دوستان حتما هم خودتون در کانال دوم ما #عضو باشید هم دوستان متاهلتون رو دعوت کنید
ان شاءالله با لطف خدا با استفاده از مطالب کانال زندگی عاشقانه و عاشقانه های حلال زندگیتون شیرین و خداپسند بشه😊👆👆👆
#صفحه101ازقرآن🌹
#جز_پنج🌹
#سوره_نساء 🌹
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به
#شهید_صمد_قنبری
#ختم_قرآن
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
#بهناز_ضرابی_زاده
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت241 #فصل_هجدهم زیر آن آتش سنگین توی آن تاریکی و ظلمات زدیم به
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت243
#فصل_هجدهم
با آن حالش گفت مواظب دخترهایم باش.
گفتم چیزی نمی خواهی؟!
گفت تشنه ام.
قمقمه ام را درآوردم به او آب بدهم. قمقمه خالی بود؛ خالی خالی.»
صمد این را که گفت، استکان چایش را توی سفره گذاشت و گفت: «قدم جان! بعد از من این ها را برای پدرم بگو. می دانم الان طاقت شنیدنش را ندارد، اما باید واقعیت را بداند.»
گفتم: «پس ستار این طور شهید شد؟!»
گفت: «نه... داشتم با او خداحافظی می کردم، صورتش را بوسیدم که عراقی ها جلوی سنگر رسیدند و ما را به رگبار بستند. همان وقت بود که تیر خوردم و کتفم مجروح شد. توی سنگر، سوراخی بود. خودم را از آنجا بیرون انداختم و زدم به آب. بچه ها می گویند خیرالله درویشی همان وقت اسیر شده و عراقی ها ستار را به رگبار بستند و با لب تشنه به شهادت رساندند.»
بعد بلند شد و ایستاد. گفتم: «بیا صبحانه ات را بخور.»
گفت: «میل ندارم. بعد از شهادتم، این ها را موبه مو برای پدر و مادرم تعریف کن. از آن ها حلالیت بخواه، اگر برای نجات پسرشان کوتاهی کردم.»
ادامه دارد...✒️
#قسمت244
#فصل_هجدهم
چند دقیقه بعد دوباره صدای در آمد. با خودم فکر کردم این صمد امروز چه اش شده.
در را که باز کردم، دیدم پشت در است. پرسیدم: «چی شده؟!»
گفت: «دسته کلیدم را جا گذاشتم.»
رفتم برایش آوردم. توی راه پله یک لحظه تنها ماندیم. صورتش را جلو آورد وپیشانی ام را بوسید و گفت: «قدم! حلالم کن. این چند سال جز زحمت چیزی برایت نداشتم.»
تا آمدم چیزی بگویم، دیدم رفته. نشستم روی پله ها و رفتم توی فکر.
دلم گرفته بود. به بهانه آوردن نفت رفتم توی حیاط. پیت نفت را از گوشه حیاط برداشتم. سنگین بود. هنّ وهن می کردم و به سختی می آوردمش طرف بالکن. هوا سرد بود. برف های توی حیاط یخ زده بود. دمپایی پایم بود. می لرزیدم. بچه ها پشت پنجره ایستاده بودند. پتو را کنار زده بودند و داشتند نگاهم می کردند. از پشت پتویی که کنار رفته بود، چشمم به عکس صمد افتاد که روی طاقچه بود. کنار همان قرآنی که وصیت نامه اش را لایش گذاشته بود.
می گفت: «هر وقت بچه ها بهانه ام را گرفتند، این عکس را نشانشان بده.»
نمی دانم چرا هر وقت به عکس نگاه می کردم، یک طوری می شدم. دلم می ریخت، نفسم بالا نمی آمد و هر چه غم دنیا بود می نشست توی دلم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
#حسین_جانم❤️
تمام زندگے و هستےام فداے حسین
چرا بمانم اگر نیستم براے حسین
بگو بہ مرغ اجل روے بام ما منشین
ڪه چند روز دگر مانده تا عزاے حسین
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌷
#شب_جمعه🌙▪️
شبتون بخیر
💞 @zendegiasheghane_ma
#اقا_جانم
پیک صبا کجایی؟! بشنو کلام ما را
سویش ببر دمادم عرض سلام ما را
گو جان دگر نمانده در سینه ی مریدان
او پادشاه عشق است داند مرام ما را
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✋سلام صبحت بخیریاصاحب الزمان
💞 @zendegiasheghane_ma
سلام روزتون زیبا
ان شاءالله امروز در کنار خانواده یه روز تعطیل خوب رو بگذرونید و شادی رو مهمون خونه هاتون کنید
💞 @zendegiasheghane_ma
#خانمها_بخوانند 🧕🏻👱🏻♀
🍃 در اعماق قلب هر مردی این آرزو وجود دارد که همسرش با تمام وجود به او اعتماد داشته باشد.
👈 جمله «من به تو اعتماد دارم»، به تقویت اعتماد به نفس همسرتان کمک میکند.
✅ با گفتن این جمله به او میفهمانید که به او مطمئن هستید و از این بابت که او توسط فرد دیگری گمراه نمیشود، خیالتان راحت است.
💞 @zendegiasheghane_ma
#آقایان_بخوانند 🧔🏻🧔🏻
به جای اینکه همسرتان را "خانم" صدا بزنید با دادن میم مالکیت او را
"خانمم" صدا بزنید
خانمها عاشق این میمهای مالکیت هستند که از سمت شوهرشان ابراز میشود.
💞 @zendegiasheghane_ma
#جشن_عشق
#روز_عشق تو خونه بچه شیعه ها
#ارسالی_اعضا
کارهای اعضای کانال
خدا قوت به همتون
عشقتون مستدام
💞 @zendegiasheghane_ma
*❤️ کار قشنگ زوج بشرویه ای برای عروسی...👇👇
✅ #شما در خانه بمانید و برای ما دعا کنید 😊
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌸
بنام ایزد يكتا
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد...
🎊در سبزترین روز زندگیمان... در رنگارنگی دوست داشتن و به هم رسیدن، دوست داریم همه با هم شادیمان را فریاد کنیم، جشن پایکوبی مان با حضور شما درخشانترین است
🎀و اما...
سلامت همه شما زیباترین آرزوی ماست
💍در آستانه ولادت با سعادت امام رضا(ع)
دوازدهم تیرماه ۱۳۹۹ آغاز راه ماست، باشد که دعای خیر شما بدرقه راهمان گردد و با عطر آرزوهای خوب شما زندگی مشترک مان را آغاز می کنیم.
🎈 کربلایی عباس الهیان و دوشیزه رجبی
👑💍👑💍👑💍👑💍👑💍👑💍👑
💌 #کارت_عروسی
💌 #همه_شما_دعوتید
💌 #دعای_خیرتان_زیباترین_کادویمان_است
💌 *
💞 @zendegiasheghane_ma
#درمحضربزرگان
👈راه ملاقات امام عصر👉
🌷آیت الله بهجت فرمودند:
➖امام زمان (عج) فرموده اند:شما خود را اصلاح کنید ما خودمان به سراغ شما می آییم... و لازم نیست شما به دنبال ما باشید!..!
ترک گناه=👈رضایت و دیدار امام زمان(عج)👉
🌺چه قدر بگوییم که حضرت صاحب (ع)در دل هر شیعه ای یک خانه دارد!
✨اللهم عجل لولیک الفرج✨
💞 @zendegiasheghane_ma
#صفحه102ازقرآن🌹
#جز_شش🌹
پایان جز پنج و آغاز جز شش😍
#سوره_نساء 🌹
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به
#شهید_محمد_حسین_عبادی_نژاد
#ختم_قرآن
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#جشن_عشق در خانه های اهالی زندگی عاشقانه
خدا قوت به اعضای خوب و فعال و با انگیزه کانال 👌😊
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
#داستان_آموزنده
💥شيطان در كمين است 😈😈😈
يكى از شاگردان مرحوم شيخ انصارى چنين مى گويد: در زمانى كه در نجف در محضر شيخ به تحصيل علوم اسلامى اشتغال داشتم يك شب شيطان را در خواب ديدم كه بندها و طنابهاى متعدّدى در دست داشت. از شيطان پرسيدم: اين بندها براى چيست؟ پاسخ داد: اينها را به گردن مردم مى افكنم و آنها را به سوى خويش مى كشانم و به دام مى اندازم. روز گذشته يكى از اين طنابهاى محكم را به گردن شيخ مرتضى انصارى انداختم و او را از اتاقش تا اواسط كوچه اى كه منزل شيخ در آنجا قرار دارد كشيدم ولى افسوس كه عليرغم تلاشهاى زيادم شيخ از قيد رها شد و رفت.
وقتى از خواب بيدار شدم در تعبير آن به فكر فرو رفتم. پيش خود گفتم: خوب است تعبير اين رؤ يا را از خود شيخ بپرسم. از اين رو به حضور معظم له مشرّف شده و ماجراى خواب خود را تعريف كردم.
شيخ فرمود: آن ملعون (شيطان) ديروز مى خواست مرا فريب دهد ولى به لطف پروردگار از دامش گريختم.
ين قرار بود كه ديروز من پولى نداشتم و اتّفاقاً چيزى در منزل لازم شد كه بايد آنرا تهيّه مى كردم. با خود گفتم: يك ريال از مال امام زمان (عج) در نزدم موجود است و هنوز وقت مصرفش فرا نرسيده است. آنرا به عنوان قرض برمى دارم و انشاءاللّه
بعداً ادا مى كنم. يك ريال را برداشتم و از منزل خارج شدم. همين كه خواستم جنس مورد احتياج را خريدارى كنم با خود گفتم: از كجا معلوم كه من بتوانم اين قرض را بعداً ادا كنم؟
در همين انديشه و ترديد بودم كه ناگهان تصميم قطعى گرفته و از خريد آن جنس صرف نظر نمودم و به منزل بازگشتم و آن يك ريال را سرجاى خود گذاشتم.
💞 @zendegiasheghane_ma