفروشند. ‌@eeshg1📍 @zendegi18📍 ✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴پیش ثبت نام تورمشهد ویژه دی🔴 🍀تاریخ حرکت ایام عادی دی ماه🍀 ❄️☃️تاریخ حرکت از1 الی 30دی❄️☃️ 🌹فقط ازتهران و قزوین وقم🌹 🍀رفت وبرگشت باقطار6تخته و 4تخته🍀 🌙 2شب و3 روز اقامت🏩 🍽با صبحانه نهار و شام 🍽 💥💥هتل اپارتمان نزدیک حرم💥💥 ✔️تور6تخته 2.150.000تومان 💥 ✔️تور4تخته 2.460.000تومان 💥 ✔️قیمت ها تقریبی میباشد 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 ☎️09109151225 📞09364416673 آیدی👌 @Tabarekhoban تلگرام👇 https://t.me/gahramantor سروش👇 https://splus.ir/1373517 ایتا👇 @gahraman1 @gahraman2