🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
❤ بسم رب الشهدا ❤
#داستان_عاشقانه_مذهبی
#امین_کریمی_چنبلو
#قسمت_بیست_و_دوم
#اوردن_امین_به_معراج_شهدا
🍃سریعاً مرا بیمارستان شهید چمران رساندند.
فشارم به شدت بالا رفته بود.
🔹صداها را میشنیدم که دکتر به برادرم میگفت «چرا فشارش بالا رفته؟ برای خانمی با این سن چنین فشاری بعید است!»
🔸رضا گفت «شوهرش شهید شده!»
حالم بدتر شد با گریه و فریاد
🔹میگفتم «نگو شوهرم شهید شده رضا، امین شهید نشده. فقط اسمش مشابه شوهر من است. چرا حرف بیخود میزنی؟»
🔸 رضا کنارم آمد و آرام گفت «زهرا من عکس امین را دیدهام!»
✳ با این حرف دلم به هم ریخت.
منتظر بودم شوهرم برگردد اما ...
خیلی خیلی سخت است که منتظر مسافر باشی و او بر نگردد...
✔قرار بود اعزام دوم امین به سوریه، 15 روزه باشد، به من اینطور گفته بود.
روز سیزدهم یا چهاردهم تماس گرفت.
🔸گفتم «امین تو را به خدا 15 روز، حتی 16روز هم نشود. دیگر نمیتوانم تحمل کنم!»
💕هر روز یادداشت میکردم که "امروز گذشت..."
واقعاً روز و شبها به سختی میگذشت.
دلم نمیخواست بجز انتظار هیچ کاری انجام دهم. هر شب میگفتم «خدا را شکر امروز هم گذشت.»
⭐باقیمانده روزها تا روز پانزدهم را هم حساب میکردم. گاهی روزهای باقیمانده بیشتر عذابم میداد.
هر روز فکر میکردم «10 روز مانده را چطور باید تحمل کنم؟ 9 روز، 8 روز... انشاءالله دیگر میآید. دیگر دارد تمام میشود...
دیگر راحت میشوم از این بلای دوری!»
🌟امین خبر داد «فقط 3 روز به مأموریتم اضافه شده و 18 روزه برمیگردم.»
با صدایی شبیه فریاد گفتم: «امین! به من قول 15 روز داده بودی. نمیتوانم تحمل کنم...»
😢دقیقاً هجدهمین روز شهید شد.
❌حدود 6 روز بعد امین را برگرداندند معراج شهدا.
این فاصله زمانی هیچچیز را به خاطر ندارم، هیچچیز را...
وقتی به معراج رفتیم سعی کردم خودم را محکم نگه دارم.
میترسیدم این لحظات را از دست بدهم و نگذراند کنارش بمانم.
🔸قبل از رفتن به برادر شوهرم گفته بودم «حسین؛ پیکر را دیدهای؟ مطمئنی که امین بود؟»
🔹گفت «آره زنداداش.»
💔قلبم شکست. گفتم «حالا بدون امین چه کنم؟ ما هزار امید و آرزو با هم داشتیم.
قرار بود کارهای زیادی باهم انجام دهیم.
با خودم میگفتم حالا باید بدون او چه کنم؟»
✴پیکر را که آوردند دنبال امین میدویدم. نگذاشتم مادرم متوجه شود، فقط گفتم بگذارید با امین تنها باشم.
❤مکانی در معراج شهدا با هم تنها ماندیم.
گفتم «امینم؛ این رسمش نبود! تو راضی نبودی حتی دستهایم با چاقوی آشپزخانه زخم شود. یادت هست وقتی دستم کمترین خراشی برمیداشت روی سینهات میزدیی و میگفتی شوهرت بمیرد زهرا جان!
💟تو که تحمل ناراحتی من را نداشتی چطور دلت آمد که مرا تنها بگذاری؟»
خیلی گریه کردم. انگار که از کسی خیلی ناراحت و دلگیر باشی برایش گلایه میکردم و میگفتم این رسمش نبود بیمعرفت!
خدا شاهد است دیدم از گوشه چشمش یک قطره اشک بیرون زد....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
❤ بسم رب الشهدا ❤
#داستان_عاشقانه_مذهبی
#امین_کریمی_چنبلو
#قسمت_بیست_وسوم
#صحبت_های_من_وامین_درخواب
💟در خواب همه چیز برایم مرور شد و یادم آمد که شهید شده.
🔹گفت «من باید زود برگردم و نمیتوانم زیاد حرف بزنم.»
🔸گفتم «باشه حرف نزن. من از حضرت زینب (سلام الله علیها) و از خدا خواستهام که بیایی و جواب سؤالات مرا بدهی. پس زیاد حرف نزن دلم میخواهد بیشتر پیش من بمانی.»
🔹گفت «یک خودکار بده تا بنویسم.»
🔸گفتم «تو به من نگفته بودی میروی شهید میشوی، گفتی میروی تا دِینَت را ادا کنی. به من قول داده بودی مراقب خودت باشی.» 🔹خندید و گفت «من در آن دنیا مذهبی زندگی کرده بودم. اسمم جزء لیست شهدا بود... »
میخواستم سریع همه سؤالاتم را بپرسم، 🔸گفتم «در قبال این مصیبتی که روی قلب من گذاشتی و میدانی که دردی بزرگتر از این برای من نبود، چطور دلت آمد مرا تنها بگذاری؟» (همیشه وقتی خبر شهادت همسر کسی را میشنیدم به شوهرم میگفتم انشاءالله هیچوقت هیچکس چنین مصیبتی نبیند. حاضر بودم بمیرم اما خدای نکرده هیچ وقت چنین داغی را نبینم.)
امین یک برگه از جیباش در آورد که دور تا دور آن شبیه آیات قرآن، اسم خداوند و ... نوشته شده بود. خودکار را از من گرفت. نوشت "همسر مهربانم،" دقیقاً عین این دو کلمه به همراه ویرگول را روی کاغذ نوشت. 🔹بعد گفت «آره میدانم خیلی سخت است. ما در این دنیا آبرو داریم. خودم در این دنیا شفاعتت میکنم.»
انگار در لیستی که قرار بود شفاعت کند اسم مرا هم نوشت...
🔸گفتم «در این دنیا چی؟»
🔹گفت «من نباید زیاد حرف بزنم...»
با این حال انگار خودش هم طاقت نداشت حرف نزند.
احساس میکردم بیشتر دلش میخواهد حرف بزند تا بنویسد.
🔹گفت «در این دنیا هم خودم مراقبت هستم. حواسم به تو هست.» یک دفعه از خواب پریدم! اذان صبح بود...
بعد آن خواب، آرام شدم.
🔸 با خودم میگفتم اگر شوهرم به مرگ عادی میمُرد چه میکردم؟ الآن میدانم شهیده و شهید زنده است و همیشه کنارم میماند، صدایم را میشنود.
🍃 آن دنیا هم دستش باز است و شفاعتم میکند. چه بهتر از اینکه در آن دنیا چنین مجوزی دارم.
🍃چه چیزی از این میتواند بالاتر باشد؟ آرام و قرار گرفتم...
🍃شوهر من به آرزویش رسیده بود و همین مرا آرام میکرد.
🍃 از طرفی اگر امین به مرگ طبیعی میمُرد باید برایش ناراحتی میکردم. خصوصاً اینکه در آن صورت نمیدانستم وضعیتاش خوب است یا نه!
💟 اما اکنون میدانم خوش است و من به خوشی او خوشم و فقط ناراحتیام از این است که امینم در کنارم نیست...
💠دیگران هم بعد از شهادتش خواب او را دیدند. یکی از افراد میگفت خواب دیدم تشییع شهید در سوریه برگزار شد و به جای اینکه تابوت او در دست مردم باشد، پیکر امین با لباس سفید و شال سیاه عزای اباعبدالله بر گردن، در دستانشان بود.
میگفت دیدم یک دختر بچه 3 تا 4 ساله در جلوی تشییعکنندگان به صورتی که صورتش رو به شهید بود، برخلاف مسیر حرکت دیگران حرکت میکرد و شعر میخواند.
میگفت از شهید پرسیدم «این دختر بچه کیست؟»
🔯 امین لبخند زد و گفت «این دختر از خاندان اهل بیت است!»
انگار که به پیشواز شهید آمده بود.
میگفت دیدم مردم مشایعت کننده هم به جای اینکه گریه کنند، کل میکشیدند و شادی میکردند!
💠شخص دیگری هم خواب دیده بود امین مداح امام حسین (علیه السلام) شده است!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💞 @zendegiasheghane_ma
🌷 مطالعه سهم #روز_هشتم از طریق لینک زیر:
https://eitaa.com/nahj_khatm110/610
✨📖 ✨ #من_نهج_البلاغه_میخوانم
#روز_هشتم
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕
#تغییر
#ارسالی_اعضا
#رمضان
الحمدلله با سخنرانی های مربوط به ماه رمضان و سایر مطالب ، رمضان امسالمون یک رنگ و بوی دیگه ای داره. برای رمضان امسال، یک خانه تکانی اساسی کردم، خیلی از خریدها و مواد لازم را قبل از رسیدن ماه آماده کردم، سفره ی رمضان انداختم، چادر سجاده و جانماز را شستم و اتو کشی کردم. سعی می کنم غذاها و خوراکی های جدید هم بپزم. اینها مسائل مهمی است اما مهم ترین مسئله خودسازی و معنویت هست. ان شاءالله خدا در این ماه برای مابقی راه زندگی، توشه مون را همراهمان کنه. مدیر جان و دوستان گل اجرتان با خانم فاطمه ی زهرا (س)🌹🌹🌹
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
سلام. دیشب افطار خونه مادرشوهر جان دعوت بودیم که چون مصادف شد با روز تولدشون، براشون یه کادوی کوچیک گرفتم با این نوشته👆
✍ احسنت به شما عروس خانم مهربون👌
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
همچنان سفره های معنوی اعضا برای استقبال از ماه مبارک😊
دوستان همتون دست مریزاد دارید احسنت ولی دیگه عکسهای استقبال رو نفرستید از ایده ها و مصادیق #حی_بودنتون در این ماه برامون بگید🌹
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
#رمضان
من با وجود مشغله زیاد وقتی ایدتونو دیدم خوشم اومد و اجرا کردم. همسرم خییلی خوششون اومد. راستی به دوستامم پیشنهاد دادم و اوناهم انجام دادن.
✍ به به نشر کار خیر خیلی هم عالیه😍
💞 @zendegiasheghane_ma
به به چه فرنی ای😍
آموزش این فرنی قالبی در کانال هنرکده بانوان هنرمند😊👇
#آشپزی
#دسر
@honarmandankhane
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#حی_بودن
#تغییر
#رمضان
#ارسالی_اعضا
سلام به همگی،نماز روزه هاتون قبول😊یکی از کارهای معنوی ویا به اصطلاح حی شدن بنده در ماه مبارک خواندن دعای عهد در سحرهای مبارک که برای اولین بار توفیق پیدا کردم که تا چهل سحر بخونم،خیلی دوست داشتم این دعا رو بخونم با توجه به تعاریفی که از دعای عهد شنیده و خونده بودم و تا الان اتفاق نیفتاده بود،انشاالله که خدا عمری بده تا چهل روزم رو تموم کنم🌹🌹🌹
با تشکر از کانال خوبتون و انگیزه هایی که به بقیه میدید🙏
✍خدا قوت بانو و التماس دعا
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
#رمضان
سلام خیلی خیلی از کانال خوبتوم ممنونم اینم عکس از سفره رمضان خونمون البته با تأخیر،دوتا بچه کوچک دارم امروز فرصتش پیش اومد.
✍ خداقوت عزیزم خیلی هم عالی و زیبا
💞 @zendegiasheghane_ma
👌 افطار با آب جوش ...
◾️امام صادق(علیه السلام) : إذا افْطَرَ الرَّجُلُ عَلَى الْما الْفاتِرِ نَقى کَبِدُهُ، وَ غَسَلَ الذُّنُوبَ مِنَ الْقَلْبِ، وَ قَوىَّ الْبَصَرَ وَالْحَدَقَ؛
🔸چنانچه انسان روزه خود را با آب جوش افطار نماید کبدش پاک و سالم باقى مى ماند ، و قلبش از کدورت ها تمیز و نور چشمش قوى و روشن مى گردد .
📚وسائل الشيعه ج ۱۰ ص ۱۵۷
💞 @zendegiasheghane_ma