چرخدستیاش را آرام به دنبال خود میکشد. کولهٔ سبک و عکس و نوشتهٔ زیرش که به کوله سنجاق شده توجهم را جلب میکند. به نیابت از فرزند شهیدم آقا محسن.
قلوهسنگهای بزرگ و کوچک، گاهی زیر چرخ میروند و تعادل چرخدستی را به هم میزنند. زن، اما آرام و استوار به حرکت ادامه میدهد.
کوچههای پایانی نجف، پر است از خانههایی که درهایشان به روی زوار باز است و کودکان قد و نیم قدی که پشت سر هم توی کوچهها ایستادهاند و دستمال و آب خنک و خرما تعارف میکنند و چه شیرین از هم سبقت میگیرند برای این پذیرایی با شکوه.
اول صبح است و بساط چای هم فراهم است. میزهایشان را میشویند و استکانها را روی میز میچینند، شکر است که تا کمر، استکانها را پر میکند و بعد چای عراقی...
جیبهایم را پر از شکلات و گلسر کردهام که به بچهها بدهم. به یکی که میدهی بقیه هم با ذوق و شوق دنبالت میدوند.
حس خوبی دارد دیدن خندههای شیرین بچهها، اینطور دویدنشان را اما خیلی دوست ندارم. یک جای کارم انگار میلنگد.
زن چند قدمی جلوتر از من است. کنار دخترکی میایستد، کیسهٔ نه چندان کوچکی را از داخل چرخدستیاش درمیآورد، قدری خم میشود، چند کلمه با دخترک حرف میزند، کیسه را دو دستی به او میدهد، سرش را میبوسد و راه میافتد. لبخند دخترک را میبینم. جنسش متفاوت است. #شیرین اما #عمیق...
کنجکاوم که بفهمم قصه چیست.
چشم چشم میکنم که لابلای جمعیت گمش نکنم.
چند قدم جلوتر دوباره میایستد و همان ماجرا تکرار میشود.
سرعت میگیرم.
سایه به سایه اش میروم.
میایستد، خم میشود.
سرم را جلو میبرم
به لهجه عراقی مسلط است
«ماشاءالله حبيبتي، گلبي
رحم الله والدیچ
ان شاءالله انتی من انصار المهدی (عج)
های شوی شاي و هل، ارید اشارك ابخدمتکم.
الله یحفظکم.»
با خودم میگویم بعضیها انگار برای همه بچههای دنیا مادرند و چه مادری!!!
حس میکنم شکلاتها دیگر دلشان نمیخواهد از جیبم بیرون بیایند. شکلاتهای من، نماد مهربانی من بودند ولی کیسههای چای و هل آن زن، که بهتر بگویم آن مادر، پرِ پرواز بچهها....
#اربعین
#توسعه_حس_مادری
#تمرین_مادری
#مسیر_نور
#مواسات
#زیست_اربعینی
@behtarinbaba