به نام خداوند دلهای پاک
که نامش بود در دلت تابناک
به نام کسی که تو را آفرید
سرآغاز عشق است و نور و امید
به نام نامی الله دفتر امروز را میگشاییم و از او مدد میجوییم
بسم الله الرحمن الرحیم🌹🌹🌹🌹
@zendegiasheghane_ma
سلام_اربابم✋️
🌸پر مے ڪشد دلم بہ هواے حرمِ حسین
🌿دارم بہ اشتیاقِ شما مےپرم حسین
🌸خورشید از حوالےِ گنبد طلوع ڪرد
🌿صبح اسٺ و باز نام تو را مےبرم حسین
#صبحم_بنام_شما☀️
@zendegiasheghane_ma
#نیایش_صبحگاهی
🌺 🍃 🌺
خدای مهربانم🙏
تورا سپاس که زیباییهای آفرینش را ،
برای ما برگزیدی و مواهب پاک خود را،
به سویمان روان داشتی ...🌺🍃
سپاس تو را که درِ تمامی نیازهای ما
را از غیر خود ببستی.
مهربانا !🌺🍃
دستان نیازمندمان خالی به سویت بلند شده
آنها را از نعمت، رحمت و لطفت پر کن ...
دل نا آراممان را آرام کن ای آرامش دهندهی
دلهای بیقرار 🙏
و در این روز دو شنبه گرفتاریهای ما را
برطرف بفرما🙏
و نور ایمانت را در قلب ما منور بفرما✨🙏✨
ما را زیر سایه خودت قرار ده و باران
رحمتت را بر ما ببار 🙏
آمیـــن یا اَرْحَمَ الرّاحِمین 🙏
ای مهربان ترین مهربانان 🙏
@zendegiasheghane_ma
#انرژی_مثبت
دنیا متعلق
به آدمایی هست
که صبح ها با یک عالمه
آرزوهای قشنگ بیدار میشن.
امروز از آن توست
پس با اراده ت معجزه کن.
روزتون پُر از انرژی 🌺
@zendegiasheghane_ma
#همسرداری
آیا می خواهید برای شوهرتان همسر خوبی باشید؟ 👇چند نکته ساده ولی مهم است که به آن اشاره می كنیم . می توانید با انجام این کارها مطمئن شوید که گامی مهم در جهت بهبود زندگیی زناشویی تان بر داشته اید.
هنر زن بودن
به شوهر خود اطمینان کنید
به شوهرتان اطمینان کنید، اگر شما به او اطیمنان نکنید، چه کسی به او اطمینان خواهد کرد؟ دیر یا زود به زحمت می افتید وقتی به او اطمینان می کنید به او قدرت می دهید. پشتیبان و مشوق او باشید.
وقتی به شوهر تان اطمینان می کنید، به او قوت قلب می دهید.
قبل از این که تشنه شوید چاه آبی حفر کنید
ممکن است روزی شوهرتان کارش را از دست بدهد، ممکن است روزی برسد که نتواند کار کند. به او کمک کنید تا وقتی جوانتر است و نیروی بیشتری دارد، بیشتر کار کند. او را تشویق کنید که از هدف هایش جلوتر برود. البته گفتم تشویق کنید، غرولند نکنید. تکرار می کنم تشویق کنید، نق نزنید.
خدا را شکر کنید که به شما شوهر رمانتیکی داده است
اگر احساس کردید هر سالی که می گذرد رفتار شوهرتان با شما رمانیتک تر و عاشقانه تر می شود تعجب نکنید. ممکن است تحت تأثیر تماشای فیلم ها، خواندن کتاب و یا داشتن دوستان و یا هر چیز دیگری باشد. از او در همه زمینه ها و همه شئونات زندگی یک قهرمان بسازید.
با او همراه شوید. یار و یاور و شریک رۆیاهای او باشید. اجازه ندهید موانع روانی و سد و بندها بر سر راه شما سبز شوند. با هم حرف بزنید، باتفاق راه بروید. فکر کنید. بفهمید، بیندیشید و استدلال کنید.
دوست او شوید. بگذارید تا دنیای شما شود. هوشمندانه با او حرف بزنید. از او سۆال کنید، باز هم بپرسید. کاری کنید که فکر کند.
بر مهارت های گوش دادن خود بیافزائید. گوش شنوا پیدا کنید. مشاور او شوید.
همه ما در زندگی هدفی را جستجو می کنیم تا به شادی برسیم. من با اطمینان می گویم که خوشبختی شما بدست خود شماست. اگر جز این فکر کنید هرگز به خوشبختی نمی رسید.
اگر می خواهید شوهرتان را خوشبخت تر کنید. ابتدا خودتان را شاد کنید. اگر زن خانه دار هستید از کارکردنتان در منزل لذت ببرید. اگر در بیرون از منزل کار می کنید از کار بیرون خود لذت ببرید. اگر می خواهید شوهرتان را شاد کنید، ابتدا باید خودتان شاد باشید.
علاقه ای که به کار او نشان می دهید بسیار مهم و تعیین کننده است. وقتی به کار او علاقه نشان می دهید، خود به خود خوشحال می شوید. شوهرتان هم از کارش خوشحال می شود. از داشتن همچون زنی مثل شما هم شاد می شود.توجه داشته باشید وقتی کسی از کاری که می کند راضی باشد، کار، دیگر تنها کار باقی نمی ماند. کار، مفرّح و شادی بخش می شود.
به این موضوع فکر کنید و درباره اش با هم حرف بزنید. در پایان بر میزان شادی خود می افزائید. زوج خوشبخت تری می شوید.
زن خوب کسی است که پشه ها را شخصاً بکشد، مسایل جزیی و بی اهمیت را حل و فصل کند و بعد از شوهرش بخواهد که به جنگ ببرها برود و آن هم تنها بعد از زمانی که به قدر کافی استراحت کرده است
وقتی شوهرتان به منزل می آید
وقتی شوهرتان از سرکار به خانه می آید، به خاطر شادی خودتان هم که شده بدخلقی را کنار بگذارید. چیزی از این مهم تر نیست که با تبسّمی از او استقبال کنید، فنجان قهوه ای به او بدهید و در دل خدا را شکر کنید که او به خانه برگشته است. به جای طرح مسایل جزیی و بی اهمیت و به جای این که از مشکلات روز خود شکایت کنید بکوشیدکه این مسایل را شخصاً حل و فصل نمائید.
زن خوب کسی است که پشه ها را شخصاً بکشد، مسایل جزیی و بی اهمیت را حل و فصل کند و بعد از شوهرش بخواهد که به جنگ ببرها برود و آن هم تنها بعد از زمانی که به قدر کافی استراحت کرده است.
تا نود دقیقه بعد از ورودش به منزل هیچ حرف ناخوشایندی به او نزنید. به این رسم عادت کنید. بدانید که زمین و آسمان زیر و رو نمی شوند.
اولویت ها را مشخّص کنید
نقش شما باید این باشد که به شوهرتان کمک کنید تا به آسایش خاطر برسد. نه این که فرار را بر قرار ترجیح دهد. باید به او بگوئید که آرام بگیرد و از آن چه دارید لذت ببرد. شوهرتان را تشویق کنید تا ناراحتی هایش را با شما در میان بگذارد.
هر دوی شما هدف مشترکی دارید و می خواهید در زندگی خوشبخت شوید. این بدان معنا نیست که باید از مسیر واحدی عبور کنید. مجبور نیستید برای رسیدن به هدفتان به سرعت یکسان حرکت کنید. می توانید در کنار هم راه بروید. می توانید به هر سرعتی که می خواهید قدم بردارید.
بر سر شوهرتان فریاد نکشید
شوهر شما می تواند با همه ناملایمات زندگی کنار آید، می تواند با همه مخالفانش بجنگد، امّا با فریاد و جیغ و هوار شما نمی تواند کنار بیاید. وقتی شما شروع به فریاد می کنید او در می ماند که با شما چکار کند. وقتی شوهرتان به منزل می آید مترصد آرامش است و به همین دلیل در مقام جبران و تلافی یا جیغ و داد شما کاری صورت نمی دهد. ترجیح می دهد توهین ها و تحقیر شدن ها را بپذیرد وحرفی نزند.
#همسرداری
عقب نشینی از مشاجرات بیحاصل و اعصاب خردکن از رموز خوشبختی در زندگی مشترک میباشد. در زندگی زناشویی، گاهی باید کوتاه آمد تا برنده شد!
🌸✨🌸✨🌸
@zendegiasheghane_ma
#استقبال_ازهمسر
شخصی نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت : همسری دارم که چون به خانه می آیم به استقبال من می آید و چون بیرون میروم، همراهیم می کند؛ و چون مرا غمگین میبیند، میگوید:اگر غم وغصه رزق و روزی را میخوری، که خدا آن را میرساند و اگر غم وغصه آخرت را داری ، خدا بر غمت بی افزاید...
رسول خدا(ص) فرمودند:خدای عزوجل کارگزارانی دارد که همسر تو از جمله آنان است ونیمی از پاداش شهید از آن اوست
عوالی الالی ج3 ص291
@zendegiasheghane_ma
#جلسات_همسرداری👇👇👇
سرکار خانم پرتو #اعلم 💞💞💞
#جلسه1_قسمت1
👇👇👇👇👇👇
🔴 هرزمان احساس کردید زندگی تون با شوهرتون سرد شده و مثل روزای اول گرم نیست دو تا نکته تحت الشعاع قرار گرفته:
1) آرامش
2) نشاط
حضرت رسول( صلی الله عليه و آله ) می فرمایند:« مومن دایم در حال نشاط است و کسالت از او دور است »
نه اینکه مومن زجر نکشد و کسالتی بهش نرسه ها، می رسه منتها مومن جا خالی می ده.
برای اینکه زندگی به آرامش برسه سه تا نکته با توجه به آیه 34 سوره نساء باید مورد توجه قرار بگیره؛
1) صالحات
2) قانتات
3) حافظات
#صالحات یعنی چی❓❓❓
صالحات یعنی زن باید #صلح_آفرین باشه
شما هر کاری می خوای از امشب در منزل انجام بدی بگی این برای من صلح می یاره پس انجام بدم، این جنگ می یاره پس انجام ندم.
❌ مثلا یکی از چیزهایی که جنگ را بین زن و شوهر خیلی زیاد می کنه عدم رعایت نمازه❌
◀️ بر اساس سوره مائده آیه 91؛
وقتی که شما #نماز نمی خوانید عفریتی از شیاطین👹👹👹 در منزل شما سکنی می گزینند و اعضای خونه رو به جون هم می اندازه😱😱😱
🔴🔴 حالا تو هر چی می خوای سکسی باش، هر چی می خوای خرج کن...
فایده ای نداره. 😒😒
⬅️ بعضیا می یان می گن؛ خانوم من چرا کاشت ناخن💅 انجام دادم⁉️⁉️
می گم چرا ⁉️
می گه چون نمی خوام شوهرمو از دست بدم.
می دونی چرا موهامو می زارم بیرون⁉️
ولله من با حجاب بودم. چون نمی خوام شوهرمو از دست بدم.
✅ حسین بن علی( علیه السلام ) می فرمایند؛
از چیزی که می ترسی سرت بیاد، همون قضیه زودتر سرت می یاد.
⬅️ چون خدا می فرماید:
زنی که گناه کند💃 من محبت این زن را از قلب شوهرش می کَنم.
⬅️( پس با انجام گناه نمی شه صالحات و صلح آفرین بود. )
@zendegiasheghane_ma
#جلسات_همسرداری
خانم پرتو #اعلم
#جلسه1_قسمت2
👇👇👇👇👇
❌مراجع داشتم ناخن دستاشو هر کدوم یه لاک زده بود به ترتیب ناخن پاهاشم، هم رنگ ناخنای دستش بود. 💅
شوهرش زنا کرد بیا و بببین... 😱😱
❌❌ گفتم بنویس و امضا کن که لاک ، شوهر منو نگه نداشت❌❌
🔴 خانومایی که فکر می کنند آرایش💄 اولویته بر نماز، لاک 💅اولویته بر غسل، دیدن فیلمهای حرام هرچند آموزشی، همه ش حرامه.
✅ قرآن در سوره غافر آیه 71 و 75 گفته که👈 اونایی که در دنیا لذت ناروا می کردند و به آن می نازیدند.
( می گه من فیلم دیدم چقدر خفن شدم. سکسی تر شدم، چقدر اطلاعاتم بالاتر رفت، فیلم به ما آموزش داد، اینها به این چیزی که انجام دادند بنازند، ) خدا می گه در قیامت زنجیر می اندازند به گردن اینها و در آب داغ اونها رو شناور نگه می دارند.
✅ امیرالمومنین، علی( علیه السلام ) به عدل معروفند دیگه. به راستگویی معروفند، می فرمایند👈 » محبان من ِ علی، سیصد هزار سال( الان ما سال چندیم؟ 2017) در آتش می مونند، بعد به من علی اذن شفاعت می دهند. »
🌹🌹برای صالحات شدن، مرز صالح شدن و جنگاور شدن⬅️ رعایت احکام الهیه.
❌هر زمان دیدی صلح_آفرینی تو در جهت تضاد با احکامه، تضاد با قرآنه، تضاد با روایاته تو نمی تونی صالحات بشی. محاله...
❌محاله من الان آرایش کنم بیام بیرون. بعد برم پیش شوهرم، شوهرم بهم میل داشته باشه، محاله
❌محاله من الان غیبت مادرشوهرمو بکنم بعد وقتی منو می بینه حالش از من بهم نخوره.
⭐️چون خدا می فرمایند👈 غیبت بین شخص گوینده و شنونده دوری میندازه
❌مثلا من با خواهرم و مادرم یه عالمه غیبت شوهرمو می کنم. می گه درد و دله دیگه، به کی بگم؟
👌رسول اکرم( صلی الله علیه وآله )می فرمایند⬅️ درد و دل، غم شما رو زیاد می کنه حالا هر چی می خوای باز درد ودل کن.
✅فقط به فرد متخصص( مراجعه کنید). من الان پام درد می کنه، باید برم پیش دکتر ارتوپد، نباید برم دکتر قلب.
باید برم پیش متخصصش.
ادامه دارد....
@zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
📚 ســرزمــیـن زیــبــاے مــن
(58 قـسـمـت)
✍بـه قـلـم شـهـید ســیــدطـاهــا ایــمــانــــے
@zendegiasheghane_ma
👇👇👇👇
#سرزمین_زیبای_من
#قسمت46
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت چــهــل وشـشـم
(فــرزنـدان اسـلام)
جملات و شعارهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم ... اونها دروغگو نبودن ... غرق در حیرت، چشم از روی هادی چرخوندم و به رهبر ایران نگاه کردم ... چرا اونها می خوان جانشون رو به خاطر تو فدا کنن؟ ... هیچ کدوم شون که ایرانی نیستن ... تو با اونها چه کار کردی که اینطور به خاطرت اشک می ریزن؟ ... .
چنان غرق در شوک و حیرت بودم که همه چیز رو فراموش کردم ... حتی اینکه با هادی به شدت مشکل داشتم ... تمام مدت سخنرانی، حرف ها رو خیلی آروم کنار گوشم ترجمه می کرد و من دقیق گوش می کردم ... مجذوب تک تک اون کلمات شده بودم ... اون مرد، نه تنها رهبر اندیشه ها و تفکر بود بلکه روح تک تک اونها رو رهبری می کرد ... سفید و سیاه ... از شرقی ترین کشورحاضر تا طلبه های امریکایی و کانادایی ...
محو جملات بودم که ناگهان بغض گلوی هادی رو گرفت ... نه تنها هادی ... بغض همه شکست ... اشک و ناله فضای سالن رو پر کرد ... همه شون به شدت گریه می کردن ... چرخیدم سمت هادی ... چشم هاش رو با دستش گرفته بود و اشک می ریخت ... چند لحظه فقط نگاهش کردم ... از شدت تعجب و کنجکاوی، داشت جانم از بدنم خارج می شد... فضا، فضای دیگه ای بود ... چقدر گذشت؟ نمی دونم ... .
هنوز چشم هاش خیس از اشک بود ... مثل سربندش سرخ شده بود ... صورت خیس و گر گرفته اش رو جلو آورد ...
- طلاب و فضلای غیرایرانی بدانند که آنها در ایران اسلامی غریبه نیستند ... شما حتی مهمان هم نیستند ... بلکه صاحب خانه هستید ... شما فرزندان عزیز من هستید ... .
دوباره بغض راه گلوش رو سد کرد ... بقیه هنوز به خودشون نیومده بودن ... سرم رو چرخوندم سمت جایگاه ... فقط به رهبر ایران نگاه می کردم ... من توی کشور خودم از نظر دولت، یه آشغالم که حق زندگی ندارم ... و تو کشورت رو با ما تقسیم می کنی؟... اصلا چرا باید کشور تو برای اینها مهم باشه که اینطور به خاطرش اشک بریزن؟ ... .
من هرگز برای کشورم گریه نکرده بودم ... من هرگز برای هیچ سیاستمداری اشک نریخته بودم... و هرگز چنین صحنه هایی رو ندیده بودم ... من سیاستمدارهایی رو دیده بودم که قدرت تحریک و ایجاد هیجان در جمع رو داشتن ... اما من پایه تحصیلیم فلسفه و علوم سیاسی بود و به خوبی می دونستم ... این حالت، جو زدگی یا هیجان نبود ...
فقط بهش نگاه می کردم ... یا تو فراتر از چیزی هستی که فکر می کردم ... یا چیزی داری که فراتر از داشته های هر سیاستمداریه ... چیزی که من باید پیداش کنم ... اونم هر چه سریع تر
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma
#سرزمین_زیبای_من
#قسمت47
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت چــهــل وهـفــتــم
(کـانــون شــرارت)
دوره زبان فارسی تموم شد ... ولی برای همه ما تازه واردها خوندن متن ها کار راحتی نبود ...بقیه پا به پای برنامه های آموزشی پیش می رفتن اما قضیه برای من فرق می کرد ... .
سوالاتی که روز دیدار، توی ذهنم شکل گرفته بود ... امانم رو بریده بود و رهام نمی کرد ... باید می فهمیدم ... اصلا من به خاطر همین اومده بودم ... .
شروع به مطالعه کردم ... هر مطلبی که پیرامون حکومت و رهبری جامعه دینی نوشته شده بود رو می خوندم ... گاهی خوندن یک صفحه کتاب به زبان فارسی ... یک ظهر تا شب طول می کشید ... گاهی حتی شام نمی خوردم تا خوابم نبره و بتونم شب رو تا طلوع، مطالعه کنم ... .
و این نتیجه ای بود که پیدا کردم ... حکومت زمین به خدا تعلق داره ... و پیامبر و اهل بیتش، واسطه زمین و آسمان ... و ریسمان الهی هستن ... و در زمان غیبت آخرین امام ... حکومت در دست فقیه جامع الشرایط، امانته ... .
حکومت الهی ... امت واحد ... مبارزه با استعمار، استکبار، سرمایه داری ... مبارزه با برده داری ... تلاش در جهت تحقق عدالت ...و ... همه اینها مفاهیم منطقی، سیاسی و حکومتی بود ... مفاهیمی که به راحتی می تونستم درک شون کنم... اما نکته دیگه ای هم بود ... عشق به خدا... عشق به پیامبر و اهل بیت رسول الله ...
عشق از دید ما، ارتباط دو جنس بود ... و این مفهوم برام قابل فهم نبود ... اما موضوع ساده ای نبود که بشه از کنارش رد شد ... مرگ و کشته شدن در راه هدف، یه تفکر پذیرفته شده است ... انسان هایی هم بودند که به خاطر نجات همسر یا فرزند، جون شون رو از دست دادن ... اما عشق به خدا؟ ... و عجیب تر، ماجرای کربلا ...
چه چیزی می تونست خطرناک تر از مردمی باشه که مفهوم عشق به خدا در بین اونهاست ... و به راحتی حاضرن جانشون رو در راه اون بدن... .
خودشون رو یک امت واحد می دونن ... و هیچ مرزی برای این اعتقاد و فدای جان، وجود نداره ... .
تازه می تونستم علت مبارزه حکومت های سرمایه داری رو با اسلام بفهمم ... و اینکه چرا همه شون با هم ایران رو هدف گرفته بودن ... شیوع این تفکر در بین جامعه غرب ... به معنای مرگ و نابودی اونها بود ... .
مردمی که مرزهای فکری از بین اونها برداشته بشه ... و در قلب کشوری که متولد شده اند ... قلب خودشون برای جای دیگه ای ... و به فرمان شخص دیگه ای در تپش باشه ... .
برای اونها، ایران تنها ... هیچ ترسی نداشت ... تفکر در حال شیوع، بمب زمان داری بود که ... برای نابودی اونها لحظه شماری می کرد ... .
جواب ها راحت تر از چیزی بود که حدس می زدم ... حالا به خوبی می تونستم همه چیز رو ببینم ... حتی قدم های بعدی حکومت های سرمایه داری رو حدس بزنم ...
وحشت بی پایان دنیای سرمایه داری و استعمارگر ... از اسلام ... و از حکومت ایران
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma
#سرزمین_زیبای_من
#قسمت48
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت چــهــل وهــشـتـم
(صـرف ســاده)
تابستان سال 90 از راه رسید ... اکثر بچه ها به کشورهاشون برگشتن ... عده کمی هم توی خوابگاه موندن ... من و هادی هم جزء همین عده کم بودیم ... .
قصد داشتم کل تابستان فقط عربی بخونم ... درس عربی واقعا برام سخت بود ... من توی هفت سالگی به راحتی می تونستم به زبان انگلیسی و زبان بومی ها صحبت کنم ... زبان فارسی رو به خوبی یاد گرفته بودم و صحبت می کردم اما عربی ... نمی دونم چرا اینقدر برام سخت شده بود ...
هادی داشت نماز می خوند و من همچنان با کتاب عربی کلنجار می رفتم ... در فرهنگ زندگی من، نفر دوم بودن هیچ جایگاهی نداشت ... هر چه بیشتر تلاش می کردم، بیشتر شکست می خوردم ... واقعا خسته شده بودم ... صرف ساده رو پرت کردم و روی تخت ولو شدم ... سر چرخوندم، کتاب از خطی که خودم مشخص کرده بودم، رد شده بود ... گفتم ولش کن، وقتی توی اتاق نبود میرم برش می دارم ... و غرق افکار مختلف، چشم هام رو بستم ... .
نمازش تموم شد ... تحرکش سمت دیگه اتاق، حواسم رو به خودش جلب کرد ... فکر کرد خوابم ... کتابم رو از روی زمین برداشت و ورق زد ... اصلا تکان نخوردم ... چند لحظه بهش نگاه کرد و گذاشت این طرف خط ... اونقدر این مدت، رفتارهای عجیب دیده بودم که دیگه از دیدن یه رفتار عجیب، تعجب نمی کردم ...
چند روز از ماجرا گذشت ... بعد از خوردن شام برگشتم توی اتاق که دیدم یه دفتر روی تخت منه ... بازش که کردم ... آموزش قواعد عربی به زبان انگلیسی بود ... تمام مطالب رو با نکات ریز و تفاوت هاش برام توضیح داده بود ... جملات عربی و مثال ها رو نوشته بود و کامل شرح داده بود ... اول تعجب کردم اما بلافاصله به یاد هادی افتادم ... یعنی دلش به حال من سوخته؟ ... یا شاید ... به شدت عصبانی شده بودم ... این افکار مثل خوره، آرامش رو ازم گرفت ... .
در رو باز کرد و اومد داخل ... تا چشمم بهش افتاد، دفتر رو پرت کردم سمتش ... کی از تو کمک خواسته بود که دخالت کردی؟ ... فکر کردی من یه آدم بدبختم که به کمکت احتیاج دارم؟ ... .
توی شوک بود ... سریع به خودش اومد ... از حالتش مشخص بود خیلی ناراحت شده ... خودم رو برای یه درگیری حسابی آماده کرده بودم که ... خم شد و دفتر رو از روی زمین برداشت ... .
- قصد بی احترامی نداشتم ... اگر رفتارم باعث سوء تفاهم شده، عذرمی خوام ... .
و خیلی عادی رفت سمت خودش...
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma
#سرزمین_زیبای_من
#قسمت49
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت چــهــل ونـهــم
(نــفــوذے)
به شدت جا خوردم ... من برای یه دعوای حسابی آماده شده بودم ... ولی این رفتار هادی تمام معادلات ذهنی من رو بهم ریخت ... مشخص بود خیلی ناراحت شده اما به جای هر واکنشی فقط ازم عذرخواهی کرد ... .
اون شب اصلا خوابم نبرد ... نیمه هشیار توی جای خودم دراز کشیده بودم که نیمه شب از جاش بلند شد ... رفت بیرون و چند دقیقه بعد برگشت ... سجاده اش رو باز کرد و مشغول نمار شد ... می دونستم نماز صبح دو رکعت بیشتر نیست ... اما اون مدام، دو رکعت، دو رکعت ... پشت سر هم نماز می خوند ... من همون طور دراز کشیده بهش نگاه می کردم ... حالت عجیبی داشت ... نماز آخر، یه رکعت اما طولانی بود ... و اون خیلی آروم، بین نماز گریه می کرد ... .
من شاید حدود یه سالی می شد که مسلمان شده بودم ... اما مسلمانی من فقط اسمی بود ... هرگز نماز نخونده بودم... توی مراسم عبادی و مذهبی مسلمان ها شرکت نکرده بودم ... و فقط روی هدف خودم تمرکز کرده بودم ... .
اما اون شب، برای اولین بار توجهم جلب شده بود ... نمی فهمیدم چرا هادی، اون طور گریه می کنه ... اون حالت، حس عجیبی داشت ... حسی که من قادر به درک کردنش نبودم ... .
از اون شب ... ناخودآگاه، هادی در کانون توجهم قرار گرفته بود ... هر طرف که می رفت ... یا هر رفتاری که می کرد ... به شدت کنجکاوی من تحریک می شد ...
از پله ها می اومدم پایین ... می خواستم وارد حیاط بشم که متوجه حرف چند نفر از بچه ها شدم ... داشتن در مورد من با هادی حرف می زدن ... برای اولین بار دلم می خواست سر در بیارم دارن در مورد من به هادی چی میگن؟... .
همون گوشه راهرو و توی زاویه ایستادم ... طوری که من رو نبینن ... و گوش هام رو تیز کردم ...
- اصلا معلوم نیست این آدم کیه ... نه اهل نماز و روزه است... نه اخلاق و منشش مثل مسلمان هاست ... حتی رفتارش شبیه یه آدم عادی نیست ... باور کن اگر یه ذره اهل تظاهر بود یا خودش رو بین بچه ها جا می کرد ... می گفتم نفوذیه، اومده ببینه ایران چه خبره ... هر چند همین رفتارهاش هم بدجور ...
هر کدوم یه چیزی می گفتن و حرفی می زدن ... و هادی فقط با چهره ای گرفته ... سرش رو پایین انداخته بود...
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma
#سرزمین_زیبای_من
#قسمت50
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت پـنـجـاهــم
(جـاسـوس اسـتـرالـیـا)
حالت و سکوت هادی روی اونها هم تاثیر گذاشت ...
- این حرف ها غیبته ... کمتر گوشت برادرتون رو بخورید ...
- غیبت چیه؟ ... اگر نفوذی باشه چی؟ ... کم از این آدم ها با اسم ها و عناوین مختلف ... خودشون رو جا کردن اینجا ... یا خواستن واردش بشن؟ ... کم از اینها وارد سیستم حوزه شدن و بقیه رو به انحراف کشیدن؟ ...
سرش رو بالا آورد ... اگر نفوذی باشه غیبت نیست ... اما مطمئن باشید اگر سر سوزنی بهش شک کرده بودم ... خیلی جلوتر از اینکه صدای شما در بیاد اطلاع داده بودم ... اینکه شما هم نگران هستید جای شکر داره ... مثل شما، ایران برای منم خیلی مهمه ... من احساس همه تون رو درک می کنم ولی می تونم قسم بخورم ... کوین چنین آدمی نیست... .
چهره هاشون هنوز گرفته بود اما مشخص بود دارن حرف هادی رو توی ذهن شون بالا و پایین می کنن ... هر چند دیگه می فهمیدم چرا برای این جماعت غیرایرانی... اینقدر ایران و جاسوس نبودن من مهمه... اما باز هم درک کردن حسی که در قلب هاشون داشتن ... و امت واحد بودنشون برام سخت بود ... .
- در مورد بقیه مسائلی هم که گفتید ... باید شرایط شخص مقابل رو در نظر بگیرید ... این جوان، تازه یه ساله مسلمان شده ... شرایط فکری و ذهنیش، شرایط و فرهنگی که توش زندگی کرده ... باید به اینها هم نگاه کنبد ... شما با اخلاق اسلامی باهاش برخورد کنید... من و شما موظفیم با رفتارو عمل و حرف مون به شیوه صحیح تبلیغ کنیم ... بقیه اش با خداست ...
حرف های هادی برام عجیب بود ... چطور می تونست حس و زجر من رو درک کنه؟ ... این حرف ها همه اش شعار بود ... اون یه پسر سفید و بور بود ... از تک تک وسایلش مشخص بود، هرگز طعم فقر رو نچشیده ... در حالی که من با کار توی مزرعه بزرگ شده بودم ... روز و شب، کارگری کرده بودم تا خرج تحصیل و زندگیم رو بدم ...
هر چند مطمئن بودم، اون توان درک زجری که کشیدم رو نداره ... اما این برخوردش باعث شد برای یه سفید پوست احترام قائل بشم ... اون سعی داشت من رو درک کنه ... و احساس و فکرش نسبت به من تحقیر و کوچیک کردنم نبود... .
چند روز گذشت ... من دوباره داشتم عربی می خوندم ... حالا که نظر و فکر هادی رو فهمیده بودم ... به شدت از اینکه دفتر رو بهش برگردونده بودم متاسف شدم ... بدتر از همه، با اون شیوه ای که بهش پس داده بودم ... برام سخت بود برم و دفتر رو ازش بگیرم ...
داشت سمت خودش اصول می خوند ... منم زیرچشمی بهش نگاه می کردم که ... یهو متوجه نگاه من شد و سرش رو آورد بالا...
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma
#عاشقانه_ها
مَرد ڪہ خوب باشد
زڹ بيشڪ بهتریڹ ميشود
باورڪنید
مَرد، زڹ را میسازد
پشت هر مَرد موفق
زني است
ڪہ خیالش از مردانڪَي مَردش جمع است
@zendegiasheghane_ma