eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.3هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
💕زندگی عاشقانه💕
#اینک_شوکران #قسمت_20 ✍ مــریـم بـرادران 🌹قسـمـت بـیـســتـم ﺧﯿﻠﯽ زود دو ﺗﺎ ﺗﻮﯾﻮﺗﺎ از ﺑﭽﻪ ﻫﺎي ﻟﺸﮑ
✍ مــریـم بـرادران 🌹قسـمـت بـیـســت و یکم ﭘﺪرﺑﺰرگ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺳﯿﺪ ﺣﺴﯿﻨﯽ ﺑﻮد. ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻗﺒﻞ ﺑﺎﮐﻮ زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮدﻧﺪ. ﭘﺪر و ﻋﻤﻮ ﻫﺎش ﻫﻤﺎن ﺟﺎ ﺑﻪ دﻧﯿﺎ آﻣﺪه ﺑﻮدﻧﺪ. ﻫﻤﻪ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ دار ﺑﻮدﻧﺪ و دم و دﺳﺘﮕﺎﻫﯽ داﺷﺘﻨﺪ، اﻣﺎ مسلمان ها ﺑﻬﺸﺎن ﺣﻖ ﺳﯿﺪ ي ﻣﯽ دادﻧﺪ. وﻗﺘﯽ آﻣﺪﻧﺪ اﯾﺮان، ﺑﺎز ﻫﻢ اﯾﻦ اﺗﻔﺎق ﺗﮑﺮار ﺷﺪه ﺑﻮد. ﺑﻪ ﭘﺪرﺑﺰرگ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺧﻮرد و ﺷﺠﺮه ﻧﺎﻣﻪ اش را ﻣﯽ ﻓﺮوﺷﺪ. ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮد، ﺳﯿﺪ ﺑﻮدﻧﺶ را ﭘﻨﻬﺎن ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ راﺿﯽ ﺑﻮد از اﯾﻦ ﮐﺎر ﭘﺪرﺑﺰرگ. ﻣﯽ ﮔﻔﺖ"ﯾﮏ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ دل ﺛﺎﺑﺖ ﺑﺎﺷﺪ،ﻧﻪ ﺑﻪ ﻟﻔﻆ." ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﯾﮏ ﻣﻮﻣﻦ واﻗﻌﯽ ﺑﻮد .و ﺳﯿﺪ ﺑﻮدﻧﺶ ﺑﻪ ﺟﺎ. ﻣﯽ دﯾﺪم ﺣﺴﺎب و ﮐﺘﺎب ﮐﺮدﻧﺶ را. ﻣﻨﻄﻘﻪ ﮐﻪ ﻣﯽ رﻓﺘﯿﻢ، ﻧﺼﻒ ﭘﻮل ﺑﻨﺰﯾﻦ را ﺣﺴﺎب ﻣﯽ ﮐﺮد، ﻣﯽ داد ﺑﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪ. ﺟﻤﺸﯿﺪ ﻫﻢ ﺳﭙﺎﻫﯽ ﺑﻮد. اﺳﺘﻬﻼك ﻣﺎﺷﯿﻦ را ﻫﻢ ﺣﺴﺎب ﻣﯽ ﮐﺮد. ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ"ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺮاي ﻣﺎﻣﻮرﯾﺖ آﻣﺪي و ﺑﺎ ﯾﺪ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺸﺘﯽ. ﺣﺎﻻ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮدم. ﭼﻪ ﻓﺮﻗ ﯽ دارد؟" ﻣﯽ ﮔﻔﺖ"ﻓﺮق دارد." زﯾﺎدي ﺳﺨﺖ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ. ﺗﺎ آن ﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺖ، ﺟﯿﺮه اش را ﻧﻤﯽ ﮔﺮﻓﺖ. ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻟﺒﺎس ﺧﺎﮐﯽ ﻣ ﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﺑﺎ ﺷﻠﻮار ﮐﺮدي. ﺗﻮ ي دزﻓﻮل ﯾﮑﯽ از ﻟﺒﺎﺳﻬﺎي ﭘﻠﻨﮕﯽ اش را ﮐﻪ رﻧﮓ و روش رﻓﺘﻪ ﺑﻮد، ﺑﺮا ي ﻋﻠﯽ درﺳﺖ ﮐﺮدم. اول ﮐﻪ دﯾﺪ ﺧﻮﺷﺶ آﻣﺪ، وﻟ ﯽ وﻗﺘﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﻟﺒﺎس ﺧﻮدش ﺑﻮده، ﻋﺼﺒﺎﻧ ﯽ ﺷﺪ.ﻧﺪﯾﺪه ﺑﻮدم اﯾﻦ ﻗﺪر ﻋﺼﺒﺎﻧ ﯽ ﺷﻮد. ﮔﻔﺖ"ﻣﺎل ﺑﯿﺖ اﻟﻤﺎل اﺳﺖ. ﭼﺮا اﺳﺮاف ﮐﺮدي؟" ﮔﻔﺘﻢ"ﻣﺎل ﺗﻮ ﺑﻮد. ﮔﻔﺖ"اﻻن ﺟﻨﮓ اﺳﺖ. آن ﻟﺒﺎس ﻫﻨﻮز ﻗﺎﺑﻞ اﺳﺘﻔﺎده ﺑﻮد.ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ از اﯾﻨﻬﺎ دﻟﺴﻮز ﺑﺎﺷﯿﻢ." ﻟﺒﺎﺳﻬﺎش ﺟﺎي وﺻﻠﻪ ﻧﺪاﺷﺖ. وﻗﺘﯽ ﭼﺎره اي ﻧﺒﻮد و ﺑﺎﯾﺪ ﻣﯽ اﻧﺪاﺧﺘﺸﺎن دور، دﮐﻤﻪ ﻫﺎش را ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﻣﯽ ﮔﻔﺖ"ﺑﻪ درد ﻣﯽ ﺧﻮرﻧﺪ." ﺳﻔﺎرش ﻣﯽ ﮐﺮد ﺣﺘﯽ ﺗﻪ دﯾﮓ ﻫﺎ را ﻫﻢ دور ﻧﺮﯾﺰم .ﺑﮕﺬارم ﭘﺮﻧﺪه ﻫﺎ ﺑﺨﻮرﻧﺪ. ﺑﺮاي اﯾﻨﮑﻪ ﭼﺮﺑﯽ ﺗﻪ دﯾﮓ ﻣﺮﯾﻀﺸﺎن ﻧﮑﻨﺪ ﯾﮏ ﭘﯿﺖ روﻏﻦ را ﻣﺜﻞ آﺑﮑﺶ ﺳﻮراخ ﺳﻮراخ ﮐﺮده ﺑﻮدم.ﺗﻪ دﯾﮓ ﻫﺎ را ﺗﻮي آب ﺧﯿﺲ ﻣﯽ ﮐﺮدم، ﻣﯽ ﮔﺬاﺷﺘﻢ ﭼﺮﺑﯽ ﻫﺎش ﺑﺮود، ﻣﯽ ﮔﺬاﺷﺘﻢ ﺑﺮاي ﭘﺮﻧﺪه ﻫﺎ... ادامه دارد... @zendegiasheghane_ma
✍ مــریـم بـرادران 🌹قسـمـت بـیـســت و دوم ﺗﻮي دزﻓﻮل دﯾﮕﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺒﻮدﯾﻢ. آﻗﺎي ﭘﺎزوﮐﯽ و ﺧﺎﻧﻤﺶ آﻣﺪﻧﺪ ﭘﯿﺶ ﻣﺎ، ﻃﺒﻘﻪ ﺑﺎﻻ. آﻗﺎي ﺻﺎﻟﺤﯽ ﺗﺎزه ﻋﻘﺪ ﮐﺮده ﺑﻮد و ﺧﺎﻧﻤﺶ را آورد دزﻓﻮل. آﻗﺎي ﻧﺎﻣﯽ، ﮐﺮﯾﻤﯽ، ﻣﻠﮑﯽ، ﻋﺒﺎدﯾﺎن، رﺑﺎﻧﯽ و ﺗﺮاﺑﯿﺎن ﻫﻢ ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎﺷﺎن را آوردﻧﺪ آﻧﺠﺎ. ﻫﺮ دو ﺧﺎﻧﻮاده ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ. ﻣﺮدﻫﺎ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ اوﻗﺎت ﻧﺒﻮدﻧﺪ. ﻣﺎ ﺧﺎﻧﻤﻬﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ اﯾﺎق ﺷﺪه ﺑﻮدﯾﻢ و ﯾﮏ روز در ﻣﯿﺎن دور ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ، ﻫﺮ دﻓﻌﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﯾﮑﯽ. ﯾﮏ ﻋﺪه از ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎ اﻧﺪﯾﻤﺸﮏ ﺑﻮدﻧﺪ، ﻣﺤﻮﻃﻪي ﺷﻬ ﯿﺪ ﮐﻼﻧﺘﺮي. آﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﻪ ﺟﻤﻌﻤﺎن اﺿﺎﻓﻪ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ. از ﻋﻠﯽ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪم"ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺧﺎﻟﻪ داري؟" ﻣﯿﮕﻔﺖ"ﯾﮏ ﻟﺸﮑﺮ." ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪم"ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﻋﻤﻮ داري؟" ﻣﯽ ﮔﻔﺖ"ﯾﮏ ﻟﺸﮑﺮ." ﻧﺰدﯾﮏ ﻋﻤﻠﯿﺎت ﺑﺪر، ﻋﺮاق اﻋﻼم ﮐﺮد دزﻓﻮل را ﻣﯽ زﻧﺪ. دزﻓﻮﻟﯽ ﻫﺎ ﻣﯽ رﻓﺘﻨﺪ ﺑﯿﺮون از ﺷﻬﺮ. ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ"وﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ، ﻣﯽ زﻧﺪ." دو ﺳﻪ روز ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﻣﻮﺷﮏ ﺑﺎران ﺗﻤﺎم ﻣﯽ ﺷﺪ بر ﻣﯽ ﮔﺸﺘﻨﺪ. ﺑﭽﻪ ﻫﺎي ﻟﺸﮑﺮ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎﺷﺎن را ﺑﻔﺮﺳﺘﻨﺪ ﺷﻬﺮ ﻫﺎي ﺧﻮدﺷﺎن، اﻣﺎ ﮐﺴﯽ دﻟﺶ ﻧﻤﯽ آﻣﺪ ﺑﺮود. دﺳﺘﻮاره ﮔﻔﺖ"ﻫﻤﻪ ﺑﺮوﻧﺪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ،اﻧﺪﯾﻤﺸﮏ." ﻣﻦ ﻧﺮﻓﺘﻢ. ﺑﻪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻢ. ادﻋﺎ داﺷﺘﻢ ﻗﻮي ﻫﺴﺘﻢ و ﺗﺎ آﺧﺮش ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻢ. ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﻨﺪ، ﻧﺮﻓﺘﻢ. ﭘﺎي ﻋﻠﯽ ﻣﯿﺨﭽﻪ زده ﺑﻮد. ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺖ راه ﺑﺮود. ﺑﺮدﻣﺶ ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن. ﻧﺰدﯾﮏ ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن را زده ﺑﻮدﻧﺪ. ﻫﻤﻪي ﺷﯿﺸﻪ ﻫﺎ رﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮد. ﺑﻪ دﮐﺘﺮ ﭘﺎي ﻋﻠﯽ را ﻧﺸﺎن دادم. ﮔﻔﺖ"ﺧﺎﻧﻢ ﺗﻮي اﯾﻦ وﺿﻌﯿﺖ ﺑﺮا ي ﻣﯿﺨﭽﻪي ﭘﺎي ﺑﭽﻪ ات آﻣﺪه اي؟ ﺑﺮو ﺧﺎﻧﻪ ات." ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺧﺎﻧﻪ.ﻣﻮج اﻧﻔﺠﺎر زده ﺑﻮد در ﺧﺎﻧﻪ را ﺑﺎز ﮐﺮده ﺑﻮد.ﻫﯿ ﭻ ﮐﺲ ﻧﺒﻮد. ﺗﻮي ﺧﺎﻧﻪ ﭼﯿﺰ ي ﺑﺮا ي ﺧﻮردن ﻧﺪاﺷﺘﯿﻢ. ﺗﻠﻔﻦ ﻗﻄﻊ ﺑﻮد. از ﺷﯿﺮآب ﮔﻞ ﻣﯽ آﻣﺪ. ﺑﺮق رﻓﺘﻪ ﺑﻮد. ﺑﺎﻋﻠﯽ دم در ﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺴﺘ ﯿﻢ. ﯾﮏ ﺗﻮﯾﻮﺗﺎ داﺷﺖ رد ﻣﯽ ﺷﺪ. آرم ﺳﭙﺎه داﺷﺖ. ﺑﺮاش دﺳﺖ ﺗﮑﺎن دادم.از ﺑﭽﻪ ﻫﺎي ﻟﺸﮑﺮ ﺑﻮدﻧﺪ. ﮔﻔﺘﻢ"ﺑﻪ ﺑﺮادر ﺻﺎﻟﺤﯽ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﻣﺎ اﯾﻨﺠﺎ ﻫﺴﺘﯿﻢ، ﺑﺮاﯾﻤﺎن آب وﻧﺎن ﺑﯿﺎورد." ادامه دارد... @zendegiasheghane_ma
✍ مــریـم بـرادران 🌹قسـمـت بـیـســت و ســوم آﻗﺎي ﺻﺎﻟﺤﯽ ﻣﺴﺌﻮل ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎ ﺑﻮد. ﻫﺮﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺘﯿﻢ ﺑﻪ او ﻣﯽ ﮔﻔﺘﯿﻢ. ﯾﮑﯽ دو ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ آﻣﺪ. ﻧﮕﺬاﺷﺖ ﺑﻤﺎﻧﯿﻢ. ﻣﺎ را ﺑﺮد ﺧﺎﻧﻪي دﺳﺘﻮاره. { ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ از ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎ رﻓﺘﻪ ﺑﻮد ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن ﺑﺮاي ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﻣﺠﺮوح ﻫﺎ،ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ آﻣﺪه. ﭘﻠﻪ ﻫﺎ را دو ﺗﺎ ﯾﮑﯽ دوﯾﺪ. از وﻗﺘﯽ آﻣﺪه ﺑﻮد دزﻓﻮل، ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﻧﺪﯾﺪن ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺑﺮاﯾﺶ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺑﻮد. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﮐﻨﺎر ﻣﺤﻮﻃﻪي ﮔﻞ ﮐﺎري ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن ﻣﻨﺘﻈﺮ اﯾﺴﺘﺎده ﺑﻮد. ﻓﺮﺷﺘﻪ را ﮐﻪ دﯾﺪ، ﻧﺘﻮاﻧﺴﺖ ﺟﻠﻮي اﺷﮑﻬﺎش را ﺑﮕﯿﺮد. ﮔﻔﺖ"ﻧﻤﯽ داﻧﯽ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ داﺷﺘﻢ. ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮدم ﻣﺎﻧﺪه اﯾﺪ زﯾﺮ آوار. ﭘﯿﺶ ﺧﻮدم ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺎﻻ ﺟﻮاب ﺧﺪا را ﭼﻪ ﺑﺪﻫﻢ" ﻓﺮﺷﺘﻪ دﺳﺘﺶ را دور ﮔﺮدن ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺣﻠﻘﻪ ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ"واي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ،آن وﻗﺖ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺷﺪي ﻫﻤﺴﺮ ﺷﻬﯿﺪ." اﻣﺎ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ از ﭼﺸﻤﻬﺎي ﭘﻒ ﮐﺮده اش ﻓﻘﻂ اﺷﮏ ﻣﯽآﻣﺪ. } ﺷﻨﯿﺪه ﺑﻮد دزﻓﻮل را زده اﻧﺪ. ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ ﺧﯿﺎﺑﺎن ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﯽ را زده اﻧﺪ. ﻣﺎ ﺧﯿﺎﺑﺎن ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻣﯽ رود اﻫﻮاز، زﻧﮓ ﻣﯽ زﻧﺪ ﺗﻬﺮان ﮐﻪ ﺧﺒﺮ ﺑﮕﯿﺮد. ﻣﺎدرم ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ دو روز ﭘﯿﺶ ﮐﺴﯽ زﻧﮓ زده و ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﮐﻪ زﯾﺎد ﺳﺮ در ﻧﯿﺎورده. ﻓﻘﻂ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ اﺗﻔﺎق ﺑﺪي اﻓﺘﺎده ﺑﺎﺷﺪ. روزي ﮐﻪ ﻣﺎ رﻓﺘﯿﻢ اﻧﺪﯾﻤﺸﮏ ﺣﺎج ﻋﺒﺎدﯾﺎن ﺷﻤﺎره ي ﺗﻠﻔﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﺎن را ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎﻣﺎن ﺧﺒﺮ ﺑﺪﻫﺪ. ﺑﻪ ﻣﺎدرم ﮔﻔﺘﻪ بود :" ﻣﺪق اﻟﺤﻤﺪﷲ ﺧﻮب اﺳﺖ.ﻓﮑﺮ ﻧ ﯽ ﮐﻨﻢ ﺧﺎﻧﻤﺶ زﯾﺮ آوار ﻣﺎﻧﺪه ﺑﺎﺷﺪ.ﻣﺪق از اﯾﻦ ﺷﺎﻧﺲ ﻫﺎ ﻧﺪارد".ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد.ﻣﺎدرم ﺧﯿﺎل ﮐﺮده ﺑﻮد اﺗﻔﺎﻗﯽ اﻓﺘﺎده و ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﯾﻮاشﯾﻮاش ﺧﺒﺮ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻣﯽ رود دزﻓﻮل. ﻣﯽ ﮔﻔﺖ"ﺗﺎ دزﻓﻮل آﻧﻘﺪر ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮده ﺑﻮدم ﮐﻪ وﻗﺘﯽ رﺳﯿﺪم ﺗﻮي ﮐﻮﭼﻪ ﻣﺎن، ﭼﺸﻤﻢ درﺳﺖ ﻧﻤﯽ دﯾﺪ.ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎن را ﮔﻢ ﮐﺮده ﺑﻮدم." ﺑﭽﻪ ﻫﺎي ﻟﺸﮑﺮ ﻫﻤﺎن ﻣﻮﻗﻊ ﻣﯽ رﺳﻨﺪ و ﺑﻬﺶ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﺎ اﻧﺪﯾﻤﺸﮏ ﻫﺴﺘﯿﻢ. اول رﻓﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﻣﺎدرم زﻧﮓ زدﯾﻢ و ﺧﺒﺮ ﺳﻼﻣﺘﯿﻤﺎن را دادﯾﻢ، ﺑﻌﺪ ﺗﻮي ﺷﻬﺮ ﮔﺸﺘﯿﻢ و ﻣﻦ را رﺳﺎﻧﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﮐﻼﻧﺘﺮي. ﻗﺒﻞ از اﯾﻨﮑﻪ ﭘﯿﺎده ﺷﻮم ﮔﻔﺖ"ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﻫﻢ اﯾﻦ ﺟﺎ ﺑﻤﺎﻧﯿﺪ. ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮوﯾﺪ ﺗﻬﺮان." اﻣﺎ ﻣﻦ ﺗﺎزه ﭘﯿﺪاش ﮐﺮده ﺑﻮدم. ﮔﻔﺖ"اﮔﺮ اﯾﻦ ﺟﺎ ﺑﺎﺷﯽ و ﺧﺪاي ﻧﮑﺮده اﺗﻔﺎﻗﯽ ﺑﯿﻔﺘﺪ، ﻣﻦ ﻣﯽ روم ﺟﺒﻬﻪ ﮐﻪ ﺑﻤﯿﺮم. ﻫﺪﻓﻢ دﯾﮕﺮ ﺧﺎﻟﺺ ﻧﯿﺴﺖ. ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻦ ﺑﺮﮔﺮد." ﺷﺐ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﻋﺒﺎدﯾﺎن ﺣﺮف زدم. ﺑﯿﺴﺖ ﺳﯽ ﻧﻔﺮ ي ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻪي دﺳﺘﻮاره ﺟﻤﻊ ﺷﺪه ﺑﻮدﯾﻢ.ﮔﺎﻫﯽ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮي ﻣﯽ رﻓﺘ ﯿﻢ ﺧﺎﻧﻪي آﻗﺎي ﻋﺴﮕﺮي ﯾﺎ ﻣﻤﻘﺎﻧﯽ، وﻟﯽ ﺳﺨﺖ ﺑﻮد.ﺑﺎ ﺑﻘﯿﻪ ي ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮدﯾﻢ. ﻫﻤﻪ راﺿﯽ ﺷﺪﻧﺪ. ﻓﺮدا ﺻﺒﺢ ﺑﻪ آﻗﺎی ﺻﺎﻟﺤﯽ،ﮐﻪ ﺑﺮاﯾﻤﺎن وﺳﺎﯾﻞ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ آورد،ﮔﻔﺘﯿﻢ ﻣﺎ ﺑﺮ ﻣﯽﮔﺮدﯾﻢ ﺷﻬﺮ ﺧﻮدﻣﺎن. ﺑﺮاﯾﻤﺎن ﺑﻠﯿﻂ ﻗﻄﺎر ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ... ادامه دارد... @zendegiasheghane_ma
✍ مــریـم بـرادران 🌹قسـمـت بـیـســت و چـهـارم {ﺑﺎﯾﺪ ﺧﺪاﺣﺎﻓﻈﯽ ﻣﯽﮐﺮد. وﻗﺖ زﯾﺎدي ﻧﺪاﺷﺖ، اﻣﺎ ﺳﺎﮐﺖ ﺑﻮد. ﻫﺮﭼﻪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﺑﺎز اﺣﺴﺎﺳﺶ را ﻧﮕﻔﺘﻪ ﺑﻮد. ﻓﻘﻂ ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﺳﺖ اﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻤﺎم ﺷﻮد. ﺗﻮي ﭼﺸﻤﻬﺎي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺧﯿﺮه ﺷﺪ. ﻫﺮ وﻗﺖ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﮐﺎري اﻧﺠﺎم دﻫﺪ ﮐﻪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ زﯾﺎد راﻏﺐ ﻧﺒﻮد، اﯾﻦ ﮐﺎر را ﻣﯽ ﮐﺮد و رﺿﺎﯾﺘﺶ را ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ. اﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺖ و ﻧﯽ ﺧﻮاﺳﺖ او را از رﻓﺘﻦ ﻣﻨﺼﺮف ﮐﻨﺪ. ﮔﻔﺖ"ﺑﺮاي ﺧﻮدت ﻧﻘﺸﻪي ﺷﻬﺎدت ﻧﮑﺸﯽ ﻫﺎ. ﻣﻦ اﺻﻼ آﻣﺎدﮔﯿﺶ را ﻧﺪارم. ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎش ﺗﺎ ﻣﻦ ﻧﺨﻮاﻫﻢ، ﺗﻮ ﺷﻬﯿﺪ ﻧﻤﯽ ﺷﻮي . ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﮔﻔﺖ"ﻣﻄﻤﺌﻨﻢ. وﻗﺘﯽ ﺧﻤﭙﺎره ﻣﯽ ﺧﻮرد ﺑﺎﻻ ي ﺳﺮم و ﻋﻤﻞ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ، ﻣﻮﻫﺎﯾﻢ را ﻗﯿﭽﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ و ﺳﺎﻟﻢ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻢ، ﻣﻌﻠﻮم اﺳﺖ ﺑﺎز ﻫﻢ ﺗﻮ دﺧﺎﻟﺖ ﮐﺮده اي. ﻧﻤﯽ ﮔﺬار ي ﺑﺮوم ﻓﺮﺷﺘﻪ، ﻧﻤﯽ ﮔﺬاري." ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻧﻔﺲ راﺣﺘﯽ ﮐﺸﯿﺪ. ﺑﺎ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﺧﻨﺪﯾﺪ و اﻧﮕﺸﺘﺶ را ﺑﺎﻻ آورد ﺟﻠﻮي ﺻﻮرﺗﺶ و ﮔﻔﺖ"ﭘﺲ ﺣﻮاﺳﺖ را ﺟﻤﻊ ﮐﻦ، ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺧﺎن. ﻣﻦ آن ﻗﺪر دوﺳﺘﺖ دارم ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﻢ ﺑﺎ ﺧﺪا از اﯾﻦ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﻫﺎ ﺑﮑﻨﻢ." } ﻋﻠﯽ را ﻧﺸﺎﻧﺪ روي زاﻧﻮش و ﺳﻔﺎرش ﮐﺮد « ﻣﻦ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺘﻢ، ﺗﻮ ﻣﺮد ﺧﺎﻧﻪ اي. ﻣﻮاﻇﺐ ﻣﺎﻣﺎﻧﯽ ﺑﺎش. ﺑﯿﺮون ﮐﻪ ﻣﯽ روﯾﺪ، دﺳﺘﺶ را ﺑﮕﯿﺮ ﮔﻢ ﻧﺸﻮد». ﺑﺎ ﻋﻠﯽ اﯾﻦ ﻃﻮري ﺣﺮف ﻣﯽ زد. از ﻓﺮداش ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺘﻢ ﺑﺮوم ﺟﺎﯾﯽ، ﻋﻠﯽ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ"ﻣﺎﻣﺎن،ﮐﺠﺎ ﻣﯽ روي؟ واﯾﺴﺘﺎ ﻣﻦ دﻧﺒﺎﻟﺖ ﺑﯿﺎم." اﺣﺴﺎس ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﻣﯽ ﮐﺮد. ﺣﺎج ﻋﺒﺎدﯾﺎن، ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ و رﺑﺎﻧﯽ را ﺻﺪا زد و رﻓﺘﻨﺪ.آن ﺷﺐ ﻏﻤﯽ ﺑﻮد ﺑﯿﻨﻤﺎن. ﺟﯿﺮﺟﯿﺮك ﻫﺎ ﻫﻢ اﻧﮕﺎر ﺑﺎ ﻏﻢ ﻣﯽ ﺧﻮاﻧﺪﻧﺪ. ﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﻋﺎﺷﻘﯽ را ﯾﺎد ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮدﯾﻢ. ﻫﯿﭻ وﻗﺖ ﻧﺘﻮاﻧﺴﺘﯿﻢ ﻟﺬﺗﺶ را ﺑﺒﺮﯾﻢ. ﻫﻤﺎن ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﮐﻨﺎر ﻫﻢ، ﮔﻮﺷﻪي ذﻫﻨﻤﺎن ﻣﺸﻐﻮل ﺑﻮد، ﻣﺮدﻫﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺎرﺷﺎن ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮدﻧﺪ و ﻣﺎ ﻫﻢ دﻟﺸﻮره داﺷﺘﯿﻢ ﻧﮑﻨﺪ اﯾﻦ آﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎر ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻤﺸﺎن. ﯾﮏ دل ﺳﯿﺮ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺒﻮدﯾﻢ. ﺗﻬﺮان آﻣﺪﻧﻤﺎن ﻣﺸﮑﻼت ﺧﻮدش را داشت همه ی زﻧﺪﮔﯿﻤﺎن را ﺑﺮده ﺑﻮدﯾﻢ دزﻓﻮل. ﺧﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﻧﺪاﺷﺘﯿﻢ. ﻣﻦ و ﻋﻠﯽ ﺧﺎﻧﻪي ﭘﺪرم ﺑﻮدﯾﻢ. ﺧﺒﺮﻫﺎ را از رادﯾﻮ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﯾﻢ. در آن ﻋﻤﻠﯿﺎت، ﻋﺒﺎس ﮐﺮﯾﻤﯽ و ﻣﻠﮑﯽ ﺷﻬ ﯿﺪ ﺷﺪﻧﺪ، ﺗﺮاﺑﯿﺎن ﻣﺠﺮوح ﺷﺪ و ﻧﺎﻣﯽ دﺳﺘﺶ ﻗﻄﻊ ﺷﺪ. ﺧﺒﺮﻫﺎ را آﻗﺎي ﺻﺎﻟﺤﯽ ﺑﻬﻤﺎن ﻣﯽ داد. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮﯾﮏ ﺗﻠﻔﻦ ﻧﻤﯽ زد. ﺧﺒﺮ ﺳﻼﻣﺘﯿﺶ را از دﯾﮕﺮان ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ، ﺗﺎ دم ﺳﺎل ﺗﺤﻮﯾﻞ. ﭘﺸﺖ ﺗﻠﻔﻦ ﺻﺪام ﻣﯽ ﻟﺮزﯾﺪ. ﻣﯽ ﮔﻔﺖ"ﺗﻮ اﯾﻦ ﺟﻮري ﻣﯽ ﮐﻨﯽ، ﻣﻦ ﺳﺴﺖ ﻣﯽ ﺷﻮم." دﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد.دو ﺗﺎﯾﯽ از ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪه ﺑﻮدﻧﺪ و ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮدﯾﻢ. ﻗﻮل داد زودﺗﺮ ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻪ دﺳﺖ و ﭘﺎ ﮐﻨﺪ و ﺑﺎز ﻣﺎ را ﺑﺒﺮد ﭘﯿﺶ ﺧﻮدش... ادامه دارد... @zendegiasheghane_ma
به همون اندازه که شما از تعریف‌های شوهرتون اعم از اینکه "چه دستپخت خوبی داری" و... خوشحال و ذوق زده میشید 😉 💖مطمئن باشید به همون اندازه هم شوهرتون از چنین تعریف‌های خوشحال میشه 👈پس گاهی به او بگید: 💖چقدر قوی هستی💖 ، 💖تو همون مردی هستی که همیشه آرزوش رو داشتم💖 💖این هنره توئه که در اوج قدرت این همه مهربونی💖.😍😘 و...... @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا خــدا هست ڪسی تنهـا نیست من اگر گم شده ام تو اگر خسته شدی در پس پرده ی اشڪ من و تو مأمن گــرم خـداست او همین جــــاست ڪنار مـن و تــو شبتون پرازنگاه خدا🌙🌙 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 یا_ابا_عبدالله ❤️ 🔹ای دل بیا به رسم قدیمی سلام ڪن ✨صبح ست مثل باد و نسیمی سلام ڪن 💫برخیز نوڪرانہ و با عشق ، خدمت 🔸ارباب مهربان وصمیمے سلام ڪن السلام_علیک_یاسیدالشهدا✋️ صبحتون_حسینی ⛅️ @zendegiasheghane_ma
صبحتون بخیر امروزتـون عالی الهی حالتون خوب لبتـون خنـدون و دلتـون شـادباشـه الهی بهترین ها سهم تون و خوشبختی حقتـون باشه روزتون پراز شادی و موفقیت 🌷 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدای مهربانم! دوستانم ارمغانی از رحمت بی کران تو هستند.! پس خرسندشان بدار به عافیت .. موفقیت .. برکت .. ایمان .. بخشش‌ .. عشق .. استجابت دعا و صبحی زیبا و سرشار از شادی و برکت 🌷 @zendegiasheghane_ma
زن ها بـہ دنبال مرد ڪامل اند و مرد ها بـہ دنبال زن ڪامل! در حالے ڪـہ نمے دانند خداوند آن ها را براے ڪامل ڪردن 💕 یڪدیگر 💕 آفریدہ است! 💙💜❤💛❤💙💜💛 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دنیای زنها،دنیای توصیفِ جزئیات است برخلاف مردها که بدنبال حل مشکلات درسکوت هستند،زنها دوست دارند درمورد مشکلاتشان صحبت کنند واحساس همدردی دریافت کنند دنیای متفاوت یکدیگر رادرک کنید 💕 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چرا توصیه می شود کارمندان برای صبحانه کره مربا نخورند؟ زیرادرروز میزان خستگی بدن افزایش می یابد ومصرف مربابه علت داشتن شکر فراوان این خستگی راافزایش می دهد @zendegiasheghane_ma
❄️آب یخ اولین وبزرگترین علت نابودی کبد محسوب میشود ، هرگز با شکم خالی آب یخ ننوشید! ❌هرگز در بین غذا اب نخورید اب خوردن دربین غذا سبب کبد چرب میشود @zendegiasheghane_ma
🌺لطفا 10 ثانیه ، فقط 10 ثانیه تصور کنيد داريد «لیمو ترش» ميخوريد. 🍋🍋 ببینید دهانتون بزاق ترشح ميکند ❇️این مثال را زدم که بگویم چطور با 10 ثانیه  فکر کردن به لیمو  ترش اینقدر بدن ما واکنش می دهد 🍋 اونوقت مقايسه کنيد که وقتي شما 10 دقیقه ، 10 ساعت، 10 روز يا  10 سال 🔺به اتفاقات  و مسائل منفی تمرکز ميکنيد يا ساعتها عصباني هستيد يا استرس و اضطراب يا کينه در ذهنتون داريد چه تاثیرات ویرانگری روی سیستم جسمي و روحي شما میگذارد و برعکسش هم همینطوره که شما اگر 10 ثانیه 10 دقیقه، 10 روز، 10 سال 💠به مسايل مثبت و خوب فکر کنید جسم و روح شما واکنش های مثبتي نشان می دهند و سرشار از انرژي مي شوید 👈خیلی خوبه که دائما از خودمون بپرسیم ⁉️انرژی بخش ترین فکري که باید بکنیم چیه؟ ⁉️انرژی بخش ترین حرفایی که باید بزنیم چیه؟ ➖➖➖➖➖➖➖🍃 🍃💐 @zendegiasheghane_ma
11،خانواده.mp3
1.8M
مبحث خانواده، دکتر شاهین فرهنگ👆👆😊😊 پیشنهاد دانلود @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#جلسات_همسرداری #جلسه4_قسمت4 جلسات همسرداری سرکار خانم پرتو_اعلم در مهرآباد جنوبی 👇👇👇👇👇 🙈 جامع
جلسات همسرداری سرکار خانم پرتو_اعلم در مهرآباد جنوبی 👇👇👇👇👇 📣📣 برای اینکه به برسیم، شرطش رعایت صد در صدی ست.✅ 🔑🔑کسی که به بلوغ عقلی برسه بعد به برسه می تونه جامعه شو تو چند تا چیز جلو ببره، 1⃣ در نظام خانواده 2⃣ در نظام دین 3⃣ در نظام جامعه ❌کسی هم که به بلوغ عاطفی نرسیده باشه نظام خانواده، جامعه و دینش را لطمه می زند، خیانت می کند.😔 👈زمان آقا امیرالمومنین علی( علیه السلام ) عده ای از کارکنان دیر می اومدند زود می رفتند، کار نمی کردند. حضرت گفت می دونید چرا این کارها رو می کنید❓❓می دونید چرا دارید به ساختار جامعه لطمه می زنید. به خاطر اینکه به چی نرسیدید❓❓ 👈بلوغ عاطفی و خیانت میکنید 💐 اونجا بود که فرمودند هر آنچه برای خود می پسندید، برای دیگران بپسندید و هر آنچه برای خودتون نمی پسندید، برای دیگران هم نپسندید. ✅ در بحث بلوغ عاطفی برای اینکه دیگران را از خودتون بدونید باید مَنیت تون را کنار بگذارید. 💡به سلمان فارسی گفتند؛ سگ. صفت کلب دادند.😔 الان یه آقایی به یه آقایی تو کوچه بگه سگ شما می گین چی⁉️این آدم هست و سگ نیست ◀️ سلمان فارسی برگشت گفت من آدمم سگ نیستم. (نداشتن منیت آرامش میاره، بدون هیچ دعوایی حق رو گفت ) ❌الان به شما بگن همسایه تون پاش شکسته، شما می گید به من چه. 😱حالا بگم الان زنگ زدند گفتند پای بابات شکسته سریع اینجا رو ول می کنی، می دوی خونه بابات، پاچه می خری، یه ماه می یاری خونه خودتون، بهش می رسی پاش خوب بشه. 👈شما منیت داری.❌ اگر کسی می خواد ببینه منیت نداشته. در این سالهای اخیر، باید شهادت شهدای پلاسکو رو شهادت برادر خودش می دونسته به این می گن بلوغ عاطفی. ✅ یعنی الان کسی نباید بگه مدافعان حرم چرا می رن❓❓ زنان خوشگل و جوون و بچه های یکی دو ساله شونو چرا ول می کنند❓❓ اونا به چی رسیدند❓❓👇👇👇 🌺بلوغ عاطفی🌺 @zendegiasheghane_ma
اگر فکر میکنی هیچ چیز نداری که بخاطرش شاکر باشی، نبضت را بگیر!👌👌 قدر داشته هایمان را بدانیم😊😊 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 پشت تمام آروزهای تو خدا ایستاده است کافی ست به حکمتش ایمان داشته باشی تا قسمتت سر راهت قراربگیرد، او را بخوانید تا اجابت کند شما را شبتون نورانی🌟 دعا برای فرج امام زمان فراموش نشه اللهم عجل لولیک الفرج🌹🌹 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣سلام اربابم❣ هیچ کس چون تو طبیبِ دلِ من نیست که نیست... ✨السلام علیک یا ابا عبدالله✨ @zendegiasheghane_ma
بیدار شو همه چیز مهیاست آرامش صبح نفس های بهاری هدفی داشته باش و حرکت را آغاز کن سلام. صبح تون بخیر @zendegiasheghane_ma