#هرخانه_یک_جشن
#مسابقه_بزرگ_نیمه_شعبان
شرکت کننده #شماره1
دینا یوسفی باصری 12 ساله
دلنوشته دینا خانم
✨اللهم عجل لولیک فرج✨
سالهاست انتظارت را میکشم🌹هر جمعه چشمانم به آسمان خیره است تا تو بیایی🌹همه در خواب غفلتند و تنها تو میتوانی ما را از خواب غفلت بیدار کنی🌹بیا و با آمدنت این پرده ی سیاه را از زمین بردار و سایه عدالت را بر سر ما نگه دار🌹فرصتی به ما بده تا چهره زیبایت را ببینیم🌹میدانم این دنیا زود گذر است و زمان زیادی نداریم تا به کارهای خودمان پی ببریم🌹ما انسان ها ندانیم و ناتوان 🌹پس بیا و اندکی از دانشت را به ما بیاموز 🌹
امام زمانم، من منتظر ظهورت میمانم🌷زیرا با آمدنت لباس عافیت به تن همه مستضعفان و تهیدستان میپوشانی🌷
گل نرگس🌼 با آمدنت دارا و ندار را در یک صف قرار میدهی و تمام نفاق و دو رویی در بین گروه ها از بین میرود🌼
ای نور تجلی 🌸با آمدنت🌸
عدل و داد🌸 متدین و بی دین همه را در صف حسابرسی قرار میدهیم و فرصت جبران را همه دارند و به عقوبت کارهای خود می اندیشند🌸
گل طاها🌺با آمدنت ظلم و ستمی نخواهد بود🌺 پس من ملتمسانه با خواندن هر روز دعای فرج منتظرت خواهم ماند🌺
از منتظرین شما : دینا یوسفی ۱۲ساله از شیراز
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#هرخانه_یک_جشن #مسابقه_بزرگ_نیمه_شعبان شرکت کننده #شماره1 دینا یوسفی باصری 12 ساله دلنوشته دینا
خدا حفظش کنه این دینا خانم رو بسیار زیبا تزیین کردند و نقاشی کشیدند 👌👌 عالی
#دختر_شینا
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
#بهناز_ضرابی_زاده
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) #بهناز_ضرابی_زاده 💞 @zend
#دختر_شینا
#قسمت91
#بهناز_ضرابی_زاده
#فصل_دهم
بعد از شام همه رفتند. شیرین جان می خواست بماند. به زور فرستادمش برود. گفتم: «حاج آقا تنهاست. شام نخورده. راضی نیستم به خاطر من تنهایش بگذاری.»
وقتی همه رفتند، بلند شدم چراغ ها را خاموش کردم و توی تاریکی زارزار گریه کردم.
#فصل_یازدهم
حالا دو تا دختر داشتم و کلی کار. صبح که از خواب بیدار می شدم، یا کارهای خانه بود یا شست وشو و رُفت و روب و آشپزی یا کارهای بچه ها. زن داداشم نعمت بزرگی بود. هیچ وقت مرا دست تنها نمی گذاشت. یا او خانه ما بود، یا من خانه آن ها. خیلی روزها هم می رفتم خانه حاج آقایم می ماندم. اما پنج شنبه ها حسابش با بقیه روزها فرق می کرد. صبح زود که از خواب بیدار می شدم، روی پایم بند نبودم. اصلاً چهارشنبه شب ها زود می خوابیدم تا زودتر پنج شنبه شود. از صبح زود می رُفتم و می شستم و همه جا را برق می انداختم. بچه ها را تر و تمیز می کردم. همه چیز را دستمال می کشیدم. هر کس می دید، فکر می کرد مهمان عزیزی دارم. صمد مهمان عزیزم بود. غذای مورد علاقه اش را بار می گذاشتم. آن قدر به آن غذا می رسیدم که خودم حوصله ام سر می رفت. گاهی عصر که می شد، زن داداشم می آمد و بچه ها را با خودش می برد و می گفت: «کمی به سر و وضع خودت برس.»
این طوری روزها و هفته ها را می گذراندیم. تا عید هم از راه رسید.
ادامه دارد...✒️
💞 @zendegiasheghane_ma
چقدر بے حواس شده ام این روز ها.....
دردهایم بی حواسم کرده اند....
فراموشم مے شود قرار اسٺ بیایے و
با آمدنت همه دردها دوا میشود
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#چله_ختم_دعای_فرج
#شب_بیست_و_نهم
شبتون مهدوی
💞 @zendegiasheghane_ma
♡یابن الحســـن ♡
شعبان
یعنے حکایتِ قدم هایت . . .
شعبـان که از راه میرسـد
من تمـامِ غمهـاے دلم را تعطیـل میکنـم
اصـلا انـگار نه انـگار که تمـامِ عمـر در فـراق
گذشتـه استــ
تـــو فقطـ بیـــا؛
ببین چگونه تمــــامِ غمهاے دنیـــا
بےمعنے خواهنـد شـد
تـــو فقط بیـــا ؛
ببیـن چگونه تمــامِ زندگے و
جوانےمان را به نامِ تــو سنـد میزنیـم
تــو فقط بیــا و ببین آقــا
تــو فقط بیــا و بمان. . .
حالا که مـاهِ میـلادت آمده
حـیف استـ نیایـے و نباشـے
بیـا و کنارمـان بمان آقـا جـان
بیـا و به دادمـان برس . . .
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
💞 @zendegiasheghane_ma