eitaa logo
زندگی مهدوی
330 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
437 ویدیو
3 فایل
🔸زندگی سرشار از آرامش 🔸خانواده ای شاد و موفق👪 🔸مسیری برای بندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی مهدوی
📝 متن کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔖 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 📝 قسمت #اول 👇 📖کتاب سه دقیقه
📝 متن کتاب 🔖 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 📝 قسمت 👇 حتما حتما داستان رو بخونید... واقعا رزق معنویتونه و فوق العاده تاثیرگذار و زیباست. ادامهٔ داستان؛ 🔰البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کارخوبی میکنم که برای مردنم دعا می‌کنم. ♦️ نمی‌دانستم که اهل بیت ما هیچگاه چنین ادعایی نکرده اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه میدانستند. ...خسته بودم و سریع خوابم برد.. 💠نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم. 🔆بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده... از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم و با ادب سلام کردم. ✨ایشان فرمود: با من چه کار داری؟ چرا انقدر طلب مرگ میکنی؟ هنوز نوبت شما نرسیده... 😰فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است ترسیده بودم. ♦️ اما با خودم گفتم: اگر ایشان انقدر زیبا و دوست داشتنی است،پس چرا مردم از او می‌ترسند؟ 🍀میخواستند بروند... که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم من را ببرند.... التماس های من بی فایده بود. ✔️با اشارهٔ حضرت عزرائیل برگشتم به سر جای... و گویی محکم به زمین خوردم.. 🍂 در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم،راس ساعت ۱۲ ظهر بود! هوا هم روشن بود، موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت... 🔵در همان لحظات از خواب پریدم؛ نیمه شب بود.میخواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد میکرد! 🔺روز بعد دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوس‌ها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفتند. ☑️ سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم. 🔶 در مسیر برگشت در یک چهارراه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد... 🔷از سمت چپ با من برخورد کرد! آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و روی زمین افتادم. 🔴 راننده پیاده شد و می لرزید‌😣 🌾 با خودم گفتم:پس جناب عزرائیل بالاخره به سراغم آمد! 🔵به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود و نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد...! ادامه داد.... التماس دعا🌹 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @zendegi_mahdavi