eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت247 #فصل_هجدهم بچه ها ساکت شدند. آمدند کنار عکس نشستند. مهدی عک
بچه ها داشتند تلویزیون نگاه می کردند. خدیجه مشغول خواندن درس هایش بود، گفت: «مامان! راستی ظهر که رفته بودی نان بخری، عمو شمس الله آمد. آلبوممان را از توی کمد برداشت. یکی از عکس های بابا را با خودش برد.» ناراحت شدم. پرسیدم: «چرا زودتر نگفتی؟!...» خدیجه سرش را پایین انداخت و گفت: «یادم رفت.» اوقاتم تلخ شد. یعنی چرا آقا شمس الله آمده بود خانه ما و بدون اینکه به من بگوید، رفته بود سراغ کمد و عکس صمد را برداشته بود. توی این فکرها بودم که صدای در آمد. بچه ها با شادی بلند شدند و دویدند طرف در. مهدی با خوشحالی فریاد زد: «بابا!. . بابا آمد...» نفهمیدم چطور خودم را رساندم توی راه پله. از چیزی که می دیدم، تعجب کرده بودم. پدرشوهرم در را باز کرده بود و آمده بود تو. برادرم، امین، هم با او بود. بهت زده پرسیدم: «با صمد آمدید؟! صمد هم آمده؟!» پدرشوهرم پیرتر شده بود. خاک آلوده بود. با اوقاتی تلخ گفت: «نه... خودمان آمدیم. صمد ماند منطقه.» پرسیدم: «چطور در را باز کردید؟! شما که کلید ندارید!» پدرشوهرم دستپاچه شد. گفت: «... کلید...! آره کلید نداریم؛ اما در باز بود.» گفتم: «نه، در باز نبود. من مطمئنم. عصر که برای خرید رفتم بیرون، خودم در را بستم. مطمئنم در را بستم.» پدرشوهرم کلافه بود. گفت: «حتماً حواست نبوده؛ بچه ها رفته اند بیرون در را باز گذاشته اند.» هر چند مطمئن بودم؛ اما نخواستم توی رویش بایستم. پرسیدم: «پس صمد کجاست؟!» با بی حوصلگی گفت: «جبهه!» گفتم: «مگر قرار نبود با شما برگردد؛ آن هم دو سه روزه.» گفت: «منطقه که رسیدیم، از هم جدا شدیم. صمد رفت دنبال کارهای خودش. از او خبر ندارم. من دنبال ستار بودم. پیدایش نکردم.» فکر کردم پدرشوهرم به خاطر اینکه ستار را پیدا نکرده، این قدر ناراحت است. تعارفشان کردم بیایند تو. اما ته دلم شور می زد. با خودم گفتم اگر راست می گوید، چطور با برادرم آمده! امین که قایش بود! خبر دارم که قایش بوده. نکند اتفاقی افتاده! دوباره پرسیدم: «راست می گویید از صمد خبر ندارید؟! حالش خوب است؟!» پدرشوهرم با اوقات تلخی گفت: «گفتم که خبر ندارم. خیلی خسته ام. جایم را بینداز بخوابم.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تـ❤️ـو را قسم ... به صبوری قلبهای دردمند منتظران عزیـ❤️ـز فاطمـ❤️ـه ... برگرد سوی کنعانت 🌹🌹 🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾 شبتون بخیر 💞 @zendegiasheghane_ma
✨نیایش شبانه باحضرت عشق✨ 🌸 پـروردگارا تو مراقب حرکات پدیده‌های جهانی آگاه از هر آن چیزی که بر قلب انس و جن می‌گذرد 🌸 خـداونـدا نور اسم رقیب را بر قلبم بتابان تا نفسم تزکیه یابد و به صفت نزدیکی به تو آراسته گردم 🌸 خـدایـا چشمانی به من عطا کن که نعمت‌های ظاهری‌ات را مراقبت کرده و اسرار آشکارت را ملاحظه کند 🌸 غفـورا مرا از شر ابلیس که مراقبت من از خودم را از یادم می‌برد محفوظ دار و انجام محاسبه و بررسی نفسم را بر من آسان گردان تا نور رقیب بر من احاطه یافته و بنده مطیع و مجری در برابر دستوراتت گردم 🌸 رحمـانـا کرامتت را بر سینه‌ام بتابان تا با لطائف اسرارت زیبا و آراسته گردم 🌸 الهـی دست به سوی تـو دراز کردیم با فضل تو ای رافـع و ای معیـن پاسخگوی تضـرع و زاری ما باش ❣اَللَّهُمَ‏ نَوِّرْ بِکِتَابِکَ قَلبی وَاشْرَحْ لی مِن صَدْرِی وَ أَطْلِقْ بِهِ لِسَانِی بِحَوْلِکَ‏ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ الْعَلِیِ‏ العَظیم 🌙‌شبتون درپناه خدا⭐️ 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر صبح، بہ شوق عهد دوباره با شما چشمم را باز میڪنم عهد میڪنم با شما، هر روز ڪہ میگذرد، عاشقانہ تر از قبل چشم بہ راهتان باشم... مولای مهربانم 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به همراهان خوب و همیشگی دیروز یه داشتیم امروز ادامه اون رو براتون میزارم با دقت بخونید😊👇👇
💕زندگی عاشقانه💕
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 #کارگاه_آموزشی #قسمت3 خانم #شاکری موضوع : #چگونگی_بیان_خواسته_های_خودبه_همسر ✴ راهکار
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 خانم موضوع : 💟 3. استفاده از لحن مناسب گاهی انسان کلمات مناسب میگه اما با " لحن نامناسب " مثلا با لحن آمرانه ،، عصبانیت ،، تحقیر آمیز و .. مثلا خانم به همسرش میگه : سر راهت بچه رو هم بیار ❌ لیوانت رو حداقل از جلوی پاهات بردار ❌ همسر یعنی هم سطح بودن 🌟 🍃 وقتی خانم با لحن نامناسب، آمرانه و دستوری با همسر صحبت میکنه 👈 خانم میره بالا و حالت رئیس و مرئوس میشه و دیگه هم سطح همسر نیست 🍃که این حالت برای هیچ کس قابل قبول نیست ✴پس باید با لحن با احترام و شایسته ی تکریم با هم صحبت کرد 💟 4. بیان خواسته ها شفاف ، صریح ، کوتاه و بدون توضیحات اضافه (همسرت احمق و بی تجربه نیست ) 🎋 خانم ها عادت کردند که وقتی میخواند یه چیزی به همسرشون بگند یا یک دستوری بدند 🎋خیلی حواشی و تبصره هم براش میذارند 👈یعنی همونطوری که به بچه هاشون امر و نهی میکنند ، 👈 همونطوری هم به همسرشون توضیح میدند مثلا به همسرشون میگند : این کار رو داری انجام میدی یادت باشه اونو اونجوری یا فراموش نکنی که ... ❌❌ مثلا بگید : عزیزم میشه لطف کنی این رو بخری ✅ 💟 5. طاقت غر و لند رو داشته باشید😉 🔆 گاهی اوقات وقتی خانم چیزی رو از همسرش میخواد 👈آقا غر غر میکنه خانم طاقت نمیاره و میگه : اصلا نمیخوام انجام بدی خودم انجام میدم: این اشتباه است ❌ 👈 چون ممکنه آقا اون موقع توی شرایط مناسبی نبوده و نمیتونسته اون کار رو انجام بده یا شرایط مالی اش خوب نبوده و .... 💥 خانم اون غر غر ها رو بشنوه و طاقت بیاره 👈مهم نتیجه ست آقا غر غر بکنه اما کار رو هم انجام بده🌙 ✍ سلامتی و تعجیل در فرج مولا صلوات 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ موضوع : 💟 6. نه مطلق نداریم نکته کلیدی تبدیل نه به بله 😍 🍀 خانم ها طاقت شنیدن " نه " رو ندارند چون فکر میکنند اگه همسرشون یا فرزندشون بهشون " نه " بگند 💥یعنی کلا شخصیت شون و غرورشون له شده و کلا اون چیزی که باید بین شون باشه ، از بین رفته ✨در حالیکه اصلا اینطور نیست نه " آقایون گاهی اوقات 99 / مطلق نیست 👈 یعنی اون " نه " ممکنه یک ساعت دیگه هفته ی دیگه ، آره بشه 😍 ✨" نه مطلق " معمولا گفته نمیشه ،، اگه خانم بخواد خیلی روی این " نه " ها حساب کنه و درونی شون کنه ،، خیلی ضرر میکنه 😩 مثلا خانم : به همسرم گفتم بریم مشهد همسرم گفتند نه خانم : منم دیگه اصلا بهش نگفتم❌ شاید اون موقع آقا از جهت اقتصادی شرایط اش رو تداشته درخواست کردن 👈 نشانه ی عجز نیست بلکه نشانه ی اینه که 👈 شما طرف مقابلت رو دوست داری و ازش طلب میکنی ✅ وقتی هیچ درخواستی نمی کنی یا با یکبار " نه " شنیدن ،دیگه درخواست ات رو مطرح نمیکنی ،، 👈 یعنی به شدت مغرور و متکبر هستی و منیت ات هنوز در سایه ی " ما " رشد نکرده ✨✨نکته ی کلیدی ✨✨👇👇 از نظر روان شناسی ،، حتی اگه کسی " نه مطلق " بگه 👈 یعنی مطمانا نظرش این باشه که حتما حتما این کار به هیچ عنوان انجام نمیشه وقتی چهار بار ، پنج بار و نهایتا شش بار بهش گفته میشه " نه " به " بله " تبدیل میشه 😍😍 پس پشتکار داشته باشید تا به خواسته هاتون برسید 😉 💟 7. اجازه انتخاب به همسرتون بدین نکته بسیار ظریف و بسیار به هدف زن ! 😍 وقتی از کسی خواسته ای دارید ،، او را در بیان " نه گفتن " آزاد بذارید و اجازه ی انتخاب بهش بدید ☀ نکته ی بسیار طریف و به هدف زن ⭐ 👇👇 🍀مثلا یک خواسته ای از همسرتون دارید که میدونید اگه بیان کنید با 100 / ، نه " رو به رو میشید حالا چیکار کنید که به خواسته تون برسید 😍 اون خواسته تون رو در کنار یک چیز دیگه ای قرار بدید که مطمان هستید که اون دیگه حتما حتما حتما همسرتون باهاش مخالف هست پس وقتی که میخوای خواسته ات رو مطرح کنی ،، باید اینطوری بگید 👇👇 🍀اول اونی رو بگو که میدونی همسرت 100/ مخالف هست 🍀بعد اون یکی خواسته تون رو مطرح کنید که میخواین حتما بهش برسید مثلا : 🍀میدونی که همسرت با این موضوع که امروز خونه ی خواهرت بری موافق نیست اما شما حتما میخوای خونه ی خواهرت بری 🍀از طرف دیگه هم میدونی که همسرت با رفتن به خونه ی خاله ات 100/ مخالف هست به همسرت اینجوری بگو 👇👇😁 اول اونو بگو که میدونی هزار درصد مخالفه ،، 🍀خانم : میشه امروز برم خونه ی خاله ام 🌻همسر : نه من دوست ندارم بری 🍀خانم یه مقدار ناراحتی اش رو نشون بده و بعد از چند دقیقه به همسر بگه 🍀پس اونجا که نشد ، خونه ی خواهرم امروز باید این کار رو انجام بدم ، اجازه میدی اونجا برم 🌼همسر : خب حالا اشکال نداره ، خونه ی خواهرت رو برو ✅✅ این نکته ی کلیدی برای بچه ها هم کاربرد داره مثلا بچه نمیخواد کاری رو انجام بده 👈مثلا دوست نداره حمام بره 👈مادر " پله ها رو دستمال میکشی یا حمام میری ؟؟😉 💥 بچه : حمام میرم 👌با این روش هم قدرت انتخاب رو به طرف مقابل دادی و هم اینکه به خواسته و هدفت به طور نامحسوس رسیدی✴ ✍ سلامتی و تعجیل در فرج مولا صلوات 💞 @zendegiasheghane_ma
🧕🏻👩🏻‍💼 ▪️ از دوستانتان خیلی در منزل حرف نزنید. ممکن است همسر شما ، شما را با دوستتان مقایسه کند، و یا حتی به چیزی که ندیده دل ببندند. ▪️ شما اجازه ندارید درباره ، و یا خاص یک خانم با همسرتان که نامحرم است گفتگو کنید. 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹✨🌹✨🌹✨✨🌹✨🌹✨🌹 پویش خانم بهشتی😊 آقای بهشتی 😊 فقط 11 روز مونده تا عید بزرگ ولایت😍 شیعه مولا، داریم اونم چالش فکر کنید و برای جشن بزرگ عید یه کاری برای مولا و به عشق ایشون و با نیت تعجیل در فرج امام زمان (عج) انجام بدید 👈 امسال با توجه به شرایط قطعا یکم متفاوت تره ولی شیعه مولا مگه میزاره عید بزرگ ولایت کمرنگ برپا شه؟؟؟؟ 👈لازم نیست کارهای خیلی خیلی بزرگ باشه از وقت گذاشتن بیشتر برای بچه ها و شاد کردن دلشون تا بسته های معیشتی نذری برای کسانی که این روزها اوضاع مالیشون خوب نیست یا نمایش غدیر رو بازی کردن برای بچه ها یا مثلا تزئین ساختمون محل زندگیتون و .... .... هر کاری هر کاری که برای بزرگ داشت روز خاص غدیر باشه ارزشمنده😊 کارها ، نیات و تصمیماتتون برای عید رو با هشتگ به آی دی مدیر تبادلات کانال بفرستید @yamahdi85 منتظر ایده های ناب و قشنگتون هستم یاعلی 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 سلام روزتون بخیر امسال باتوجه به شرایطی که هست قراره تومحیطی کاملا بهداشتی ماسک بدوزیم و بسته بندی کنیم همراه با حدیثی از مولا ،بین مردم پخش کنیم ودر کنارش با اخلاقی نرم و خوب امر به معروف هم داشته باشیم ،ان شاالله واز اون جایی که خودم از سادات هستم ان شاالله گیفت های عیدی هم دارم درست میکنم که به بچه ها هدیه بدیم و داستان غدیر رو براشون با زبان کودکانه تعریف کنیم 💞 @zendegiasheghane_ma
🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹 🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂 🍂🌹🍂🌹🍂 🍂🌹🍂 🍂🌹 🧕🏻🧝🏻‍♀ ❤️ خانم محترم اگر توانستی همسرت باشی زندگی شما از آفات و بلاهایی که محیط اجتماع فراهم کرده در امان می ماند. ✍ خانمهای گل لطفا به نقش و اهمیت بالای خودتون در زندگی مشترک و حفظ کیان خانواده توجه کنید. 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(ع) چه تفاوت بکند ناله کند یا نکند که دل سوخته را ناله مداوا نکند چه تفاوت بکند پا بکشد یا نکشد کاش می‌شد خودش اینقدر تقلا نکند زهر اینبار چه دارد متورم شده است زهر با این تن بیمار مدارا نکند این جوانی که کنار پدر اُفتاده زمین چه کند گریه اگر بر سرِ بابا نکند اینهمه جایِ جراحات برای شام است زهر هرچند که سخت است چنین تا نکند نَفَس آخر و با روضه‌ی ویرانه گریست نشد او یاد غمِ عمه‌ی خود را نکند شهادت پنجمین اختر تابناک ولایت و امامت تسلیت باد🖤 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت249 #فصل_نوزدهم بچه ها داشتند تلویزیون نگاه می کردند. خدیجه مشغ
با تعجب پرسیدم: «می خواهید بخوابید؟! هنوز سر شب است. بگذارید شام درست کنم.» گفت: «گرسنه نیستم. خیلی خوابم می آید. جای من و برادرت را بینداز، بخوابیم.» بچه ها دایی شان را دوره کرده بودند. احوال شینا را از او پرسیدم. جواب درست و حسابی نداد. توی دلم گفتم: «نکند برای شینا اتفاقی افتاده.» برادرم را قسم دادم. گفتم: «جان حاج آقا راست بگو، شینا چیزی شده؟!» امین هم مثل پدرشوهرم کلافه بود، گفت: «به والله طوری نشده، حالش خوب است. می خواهی بروم فردا بیاورمش، خیالت راحت شود؟!» دیگر چیزی نگفتم و رفتم جای پدرشوهرم را انداختم. او که رفت بخوابد، من هم بچه ها را به برادرم سپردم و رفتم خانه خانم دارابی. جریان را برایش تعریف کردم و گفتم: «می خواهم زنگ بزنم سپاه و از صمد خبری بگیرم.» خانم دارابی که همیشه با دست و دل بازی تلفن را پیشم می گذاشت و خودش از اتاق بیرون می رفت تا من بدون رودربایستی تلفن بزنم، این بار نشست کنار تلفن و گفت: «بگذار من شماره بگیرم.» نشستم روبه رویش. هی شماره می گرفت و هی قطع می کرد. می گفت: «مشغول است، نمی گیرد. انگار خط ها خراب است.» نیم ساعت نشستم و به شماره گرفتنش نگاه کردم. انگار حواسش جای دیگری بود. زیر لب با خودش حرف می زد. هنوز یکی دو شماره نگرفته، قطع می کرد. گفتم: «اگر نمی گیرد، می روم دوباره می آیم. بچه ها پیش برادرم هستند. شامشان را می دهم و برمی گردم.» برگشتم خانه. برادرم پیش بچه ها نبود. رفته بود آن یکی اتاق پیش پدرشوهرم. داشتند با صدای آهسته با هم حرف می زدند، تا مرا دیدند ساکت شدند. دل شوره ام بیشتر شد. گفتم: « چرا نخوابیدید؟! طوری شده؟! تو را به روح ستار، اگر چیزی شده به من هم بگویید. دلم شور می زند.» پدرشوهرم رفت توی جایش دراز کشید و گفت: «نه عروس جان، چیزی نشده. داریم دو سه کلام حرف مردانه می زنیم. تعریف خانوادگی است. چی قرار است بشود. اگر اتفاقی افتاده بود که حتماً به تو هم می گفتیم.» برگشتم توی هال. باید برای شام چیزی درست می کردم. زهرا و سمیه و مهدی با هم بازی می کردند. خدیجه و معصومه هم مشق می نوشتند. از دل شوره داشتم می مردم. دل توی دلم نبود. از خیر شام درست کردن گذشتم. دوباره رفتم خانه خانم دارابی. گفتم: «تو را به خدا یک زنگی بزن به حاج آقایتان، احوال صمد را از او بپرس.» ادامه دارد...✒️ @zendegiasheghane_ma 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃