#صفحه38 از قرآن 🌹
#جزء_دو🌹
#سوره_بقره🌹
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به شهید جواد چاروسایی😍😍
@hefzequrankarim
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#پرسش_پاسخ #مشاوره #همسر_دروغگو #همسرم_باهام_روراست_نیست سلام خدا قوت من یه مشکلی دارم که همسرم
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
همراهان خوب کانال
بانوان بهشتی❗️
امشب؛ شب میلاد اقامون امام حسن مجتبی (ع) کریم اهل بیته
حواستون باشه هر طور شده حتی با پخت یه کیک کوچیک و ساده خونگی این ولادت خجسته رو برای خانواده جشن بگیرید برای بچه هاتون از فضایل امام حسن (ع) قصه بگید بهشون هدیه بدید خلاصه در یک کلام امشب میخوام
#حی باشید مثل همیشه👌👌
از جشنهای کوچیک خونه های با صفاتون برامون به آی دی زیر عکس بفرستید⬇️
@yamahdi85
مداحی آنلاین - زهرا پسر آورده قرص قمر آورده - کریمی.mp3
4.61M
🌸 #میلاد_امام_حسن_مجتبی(ع)
💐زهرا پسر آورده قرص قمر آورده
💐برای حیدر حیدر آورده
🎤 #محمودکریمی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
🌷گلچین بهترین #مولودی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
این مه که به بستان ولایت آمد
نوری ست که از بهر هدایت آمد
او آمده تا نور به شب ها بخشد
روح شرف و عشق به دنیا بخشد
میلاد امام حسن علیه السلام بر شما مبارک باد🌹🌹
#ولادت_امام_حسن (ع)
💞 @zendegiasheghane_ma
🌸اول امامزاده دنیا خوش آمدی
ابن الکریم ام ابیها خوش آمدی
اول پدر به حضرت حیدر تو گفته ای
پیش از همه مادربه فاطمه توگفته ای
❤️جشن خانوادگی ما برای سالروز پدرشدن مولامون علی ع❤️
#خانه_های_نورانی
#ارسالی_اعضا
💞 @zendegiasheghane_ma
#دختر_شینا
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
#بهناز_ضرابی_زاده
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت129 #فصل_چهاردهم دوست نداشتم دِینی به گردنم باشد. یا اینکه فکر
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت130
#فصل_چهاردهم
اولش هر ده بیست قدم یک بار پیت نفت را زمین می گذاشتم و نفس تازه می کردم؛ اما آخرهای کار هر پنج قدم می ایستادم. انگشت هایم که بی حس شده بود را ماساژ می دادم و دستم را کاسه می کردم جلوی دهانم. ها می کردم تا گرم شوم. با چه مکافاتی اولین پیت نفت را بردم و زیر پله های طبقه اول گذاشتم. وقتی می خواستم بروم و پیت دومی را بیاورم، عزا گرفتم. پیت را که از شعبه بیرون آوردم، دیگر نه نفسی برایم مانده بود، نه رمقی. از سرما داشتم یخ می زدم؛ اما باید هر طور بود پیت نفت را به خانه می رساندم. از یک طرف حواسم پیش بچه ها بود و از طرف دیگر قدرت راه رفتن نداشتم. بالاخره با هر سختی بود، خودم را به خانه رساندم. مکافات بعدی بالا بردن پیت های نفت بود. دلم نمی خواست صاحب خانه متوجه شود و بیاید کمکم. به همین خاطر آرام آرام و بی صدا پیت اولی را از پله ها بالا بردم و نیم ساعت بعد آمدم و پیت دومی را بردم. دیگر داشتم از هوش می رفتم. از خستگی افتادم وسط هال. خدیجه و معصومه با شادی از سر و کولم بالا می رفتند؛ اما آن قدر خسته بودم و دست و پا و کمرم درد می کرد، که نمی توانستم حتی به رویشان بخندم. خداخدا می کردم بچه ها بخوابند تا من هم استراحت بکنم؛ اما بچه ها گرسنه بودند و باید بلند می شدم، شام درست می کردم.
تقریباً هر روز وضعیت قرمز می شد.
ادامه دارد...✒️
💞 @zendegiasheghane_ma