فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
دلیل اصلی رنجش آقایونه چیه🙃🙃🤔🤔
کوتاه و کاربردی👌
ببینید
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
#کلاس_نظم_و_هدف2
#جلسه1_قسمت15
#خانم_محمدی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
دوره آخرالزمان هست و نگه داشتن ایمان مثل نگه داشتن آتش در کف دسته.
من الان میتونم یه تیکه ذغال بذارم کف دستم⁉️⁉️
نه
حتی دانه های اسفند هایی که دود میشه رو هم من نمیتونم بریزم کف دستم نگه دارم چه برسه به اینکه ذغالشو
من قابلمه داغ بشه دستم بخوره، تاول میزنه پس کار سخته ولی شیرینه .
شما روز اولی که میخواستین نظم یک رو انجام بدین براتون سخت بود ولی روزای آخر قشنگ دیگه عادت کردین. چی شد ⁉️⬅️ملکه شد
سریع بلند میشین دستشویی تمیز، رخت خواب تونون مرتب، کیفاتونو مرتب میکنین، وسایلتونو میدونین کجان، از راه که میرسی همه رو تا میکنین، تا کردین چیکار میکنین⁉️ همه رو کنار میذارین بسم الله میگین. ✨✨✨
اصلا دیگه نمیخواد یاد بگیری تو دیگه داری کار رو انجام میدی هرکاری گفتیم یادت میاد انجام میدی.👏👏👏
گفتیم کتاب مفاتیح الحیات آقای جوادی آملی و کتاب سنن النبی رو میخونی دونه دونه عمل میکنین زندگیتون میشه جریان سبک اسلامی
حالا اینارو انجام میدیم بعد که میای این مطالب رو میخونی میبینی پشت زمینه اش اینطوریه
تو اگه ایمانت اینطور باشه باورت این طور باشه این کاری که میکنی بیشتر لذت میبری چی بهش میگن⬅️ میشه #معرفت.
بعضیا میان تقوی رو به جای عمل کردن به امید به خدا به رحمت خدا جایگزین میکنن و این غلطه
فقط اینطوری نیست که ما به رحمت خدا امیدوار باشیم و بعد از خودمون هیچ عملی نداشته باشیم میشه همون مدل برره ای که بهتون گفته بودم
یادتونه نشسته بودن مرداشون فکر میکردن😇 بهشون میگن چیکار میکنین⁉️ میگفتن داریم بیل میزنیم😁 گفتن چجوری⁉️ میگفتن هیچی داریم فکر میکنیم داریم بیل میزنیم .😡
ولی رحمت خدا زمانی هستش که یک ملت یک قوم فرمودند قرآن که میگن هیچ قومی سرنوشتش تغییر نمیکنه غیر از به دست خودشون .
دست خودشون یعنی چی⁉️⬅️ یعنی عمل خودشون
حالا اینجام همینه
رحمت خدا شامل هیچ ملتی نمیشه مگر عملی که اون ملت دارن
مثلاً ملت ما اگر اقتصاد مقاومتی نداشته باشند چی میشن⁉️⬅️ محاصره اقتصادی میشن
ملت ما اگر جلوی آمریکا نایسته خیلی راحت میاد حمله میکنه
مثل یه کسی که میگن اگه سگ طرف شما اومد حالت دفاعی بگیرین سنگ اگر نداری بندازی ولی حالت دفاعی بگیرین دستتو بگیری مثل اینکه بخوای سنگ پرتاب کنی سگ میترسه😎
واکنش نشون میده، دشمن هم همینه حالا تو بحث دشمن شناسی خیلی قضیه بازتر میشه، دشمن اصلی ما شیطان هست بخصوص دشمن زوجیت در آخر زمان.😈👹
ما هر طوری که عمل کنیم بازخوردشم میبینیم
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
💕زندگی عاشقانه💕
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹 #او_را #محدثه_افشاری #قسمت50 🔹 #او_را ... ۵۰ طبق عادت این روزا دم دمای ظهر چشمامو
💖✨💖✨💖✨💖✨💖✨💖✨
#او_را
#محدثه_افشاری
#قسمت51
🔹 #او_را ... ۵۱
درد تو کل وجودم پیچید...
وحشتزده عرشیا رو نگاه کردم!
-ببخشید ترنم...
اما تقصیر خودت بود!
یادت باشه دیگه با کسی بازی نکنی!!
قبل اینکه چیزی بگم پشت پرده ی اشکام محو شد...
-کثافت عوضییییی😭😭😭
جیغ میزدم
گریه میکردم
فحشش میدادم
اما اون رفته بود!
صورتمو گرفته بودم و ناله میکردم...
لباسام خونی شده بود!
شالمو روی زخمم گذاشتم و سعی کردم خونشو بند بیارم...
نیم ساعتی تو حیاط نشستم و گریه کردم.
جرأت رفتن سمت آیینه رو نداشتم😣
از خودم متنفر بودم!
چرا کاری نکردم؟؟
چرا جلوشو نگرفتم؟
چرا...😣
خون تا حدودی بند اومده بود
رفتم سمت ماشین و آیینه رو چرخوندم طرف خودم.
جرأت دیدنشو نداشتم
چشمامو محکم روی هم فشار میدادم،
شوری اشکام،زخممو سوزوند
چشمامو باز کردم...
باورم نمیشد😳😭
عرشیا با صورت قشنگم چیکار کرده بود😭😭😭
زخمی که از بالای گونه تا نزدیک گوشم کشیده شده بود....😭
این تقاص کدوم کار من بود؟؟
سرمو گذاشتم رو فرمون و از ته دل ناله زدم و گریه کردم...!
بیشتر از صورتم،قبلم زخمی شده بود💔
با خیسی ای که روی پام احساس کردم،سرمو بلند کردم...
زخم دوباره سر باز کرده بود و خون ،مثل بارون پایین میریخت.
دوباره شالمو گذاشتم روش...
چشمام از گریه سرخ شده بود،
خط چشمم زیر چشامو سیاه کرده بود
و خون از گونه تا چونمو قرمز...
باورم نمیشد که این صورت،صورت منه😭
این همون صورتیه که عرشیا میگفت "دست ماهو از پشت بسته....!"
هیچی نمیگفتم
هیچی نداشتم که بگم
هیچی به مغزم نمیرسید
تمام این ساعتا رو تو حیاط میچرخیدم و گریه میکردم!
ساعت شش بود!
قبل اومدن مامان و بابا باید میرفتم...
اما کجا؟؟
نمیدونم ....ولی
اگر منو با این صورت میدیدن...😣
ماشینو روشن کردم و راه افتادم!
هرکی که میدید،با تعجب نگام میکرد
این دلمو بیشتر میسوزوند...
حالم خراب بود...
خراب تر از همیشه😭
گوشی رو برداشتم...
-مرجان😭
-چیشده ترنم؟؟😳
چرا گریه میکنی؟؟
-مرجان کجایی؟؟
-تو راه...
گفتم که امشب میخوام برم پارتی!
-مرجان نرو😭
خواهش میکنم...
بیا پیشم😭
-اخه راستش نمیتونم ترنم...
چرا نمیگی چیشده؟؟
-دارم دق میکنم مرجان....
نابود شدم
نابود😭
-خب بگو چیشده؟؟
جون به لب شدم😨
-تو فقط بیا...
میخوام بیام پیشت!😭
-ترنم من قول دادم!
سامی منتظرمه.
نمیتونم نرم!
عوضش قول میدم صبح زود برگردم بیام پیشت!
باشه عزیزم؟؟
-مرجاااان😭
بیا...
من امشب نمیتونم برم خونه
-چی؟؟
دیوونه شدی؟؟
-نمیتونم توضیح بدم
حالم خوب نیست!
-ترنم نگو که شب بدون اجازه میخوای بیای پیشم؟؟
-چرا...بدون اجازه میخوام بیام پیشت
-ترنم تو خودت مامان و باباتو بهتر میشناسی!!
منو باهاشون سر شاخ نکن جون مرجان😳
-مرجان!
میای یا نه...!؟
-اخه....
-باشه...
خوش باشی...👋
"محدثه افشاری"
💞 @zendegiasheghane_ma
💖✨💖✨💖✨💖✨💖✨💖✨💖
#او_را
#محدثه_افشاری
#قسمت52
🔹 #او_را ... ۵۲
گوشیو قطع کردم و انداختم رو صندلی ماشین!
جواب سوالمو گرفتم...
ارزش من برای مرجان...!!
رفتم همونجایی که بعدازظهر میخواستم برم...
بام...
تو یکی از پیچها که از همه خلوت تر بود نگه داشتم....
قطره های اشکم با هم مسابقه گذاشته بودن!!
هنوز صورتم درد میکرد.
چقدر اینجا بوی سعیدو میداد!!
سعید😢
همونی که باعث و بانی تمام این حال بد بود...
اما
نه...!
چه ربطی به سعید داشت؟؟
باعث و بانی این زندگی خودم بودم!
اما
نه...!
منم تقصیری نداشتم...!
پس کی...؟؟
چرا؟
اصلا چرا من به اینجا رسیدم...؟؟
فکرم رفت تو گذشته ها...
از همون اول
تا همین جا که الان ایستادم...!
گوشی داشت زنگ میخورد
حتما مامان یا باباست!
مامانی که تموم دنیاش مدارک و مطب و سفرهای اروپاییشه!
و بابایی که دنیاش خلاصه میشه تو حسابای بانکی و ماشین های جور واجور و سلفی گرفتن تو مطب و....
و من یک وسیله ام برای ارضای غرورشون!
دخترم دانشجوی پزشکیه...
دخترم به چهار زبان مسلطه...
دخترم تو آلمان به دنیا اومده...
دخترم...
دخترم....
دخترم.....
و حالا دختری که برای افتخار خودشون ساخته بودن،
فرو ریخته بود!
شکسته بود...
حتی اگر تا اینجاشم تحمل میکردن
این نشونی که عرشیا تو صورتم کاشت رو مطمئنا تحمل نمیکردن...!
پس من دیگه جایی تو اون خونه نداشتم!
فکرم میچرخید بین آدما تا ببینم کیو دارم،
رسیدم به مرجان!
مرجانی که لذت یه شب پارتی رو به آروم کردن دوست ده سالش نداد!!
شاید واقعا من ارزشی برای وقت گذاشتن نداشتم که همه اینجوری تنهام گذاشتن...!
آخ سرم درد میکرد
حالم بد بود
تپش قلبم شدید شده بود...!
رفتم تو ماشین
آیینه هنوز سمت صندلی من بود😣
صورتم...
صورتم....
صورتم.....😭😭
داشبوردو باز کردم
قرصامو آوردم بیرون...
خوبه!
همشون هستن!
مرسی که حداقل شما تنهام نذاشتید!
آرومم کنید!
یه قرص تپش قلب خوردم
یه مسکن
یه آرامبخش،
یه قرص قلب
یه مسکن
یه ارامبخش
یه قرص قلب
یه مسکن
یه ارامبخش
ارامبخش
ارامبخش
ارامبخش.......
دوباره از ماشین پیاده شدم!
حالم بهتر بود!
چند قدم که رفتم،احساس کردم دارم تلو تلو میخورم...!
جلومو نگاه کردم...
وحشت برم داشت!
یه چیز سیاه جلوم بود!!
پشتمو نگاه کردم...
سنگا باهام حرف میزدن...
درختا دهن داشتن!
ماشینم...شروع به صحبت کرده بود!!
چرا همه چی اینجوری بود؟!
به اون موجود سیاه نگاه کردم...
خیلی دقیق داشت نگام میکرد!!
قدم به قدم باهام میومد....
سرم داشت گیج میرفت...
آدما با ترس نگام میکردن!
گوشیم هنوز داشت زنگ میخورد....
بسه لعنتی!!
بسه!!
دیگه همه چی تموم شد....!!
اون موجود سیاه هرلحظه نزدیک تر میشد...
عرق سرد رو بدنم نشسته بود!!
همه چی ترسناک بود...
همه جا تاریک بود...
پشیمون شده بودم
هیچ چیز از اون سیاهی ترسناک تر نبود!
تا بحال ندیده بودمش!
حتی تو فیلمای ترسناک...
من پشیمونم...
من نمیخوام با این موجود برم...
افتاد دنبالم...
دیر شده بود...😭
خیلی دیر...!!
نفسم...
سرم...
بدنم....
خداحافظ دنیا.....
ادامه دارد....
"محدثه افشاری"
💞 @zendegiasheghane_ma
💖✨💖✨💖✨💖✨💖✨💖✨💖✨💖
#او_را
#محدثه_افشاری
#قسمت53
💟فصل دوم💟
🔹 #او_را ... ۵۳
افتادم رو زمین
و دیگه هیچی نفهمیدم ـــــــــ !
نیم ساعت بعد،
صداهای مبهمی میشنیدم...
نمیفهمیدم چی به چیه!
جون باز کردن چشمامو نداشتم.
تمام بدنم سِر شده بود!
دوباره بیهوش شدم...
احساس کردم زخمم داره میسوزه...
به زور لای چشمامو باز کردم،
داشتم دوباره به خواب عمیقی میرفتم
که درد شدیدی احساس کردم😣
شلنگی که به زور داشتن از توی بینیم رد میکردن ، باعث شد چشمامو باز کنم!
خیلی درد داشت...
از دردش بدنمو چنگ میزدم😭
تمام وجودم از درد جمع شد😖
دوباره چشمامو بستم
و بیهوش شدم...
دفعه ی بعد که چشمامو باز کردم
هنوز گیج و منگ بودم!
به دستم سرم وصل کرده بودن...
مامان و بابا...
وای...
تازه دارم میفهمم ...
من زنده ام😭
اه...
چرا تموم نشد؟؟😩
چرا نمردم؟؟!!
با این فکر اطرافمو نگاه کردم...
خبری از اون موجود سرتاپا سیاه نبود!
مامان اومد جلو،
به چشمام زل زد
-حیف اونهمه زحمت که برات کشیدیم...
بی لیاقت!!
بابا کشیدش عقب،
هیچی نمیگفت اما اخمی که رو صورتش بود پر از حرف بود...!
چشمامو بستم...
وای ...
اونی که نباید میشد،شد...!
کاش مرده بودم😭
در اتاق باز شد و یه نفر با روپوش سفید وارد شد!
قبل اینکه بیاد بالای سرم،
نگاهش چرخید سمت مامان و بابا...
چندثانیه با تعجب نگاه کرد!
-سلام آقای سمیعی!!!😳
بابا هم هاج و واج نگاه میکرد!
-سلام آقای رفیعی😒
وای...همکار بابا بود😭
منو میکشه...
آبروشو بردم!!
-شما؟اینجا؟
برای ویزیت بیمار تشریف آوردین؟؟😳
بابا نگاهشو انداخت پایین!
-نه!
دکتر یکم مِن و مِن کرد و وقتی دوهزاریش افتاد،
سعی کرد مثلا جو رو عوض کنه و شروع به احوال پرسی و خوش و بش کرد...!
آخه کدوم احمقی منو رسونده بود بیمارستان؟؟😭
دکتر اومد بالای سرم...!
-سلام دخترم😊
بهتری؟
جوابشو ندادم و صورتمو برگردوندم...
-آخه چرا این کارو کردی؟؟
باز هیچی نگفتم
اما تو دلم جوابشو دادم!
اخه به تو چه؟؟
مگه تو از درد من خبر داری؟؟😒
-خودت قرصا رو خوردی یا به زور بهت خوروندن؟؟
این چه سوالی بود!!؟؟😒😏
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم
-خودم 😒
-پس این زخم رو صورتت برای چیه؟؟
این که دیگه فکرنکنم کار خودت باشه!!
وااااای تازه یاد زخم صورتم افتادم😣
اگه سالمم پام برسه خونه،
بی برو برگرد بابا خودش خفم میکنه😭
خدا لعنتت کنه عرشیا😭
"محدثه افشاری"
💞 @zendegiasheghane_ma
💖✨💖✨💖✨💖✨💖✨💖✨💖
#او_را
#محدثه_افشاری
#قسمت54
🔹 #او_را ... ۵۴
دستمو بردم سمت زخمم،
بخیه شده بود😢
ترجیح دادم دیگه حرفی نزنم و چشمامو ببندم...
دکتر یکم معاینم کرد و مامان و بابا رو نگاه کرد...
-جسارت نباشه دکتر!
شما خودتون استاد مایید!
حتما حالشو بهتر از من میدونید،
اما با اجازتون بنظرمن باید فعلا اینجا بمونه.
بابا یکم مکث کرد و با صدای آروم گفت
-ایرادی نداره
بمونه!
بعدم به همراه دکتر از اتاق خارج شدن.
لعنت به این زندگی...!
نگاهمو تو اتاق چرخوندم،
خبری از کیف و گوشیم نبود!
تازه یادم افتاد که همشون تو ماشین بودن!
وای ماشینم!!
درش باز بود😣
یعنی اون احمق وظیفه شناس،حواسش به ماشینمم بوده یا فقط منو آورده تا بیشتر گند بزنه به زندگیم؟😒
ساعتو نگاه کردم،
عقربه ی کوچیک روی شماره ی نُه بود!
یعنی صبح شده؟؟😳
یعنی دوازده ساعت گذشت؟؟
اگر اون احمق منو نمیرسوند الان دوازده ساعت بود که همه چی تموم شده بود!!
چشمامو بستم و یه قطره ی گرم از گوشه ی چشمم سر خورد و رفت تو موهام...
هنوز سرم درد میکرد...
این بار باید کاری کنم که هیچکس نتونه برم گردونه!
هیچ فضولی نتونه تو این زندگی مسخرم دخالت کنه!
اما اگر پام به خونه برسه،
نمیدونم چه اتفاقی بیفته!
باید قبل از اون یه کاری کنم!
چشمامو باز کردم
و به در نگاه کردم!
فکر نکنم فرار از اینجا خیلی سخت باشه!
اما باید صبر کنم تا مامان و بابا خوب دور بشن!
تو همین فکر بودم که یه پرستار اومد تو اتاق،
یه آمپول به سرمم زد و رفت بیرون!
چشمام سنگین شد...
و پلکام مثل اهن ربا چسبید به هم...😴
ساعت سه چشمامو باز کردم.
گشنم بود...
اما معدم بعد از شست و شو اونقدر میسوخت که حتی فکر غذا خوردنو از کلم میپروند!
دیگه سِرم تو دستم نبود.
سر و صدایی از بیرون نمیومد!
معلوم بود خلوته!
الان!
همین الان وقتش بود!
آروم از جام بلند شدم.
سرم به شدت گیج میرفت...
درو باز کردم و داخل راهرو رو نگاه کردم.
خبری از دکتر و پرستار نبود...
سریع رفتم بیرون و با سرعت تا انتهای راهرو رفتم.
سرگیجه امونمو بریده بود😣
داخل سالن شلوغ بود،
قاطی آدما شدم و تا حیاط بیمارستان خودمو رسوندم.
احساس پیروزی بهم دست داده بود!
داشتم میرفتم سمت خروجی بیمارستان که یهو وایسادم!!
لباسام!!😣
با این لباسا نمیذاشتن خارج بشم!!
لعنتی😭
چجوری باید برمیگشتم داخل و لباسامو میاوردم؟!
بازم چشمام شروع به باریدن کردن...
چشمام سیاهی رفت و یدفعه نشستم رو زمین!
-خانوم😳
چیشد؟؟
سرمو گرفتم بالا...
نور آفتاب نمیذاشت درست ببینم!
چشمامو بستم
-تورو خدا کمکم کن😭😭
"محدثه افشاری"
💞 @zendegiasheghane_ma
💖💫💖💫💖💫💖💫💖💫💖
#همسرداری👇👇👇
💗 زن #مطیع قدرتمند:
❤ باید شوهرتان را کشف کنید.😎
سه دسته وجود دارد:
1. شکمی: اگر غذا نباشد ناراحت می شود و غذا برایش خیلی مهم است.
2. شهوتی
3. شخصیتی: وفاداری زن، کدبانو بودن زن، مقبول بودن زن در بین #مادر و خواهرش برایش مهم تر است. اگر #غذا آماده نباشد خیلی ناراحتی نمی کند.
💙 زن ضعیف به شوهرش می گوید:
به مادرت بگو فلان!😵
به خواهرت بگو فلان!😲
انصاف داشته باشید. هرآنچه برای خودتان می پسندید برای دیگران هم بپسندید. اگر از پدر و مادرتان ایراد بگیرند وح توهین کنند خوش تان می آید؟😕
❤ مرد ها، زن هایی که به مادرشان احترام می گذارند را خیلی می پسندند.😍
💙 زن باید " واقیه " باشد. یعنی تقوای مردش را بالا ببرد. چطور؟
اول روی نمازش کار کنید. بنشینید فکر کنید که برای بهبود وضعیت نمازش چه کار می توانید انجام دهید.
📎 یک راه حل خوب:
در #قنوت #نماز تان دعایش کنید.
بگویید: خدایا این مرد را محبوب خودت کن.😌
💞 @zendegiasheghane_ma
#ایده_سفره_آرایی
#تزیین_برنج_با_رنگهای_مختلف
- رنگ قرمز
برای داشتن رنگ قرمز یک چغنر تازه سرخرنگ لازم است . آن را خوب می شوییم و پوست می کنیم و بخارپزمی کنیم .گ به دست آمده پس از سرد شدن برای تزیین آماده است .سعی کنید اب کمی در ته ظرف باقی بماند.
- رنگ سبز
اگر چند برگ تازه اسفناج را اگر اندکی حرارت دهیم برای کار تزیین و رنگ آمیزی آماده است .آب به دست آمده را از برگ جدا کنید.
- رنگ بنفش
یک برگ کلم قرمز را در یک ظرف مناسب گذاشته و با ریختن مقدار کمی آب روی آن و حرارت دادن، رنگ بنفش به دست می آید.
- رنگ نارنجی
از یک هویج خوشرنگ با اضافه کردن کمی آب و دادن حرارت و بخار لازم می توان رنگ نارنجی را به دست آورد.
💞 @zendegiasheghane_ma
💖💫💖💫💖💫💖💫💖💫💖💫💖
🌸 #آقایان_بدانند
🍂 مقدار کاری که زن انجام میدهد، مهم نیست. مشکل از آنجا شروع میشود که زن احساس میکند کسی به او توجهی ندارد.
👈 وقتی مردها یاد میگیرند که چگونه باید به احساسات و نیازهای عاطفی همسرشان توجه کنند، زنها نیز احساس آرامش خواهند کرد و از زندگی مشترکشان لذت خواهند برد.
✅ وقتی زنی از زندگیاش لذت میبرد و قدر زحمات شوهرش را میداند، مرد نیز دیگر در کمک به همسرش از چیزی دریغ نمیکند و از اینکه میتواند نیازهای همسرش را برآورده کرده و او را خوشحال کند، لذت میبرد.
✍اینم یه پست برای آقایون احتمالی در کانال😉 همش به خانمها گفتیم حالا یه تلنگر برای آقایون
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
💞 @zendegiasheghane_ma