eitaa logo
زندگی پس از زندگانی
76.4هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
6.6هزار ویدیو
165 فایل
هدف از تشکیل این کانال انتقال پست های برنامه زندگی پس از زندگی هست و پست های مرتبط کانون تبلیغاتی پر بازده "اعتماد" در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/3574071380Ca1a252b0f9 مشاوره رایگان تبلیغاتی شما 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
9.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 🔥 اعتراف شیطان به کاری که با شیعیان میکند 👈دیدن این کلیپ رو اصلا از دست ندید 🔸 کانال @zendegi_pas_az_zendegi_tv4 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ انتشارپست‌ثواب‌جاریه‌در‌پی‌دارد🌿
زندگی پس از زندگانی
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🗒 #قـسمت_هشتم سمت چپم را نگاه كردم. ديدم عمو و پسر عمه ام و آقاجان سيد (پد
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🗒 خوب به ياد دارم كه چه ذكری ميگفت. اما از آن عجيب‌تر اينكه ذهن او را ميتوانستم بخوانم! او با خودش ميگفت: خدا كند كه برادرم برگردد. او دو فرزندِ كوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برايش بيفتد، ما با بچه‌هايش چه كنيم؟ يعنی بيشتر ناراحتِ خودش بود كه با بچه‌های من چه كند !؟ كمی آنسوتر، داخلِ يكی از اتاق‌های بخش، يک نفر در موردِ من با خدا حرف ميزد من او را هم ميديدم. داخل بخشِ آقايان، يک جانباز بود كه روی تخت خوابيده و برايم دعا ميكرد. او را ميشناختم. قبل از اينكه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظی كردم و گفتم كه شايد برنگردم. اين جانباز خالصانه ميگفت: خدايا من را بِبَر، اما او را شفا بده. او زن و بچه دارد، اما من نه. يكباره احساس كردم كه باطنِ تمامِ افراد را متوجه ميشوم. نيت‌ها و اعمال آنها را ميبينم و... بارِ ديگر جوانِ خوش‌سيما به من گفت: برويم؟ خيلی زود فهميدم منظورِ ايشان، مرگِ من و انتقال به آن جهان است. از وضعيتِ به وجود آمده و راحت شدن از درد و بيماری خوشحال بودم. فهميدم كه شرايط خيلی بهتر شده، اما گفتم: نه! مكثی كردم و به پسر عمه ام اشاره كردم. بعد گفتم: من آرزوی شهادت دارم. من سالها به دنبال جهاد و شهادت بودم، حالا اينجا و با اين وضع بروم؟! اما انگار اصرار های من بی‌فايده بود. بايد ميرفتم. همان لحظه دو جوانِ ديگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: برويم؟🧐🌍 ادامه دارد...‼️ 🔸 کانال @zendegi_pas_az_zendegi_tv4
هدایت شده از زندگی پس از زندگانی
دعاے زیباے فرج بخوان دعاے فرج را دعا اثر دارد.... 🌹 قرار ما حدود ساعت ۲۲ الی ۲۳ 🌹 🔃منتشر کنیدلطفا🙏 🔸 کانال @zendegi_pas_az_zendegi_tv4
32.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پروفسور یواخیم نیکلای رئیس انجمن شبکه تحقیقات تجارب مرگ موقت آلمان 🔸 کانال @zendegi_pas_az_zendegi_tv4
6.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ✌️ یاد مرگ:-)))))) 📲 حداقل برای یک نفر ارسال کنید 🔸 کانال @zendegi_pas_az_zendegi_tv4
زندگی پس از زندگانی
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🗒 #قـسمت_نهم خوب به ياد دارم كه چه ذكری ميگفت. اما از آن عجيب‌تر اينكه ذهن
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🗒 دهم بی‌اختیار همراه با آنها حركت كردم. لحظه‌ای بعد، خود را همراه با اين دو نفر در يک بيابان ديدم! اين را هم بگويم كه زمان، اصلاً مانند اينجا نبود. من در يک لحظه صدها موضوع را ميفهميدم و صدها نفر را ميديدم! آن زمان كاملا متوجه بودم كه مرگ به سراغم آمده. اما احساس خيلی خوبی داشتم. از آن دردِ شديدِ چشم راحت شده بودم. پسر عمه و عمويم در كنارم حضور داشتند و شرايط خيلی عالی بود. من شنيده بودم كه دو مَلَک از سوی خداوند هميشه با ما هستند، حالا داشتم اين دو مَلَك را ميديدم. چقدر چهرهٔ آنها زيبا و دوست داشتنی بود. دوست داشتم هميشه با آنها باشم. ما با هم در وسطِ يک بيابانِ كويری و خشک و بی‌آب و علف حركت ميكرديم. كمی جلوتر چيزی را ديدم! روبه‌روی ما يک ميز قرار داشت كه يک نفر پشتِ آن نشسته بود. آهسته آهسته به ميز نزديک شديم! به اطراف نگاه كردم. سمت چپِ من در دور دستها، چيزی شبيهِ سراب ديده ميشد. اما آنچه ميديدم سراب نبود، شعله‌های آتش بود! حرارتش را از راه دور حس ميكردم. به سمت راست خيره شدم. در دور دستها يک باغِ بزرگ و زيبا، يا چيزی شبيهِ جنگل‌های شمالِ ايران پيدا بود. نسيمِ خنكی از آن سو احساس ميكردم. به شخصِ پشتِ ميز سلام كردم. با ادب جواب داد. منتظر بودم. ميخواستم ببينم چه كار دارد. اين دو جوان كه در كنار من بودند، هيچ عكس‌ُالعَملی نشان ندادند. حالا من بودم و همان دو جوان كه در كنارم قرار داشتند. جوانِ پشتِ ميز يک كتابِ بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد!📓😥 ادامه دارد...‼️ 🔸 کانال @zendegi_pas_az_zendegi_tv4
هدایت شده از زندگی پس از زندگانی
دعاے زیباے فرج بخوان دعاے فرج را دعا اثر دارد.... 🌹 قرار ما حدود ساعت ۲۲ الی ۲۳ 🌹 🔃منتشر کنیدلطفا🙏 🔸 کانال @zendegi_pas_az_zendegi_tv4