✨خدایا...!
من گمشده دریای متلاطم روزگارم
و تو بزرگواری!
✨خدایا!
تا ابد محتاج یاری تو
رحمت تو
توجه تو
عشق تو
گذشت تو
عفو تو
مهربانى تو...
و در یک کلام "محتاج توام"...
دعای هر روز
اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً
✨خداوندا...
💠آخر و عاقبت کارهاے ما را ختم به خیر کن
آرامش نصیب لحظه هاتون
شبتون مهدوی
💞 @zendegiasheghane_ma
#تقویم_شیعه
✴️ تقويم نجومىشنبه
👈11. اسفند۹۷
👈2 مارس2019
👈24جمادی الثانی1440
🔮شنبه ۱۱اسفندماه۱۳۹۷🔮
💑 مباشرت و انعقاد نطفه
برای مباشرت دستوری وارد نشده است.
🙏🏻 وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد .
💠 روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
💞 @zendegiasheghane_ma
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
ما از این خیمہ
تمنــاے تو داریم حسین
از همین جا سر
سوداے تو داریم حسین
هوس ڪرب و بلا
هسٺ بہ دل بسم اله
چشم امیــد بہ
امضاے تو داریم حسین
السلام علیک یا ثارالله
@zendegiasheghane_ma
مهرتو را خدا
به گل و جانمان سرشت
دنیای درکنارتو
یعنی خود بهشت
باید زبانزد
همه دنیا کنم تو را
باید که مشق
نام تو را تا ابد نوشت
✋سلام مهدی جان
صبحت بخیر آقای من
💞 @zendegiasheghane_ma
اصلا به اینجای اسفند که می رسد،
باید بزنی سر شانه خودت،
که این همه فکر و خیال و
دوندگی را رها کن!
بیا برویم نفس بکشیم؛
بوی بهار می آید.
هرچند که هیچ کس هم نمی داند
به این روزها که می رسیم،
چرا کارها بیشتر می شود
و استرس سرازیر.
ولی باید بزنی سر شانه خودت،
که هرسال که حرص خوردی چه شد و کجای دنیا را گرفتی.
بیا برویم کمی نفس بکشیم!
می دانی!
اصلا همه مزه بهار
به روزهای قبل از آمدنش است.
به بویش،
به آفتابش که هنوز رمق ندارد.
خودش لطفی دارد و انتظار آمدنش لطفی دیگر.
آخ آخ که چقدر می شود از بهار نوشت..
همه چیز را کنار بگذار؛
بیا برویم کمی نفس بکشیم؛
بوی بهار می آید! 🌹🌿
سلام اولین روز هفته تون بخیر
زندگیتون شاد دلتون لبریز از عشق خدا
@zendegiasheghane_ma
#سیاستهای_زنانه
🔹خانومایی که مرداشونو تشویق میکنن،
عشق همسرشونو قوی تر میکنن
🔹مردا فرق بین تشویق واقعی و بی خودی رو درک میکنن
پس حتما در خلوتتون به عشقتون بگین که بینظیره😍
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💜💜🌹💜💜🌹💜💜🌹
#همسرداری
#به_همسرت_بگو_چشم
🔴مگر ما خدمتکار هستیم که چشم بگوییم؟😠
❣خانم ها بدانند که چشم گفتن درمقابل شوهر یک نوع مدیریت شما در دل همسر است.
💖اگر شما بخواهید شوهرتان را اسیر محبوب خودتان کنید. استفاده از کلمۀ چشم معجزه می کند.
💚چشم از زبان بیرون می آید و شما را روی چشم شوهرتان می گذارد. این تعابیر شاعرانه نیست.
تبعیت زن، خدمت هنرمندانه به خویش است.
💛آنها که جلوی شوهر، سینه سپر می کنند و از شوهرشان تبعیت نمی کنند، الان چه جایگاهی در مقابل همسرشان دارند؟
💔آیا از گفتگو با آنها لذت می برند؟
💝با این کار، جایگاه خانم ها پایین نمی آید بلکه چشم گفتن به همسر یعنی:
❤️"حفظ اقتدار مرد
❤️" بالا بردن جایگاه زن
✍یادتون نره تو زندگی مشترک دنبال معامله و چرتکه انداختن نباشیم هدف ما رضای خداست طرف معامله مون هم خداست🌹
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
#کلاس_نظم_و_هدف2
#جلسه3_قسمت24
#خانم_محمدی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
ميدونيم غذای داغ ♨️خوردن مکروهه، خوب نخور⛔️
🤔😱چرا برای بچه ات فوت میکنی،⁉️ با عشق میگی مامان جون بیا پوف بخور، فوت کردی تمام دی اکسید کربن رو فرستادی توی غذای بچه😳.
ما با رفتار و عملکردمون همه اینها رو به بچه هامون یاد میدیم. يادمون باشه⬅️ ما بلوغ عقلی رو تو مراحل رشد و دوره های رشد به بچه مون میتونیم آموزش بدیم،
💑 پدر و مادر در حد آموزش، آموزش عملی.
یادتونه بهتون گفتم پدر و مادر هر کاری بکنن، بچه به دست مادر و پدرش نگاه میکنه بچه تو دوره دبستان هنوز ارتزاقش از خانواده
دوره دبيرستان ارتزاقش از مدرسه میشه، ولی تو دوره دبستان و راهنمایی هنوز از خانواده میگیره،
پس این مهمه که تو خانواده آداب اسلامی رعایت بشه⬅️ سفره پهن کردن، نماز خوندن، دیدار با علما، مثلاً میگه من بچه ام اینطور بشه،
شما دیدار با علما تو خونه تون دارید مثلاً ماهی یک بار میری پای منبر یه عالمی میشینی دو تا کلمه یاد میگیری یه دو تا کار بکن
نماز جمعه میری؟ مسجد میری؟ بچه ات اصلا شکل و شمایل مسجد رو دیده؟ امام رضا(علیه السلام ) رو رفتی اینا همش اون آداب هاست.
میری حرم میخوای زیارت بکنی بچه میبینه مامانش از در مسافرخونه که به سمت حرم میره و میاد مغازه ها رو نگاه میکنه که سوغاتی چی بخرم
ولی مامان نميگه داریم میریم حرم سرمون بندازیم پایین این ذکر رو بگیم، آداب رو به بچه ها یاد نمی دن خب بچه هم که بزرگ میشه همون طور مثل خودمون میشه دیگه. چه توقعی داریم
یا توی حرم، بچه رو بزاریم بازی بکنه یه محیط با نشاط بدونه، بچه میگه از اول مامانم میگه بشین بغل من، من قرآنم تموم شد میریم، مفاتيح تموم شد میریم، بچه میگه هر چی قرآن و مفاتيحه نخواستم دیگه،
چون نمی دونیم به سن بچه چه جوری باید آداب رو بهش یاد بدیم
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
💕زندگی عاشقانه💕
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕 #خانه_تکانی #خانه_تکانی_دل_جسم_خانه #روز12 سلام امروز جمعه است اول از همه یادمون باش
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜
#خانه_تکانی
#خانه_تکانی_دل_جسم_خانه
#روز13
سلام علیکم
دل❤️ منزل💙 جسم💚
روز #سیزدهم
❤️بعضی وسایل وقتی کوچکترین لک روش بیفته سریع باید بشورید ولی بعضی دیگه اصلا نشان داده نمیشه . بعضی آسیب های روحی که با گناه بهمون وارد میشه نشان داده نمیشه و به فکر پاک کردنش نیستیم .
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💙 امروز بعضی وسایل کمک کننده در آشپزخانه را تمیز کنیم؛
دم کنی، دستگیره ها، زیر قابلمه ای، سفره، دستکش، پیش بند، کیسه سبزی، زیر سفره ای، حوله و موارد مشابه
💙💙💙💙💙
💚 امروز میوه به را بشناسیم و به شکل های مختلف، استفاده بکنیم؛ چای، خورشت، دانه آن برای درمان، میوه خشک، آبمیوه.
💚💚💚💚💚
@jalasaaat
خانم #محمدی
@zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#بدون_تو_هرگز #قسمت22 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت بیست و دوم:علی زنده است 🍃ثانیه ها به انداز
#بدون_تو_هرگز
#قسمت23
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🌹قسمت بیست و سوم:آمدی جانم به قربانت
🍃شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود ... اونقدرک اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه ... منم از فرصت استفاده کردم... با قدرت و تمام توان درس می خوندم ...
ترم آخرم و تموم شدن درسم ... با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد ...
التهاب مبارزه اون روزها ... شیرینی فرار شاه ... با آزادی علی همراه شده بود ...
🍃صدای زنگ در بلند شد ... در رو که باز کردم ... علی بود ...
علی 26 ساله من ... مثل یه مرد چهل ساله شده بود ... چهره شکسته ... بدن پوست به استخوان چسبیده ... با موهایی که می شد تارهای سفید رو بین شون دید ... و پایی که می لنگید ...
🍃زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن ... و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود ... حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود ... و مریم به شدت با علی غریبی می کرد ... می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود ...
🍃من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم ... نمی فهمیدم باید چه کار کنم ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم ...
🍃دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو ...
- بچه ها بیاید ... یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم ... ببینید ... بابا اومده ... بابایی برگشته خونه ...
🍃علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوم مون دختره ... خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم ... مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید ... چرخیدم سمت مریم ...
- مریم مامان ... بابایی اومده ...
🍃علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم ... چشم ها و لب هاش می لرزید ... دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم ... چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... صورتم رو چرخوندم و بلند شدم ...
- میرم برات شربت بیارم علی جان ...
🍃چند قدم دور نشده بودم ... که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی ... بغض علی هم شکست ... محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد ...
من پای در آشپزخونه ... زینب توی بغل علی ... و مریم غریبی کنان ... شادترین لحظات اون سال هام ... به سخت ترین شکل می گذشت ...
🍃بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد ... پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن ... مادرش با اشتیاق و شتاب ... علی گویان ... دوید داخل ... تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت ... علی من، پیر شده بود ...
🎯 ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
#بدون_تو_هرگز
#قسمت24
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🌹قسمت بیست و چهارم:روزهای التهاب
🍃روزهای التهاب بود ... ارتش از هم پاشیده بود ... قرار بود امام برگرده ... هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود ...
خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن ... اون یه افسر شاه دوست بود ... و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت ... حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم ...
علی با اون حالش ... بیشتر اوقات توی خیابون بود ... تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده ... توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد... پیش یه چریک لبنانی ... توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود ...
🍃اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد ... هر چند وقت یه بار ... خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد ... اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود ...
🍃و امام آمد ... ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون ... مسیر آمدن امام و شهر رو تمییز می کردیم ... اون روزها اصلا علی رو ندیدم ... رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام ... همه چیزش امام بود ... نفسش بود و امام بود ... نفس مون بود و امام بود ...
🎯 ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
#بدون_تو_هرگز
#قسمت25
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🌹قسمت بیست و پنجم:بدون تو هرگز
🍃با اون پای مشکل دارش، پا به پای همه کار می کرد ... برمی گشت خونه اما چه برگشتنی ... گاهی از شدت خستگی، نشسته خوابش می برد ... می رفتم براش چای بیارم، وقتی برمی گشتم خواب خواب بود ... نیم ساعت، یه ساعت همون طوری می خوابید و دوباره می رفت بیرون ...
🍃هر چند زمان اندکی توی خونه بود ... ولی توی همون زمان کم هم دل بچه ها رو برد ... عاشقش شده بودن ... مخصوصا زینب ... هر چند خاطره ای ازش نداشت اما حسش نسبت به علی ... قوی تر از محبتش نسبت به من بود ...
🍃توی التهاب حکومت نوپایی که هنوز دولتش موقت بود ... آتش درگیری و جنگ شروع شد ... کشوری که بنیان و اساسش نابود شده بود ... ثروتش به تاراج رفته بود ... ارتشش از هم پاشیده شده بود ... حالا داشت طعم جنگ و بی خانمان شدن مردم رو هم می چشید ... و علی مردی نبود که فقط نگاه کنه ... و منم کسی نبودم که از علی جدا بشم ...
🍃سریع رفتم دنبال کارهای درسیم ... تنها شانسم این بود که درسم قبل از انقلاب فرهنگی و تعطیل شدن دانشگاه ها تموم شد ... بلافاصله پیگیر کارهای طرحم شدم ... اون روزها کمبود نیروی پزشکی و پرستاری غوغا می کرد ...
🎯 ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
#بدون_تو_هرگز
#قسمت26
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🌹قسمت بیست و ششم: رگ یاب
🍃اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه ... رفتم جلوی در استقبالش ... بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم ... دنبالم اومد توی آشپزخونه ...
- چرا اینقدر گرفته ای؟
🍃حسابی جا خوردم ... من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال!! ... با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش... خنده اش گرفت ...
- این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟ ...
- علی ... جون من رو قسم بخور ... تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ ...
🍃صدای خنده اش بلندتر شد ... نیشگونش گرفتم ...
- ساکت باش بچه ها خوابن ...
🍃صداش رو آورد پایین تر ... هنوز می خندید ...
- قسم خوردن که خوب نیست ... ولی بخوای قسمم می خورم ... نیازی به ذهن خونی نیست ... روی پیشونیت نوشته ...
🍃رفت توی حال و همون جا ولو شد ...
- دیگه جون ندارم روی پا بایستم ...
🍃با چایی رفتم کنارش نشستم ...
- راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم ... آخر سر، گریه همه در اومد ... دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم ... تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن...
- اینکه ناراحتی نداره ... بیا روی رگ های من تمرین کن ...
- جدی؟
🍃لای چشمش رو باز کرد ...
- رگ مفته ... جایی هم که برای در رفتن ندارم ...
🍃و دوباره خندید ... منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش ...
- پیشنهاد خودت بود ها ... وسط کار جا زدی، نزدی ...
🍃و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم .
🎯 ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
سلام.اینم کیک من برای💞 میلاد خانم فاطمه الزهرا(س) 💞؛ و مصادف شدن تولد مادرم با روز مادر بود.
مامانم حسابی غافل گیر شد.😊☺️
✍مربوط به روز میلاد خانم فاطمه زهرا(س) دوستان کارهاشون مربوط به همون موقع است🌹
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
هدیه روز #مادر یکی اعضا برای مادر گلشون شون هم از هنر زیباشون استفاده کردند هم به اقتصاد خانواده کمک کردند🌹🌹
💞 @zendegiasheghane_ma
🌸خُدایا
هر شب نورۍ
از وجود نورانيت را
✨بر قلوب تاريڪ ما بتابان
و باحرارت عشق و معرفت خويش
قلبهاۍ خستہ و يخ زده مارا
🌸گرمۍ بخش
و قلوب مارا اِحیا بفرما
✨شبتون
لبریز از عـشق خُدایۍ
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹
#حسیـن_جان❤️
⚜منتٺ هسٺ همیشہ بہ سر نوڪرها
✨هسٺ سوے حـرمِ تو نظرِ نوڪرها
⚜آرزوے دلِ ما این شده، بین حرمٺ
✨سالے یڪبار بیفتد گذرِ نوڪرها
صلی الله علیک یا اباعبدالله
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹
🔷🔸
امام مهدی(عج)
منم که زمین را از عدالت لبریز می کنم.
أنَا الَّذی أملاها عَدلا🔆
📚بحارالانوار، ج۵۲، ص۲
💞 @zendegiasheghane_ma
#نکته_های_ناب_ارتباطی
گفتم : مادرشوهرم زن مومنیه اما دوست ندارم ببینمش دلم ازش سیاه شده، بهش فکر می کنم حالم بد میشه...
🍃گفت :از ایشون اذیت شدید،
ایشون حتما جزای کارهاشون رو به زودی می بینند و تا شما ازشون راضی نباشید نمیتونند قدم از قدم بردارند.
گفتم : اینقدر توی دلم فحش شون میدم،
هر کجا هم بتونم پشت سرش میگم منو چه اذیت هایی کرده...
🍃گفت : چه بد معامله ای با خودتون میکنید!
اینها گامهای شیطانه ،
دلتون رو با این کینه و نفرت از خدا دور می کنید.
گفتم : ای بابا چی میگید شما، اینقدر دلم پره که اینها توش گمه!!
🍃گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند :
ناسزاگفتن به مؤمن فسق است و جنگيدن با او كفر و خوردن گوشت او (غيبت كردن از وى) معصيت خداست.
سِبابُ المؤمِنِ فُسوقٌ و قِتالُهُ كُفرٌ و أكلُ لَحمِهِ مِن مَعصيَةِ اللّه؛
(بحار الأنوار، ج 75، ص 148، ح 6 - منتخب ميزان الحكمة، ص 264)
#خطوات_الشیطان
💞 @zendegiasheghane_ma
15130988285820l1XDxuon2EUVf8SpvaKk7NMRFirOPgj.mp3
18.45M
#صوتی
خانم #همیز
برنامه آفاق
آرامش در زندگی مشترک
💞 @zendegiasheghane_ma